نقش تقوا در خودکنترل شدن کارکنان
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
يكي از مهمترين وظايف مديران در سازمان، نظارت و كنترل بر عملكرد كاركنان است. بهطور كلي، كنترل افراد هر مجموعه از دو طريق «كنترل بيروني» و «كنترل دروني» صورت ميگيرد. گرچه وجود نظارتهاي بيروني امري لازم و ضروري است، اما نظام كنترل در سازمان تا وقتي مشوّق خودكنترلي نباشد يك نظام كنترل مؤثر نخواهد بود (شرمرهورن، 2004، ص 106)، بلكه به اذعان عدهاي كنترل دروني اساس كنترل بيروني را تشكيل ميدهد.
آنچه در اينجا حائز اهميت است اين نكته است كه مديران در سازمانها، از چه راههايي ميتوانند خودكنترلي را در افراد سازمان، خود ايجاد و آن را نهادينه كنند؟
در برخي از منابع مديريتي، عواملي از جمله تلفيق هدفهاي فرد و سازمان، خويشتنكاري، انگيزة توفيقطلبي، ادهوكراسي، ارزشها، احساسات ملي و وجدان كاري براي ايجاد خودكنترلي در افراد ذكر شده است (خدمتي و پيروز، 1382، ص 150-153) همچنين با استفاده از منابع اسلامي، عواملي نظير تقويت ايمان، ترويج ارزشهاي اسلامي، گزينش نيروها و تأمين و توسعة رفاه كاركنان بيان شده است (پيروز، 1383، ص 392-397)
مشكلاتي همچون دشواري فهم دقيق ساختار وجودي انسان، كمتر كمي بودن كنترل دروني يا خودكنترلي، و نوپا بودن مبحث «خودكنترلي» در مقايسه با كنترل بيروني، سبب گشته است تا اين نوع كنترل كمتر مطمحنظر انديشمندان حوزة مديريت قرار گيرد. ازاينرو، به نظر ميرسد پژوهشي در زمينة به دست آوردن راهكارهاي عملي در جهت تقويت و تثبيت خودكنترلي در سازمان بهويژه از منظر اسلام به شدت نياز است.
يكي از مفاهيم كليدي در علم اخلاق، مفهوم «تقو»ا است. «تقوا» نيرويي دروني است كه فرد داراي آن، از خود در برابر مخالفت با دستورات الهي محافظت ميكند. در نتيجة اين ملكه نفساني، انسان باتقوا خود را ملزم ميداند طبق اوامر و نواهي الهي گام برداشته، آنچه را مخالف عبوديت حق تعالي است، انجام ندهد. تجربيات نشان ميدهد افراد متقي از عملكرد بهتري برخوردارند نسبت به كساني كه خود را پايبند دستوارات ديني نميدانند (نادري قمي، 1375).
در «خودكنترلي» نيز سازمانها به دنبال تقويت كنترل دروني در افراد هستند، بهگونهاي كه كاركنان بدون توجه به وجود كنترلهاي بيروني، خود را ملزم به انجام وظايف سازماني بدانند. ازاينرو، به نظر ميرسد بين تقوا و خودكنترلي نوعي رابطه برقرار است، بهگونهاي كه افزايش تقوا در فرد موجب افزايش خودكنترلي در او ميشود.
هدف از بررسيهاي انجام شده در اين تحقيق، آن است كه پس از تحليل مفهوم تقوا و نيز مفهوم «خودكنترلي» در سازمان، به اين نتيجه برسيم كه آيا بين اين دو مفهوم رابطهاي وجود دارد يا نه؟ بهگونهاي كه آيا ميتوان با افزايش تقوا در كاركنان، موجبات خودكنترل شدن ايشان در سازمان را فراهم كرد، تا از اين طريق، در سازمانهايي كه كاركنان دينمدار در آنها مشغول فعاليت هستند، بتوان از راه تأثيرگذاري بر مبادي تقوا، كمكي به خودكنترل شدن ايشان كرد؟
روش تحقيق
اين تحقيق، توسعهاي بوده و دادههاي آن با استفاده از روش «كتابخانهاي» جمعآوري شده است.
خودكنترلي
«خودكنترلي» عبارت است از: توانايي شخص در كنترل عواطف، رفتارها و خواستههاي خود، به منظور به دست آوردن برخي پاداشها و يا اجتناب از برخي تنبيهها. به احتمال، برخي از پاداشها و تنبيههاي كوچكتر، كه در كوتاه مدت اتفاق ميافتند، مانع پاداشها يا تنبيههاي بزرگتر ميگردد، و يا آنها را كاهش ميدهد. گاهي «خودكنترلي» در روانشناسي «خودتنظيمي» ناميده ميشود. خودكنترلي عاملي حياتي در رفتار است تا به وسيلة آن، به اهداف سازماني دست يابد و از انگيزهها يا عواطفي كه ميتواند رفتار منفي را اثبات كند اجتناب نمايد (تيمپانو و اشميت، 2013).
«خودكنترلي» نوعي كنترل بر رفتار است كه شخص در برابر تأثيراتي كه از طريق ديگران يا محيط بر او اعمال ميشود، بر رفتار خود اعمال ميكند (توماس،1983، ص 178-190)
برخي معتقدند: «خودكنترلي» حالتي است در درون افراد كه بدون آنكه تحت نظارت يك عامل خارجي قرار داشته باشند، وظايف سازماني خود را به خوبي انجام ميدهند (الواني، 1367، ص 106)
در تعريفي ديگر آمده است: «خودكنترلي» مراقبتي دروني است كه افراد بدون وجود مراقبتها و كنترلهاي خارجي، اقدام به انجام وظايف سازماني ميكنند و رفتارهاي غيرقانوني را در سازمان ترك مينمايند (خدمتي و پيروز، 1382، ص 144)
بنابراين، مراد از «خودكنترلي» حالتي است در درون كاركنان كه صرفنظر از وجود كنترلهاي خارجي در سازمان، ايشان را وادار به انجام وظايف سازماني ميكند.
«خودكنترلي» در سير نظريههاي مديريت
اصولاً هريك از نظريههاي مديريت و بهويژه نظريههاي رفتاري مديريت، در موضوعهاي رهبري، انگيزش، فرهنگ و مسائل مطرح شده در مباحث سازمان، نگرش خاص خود را دارند. منشأ اين اختلاف نگرشها را ميتوان در نوع نگاه هر نظريه به هستي و بهويژه انسان و مسائل مربوط به آن دانست. در حقيقت، مهمترين تأثيري هم كه اسلام بهعنوان يك دين بر روي دانشها و نظريههاي موجود در آن ميتواند داشته باشد از سوي همين نظام ارزشي و مباني فكري مطرح شده در اين نظريههاست (مصباح، 1385 الف، ص 262). ازاينرو، بررسي نوع نگاه يك مكتب به انسان و ويژگيهاي او ميتواند بيانگر نظام كنترل و نظارت پذيرفته شده در آن مكتب باشد.
بررسي سير نظريههاي مديريت، كه در ذيل به برخي از آنها اشاره شده است، نشان ميدهد كه با پيشرفت و اتقان اين نظريهها، كنترل و نظارت در سازمان از كنترلهاي بيروني به سوي خودكنترلي تغيير يافته است. اين تنها به سبب نوع نگاه، به انسان است. در ذيل، به بيان برخي از اين نظريهها اشاره ميشود.
در بين نظريههاي مديريت، نظريههاي مربوط به مكتب كلاسيك (نظرية «مديريت علمي»، نظرية «اداري»، نظرية «بوروكراسي») مبتني بر مفروضاتي از قبيل سازمان رسمي، اصول عام ثابت و انسان اقتصادي است. با توجه به اين اصول، كنترل مورد نظر در نظريههاي كلاسيك عبارت است از: ديگر كنترلي، ازاينرو، در اين نظريهها، تأكيد فراواني بر كنترل كاركنان توسط مديران و سازمان شده است. (سجادي، 1385) در واقع، طراحي نظريههاي كلاسيك به منظور پيشبيني و كنترل رفتار كاركنان در سازمان بوده است. بدينروي، در اين نظريهها، توانايي مديريت براي نظارت و كنترل كاركنان افزايش يافته است (زياراب و بشارت2012).
از ديدگاه كلاسيكها، انسانها موجوداتي ذاتاً تنبل و تنپرورند كه پاداشهاي مالي مهمترين عامل در برانگيختگي آنها بهشمار ميرود. به همين سبب، كاري را انجام ميدهند كه بيشترين درآمد را براي آنان داشته باشد. آنها معتقدند: اصولاً احساسات فردي غيرمنطقي است، و هدفهاي طبيعي انسان با هدفهاي سازمان در تضاد است. از سوي ديگر، چون پاداشهاي مالي در اختيار سازمان است، فرد در سازمان به صورت عاملي تلقي ميشود كه هيچ اراده و اختياري از خود ندارد (صادقپور و مقدس، 1374، ص 33).
نظريهپردازان مكتب «روابط انساني» بيان داشتهاند كه انسان موجودي عقلاني اقتصادي صرف نيست، بلكه موجودي اجتماعي يا خودشكوفاست. بنابراين، انگيزش افراد را ميتوان از طريق نيازهاي اجتماعي و يا نياز خودشكوفايي افزايش داد. در واقع، طرفداران روابط انساني توجه بيشتري را به كاركنان، محيط اجتماعي كار و جنبههاي غيررسمي كار در گروه معطوف كردهاند. بنابراين، در مكتب «روابط انساني»، مدير به تشويق و حمايت كاركنان ميپردازد و به جاي كنترلهاي بيروني، از طريق ارضاي نيازهاي اجتماعي، تعلق و خودشكوفايي، انگيزش كاركنان را افزايش ميدهد (كل، ۱۳۷۴، ص 81-82).
در نظرية «مديريت بر مبناي هدف»، كه اولين بار توسط پيتر دراكر در سال 1954 مطرح شد، «كنترل» عملاً عبارت بود از: خودكنترلي. اين نظريه در واقع، به دنبال آن بود كه به جاي كنترل افراد در سازمان، انگيزة آنان را از طريق مشاركت فعال در تعيين اهداف واحد خود و پذيرش مسئوليت لازم براي رسيدن به اين اهداف تقويت كند (خانكا، ۱۳۸۹، ص 195).
طبق نظرية «انگيزشيX و Y» داگلاس مك گريگور، در سبك مديريتي، براي كنترل كاركنان از سازوكار كنترل دروني» به جاي «كنترل بيروني» استفاده ميشود. در اين نظريه، بنابر تفاوتي كه بين نظرية X در انگيزش به انسانها و نظريه Y در انگيزش به انسانها وجود دارد سبك رهبري متفاوت ميشود. در نظريهX، انسانها مسئوليتناپذير، فراري از كار و كوشش و بيزار از تنبيه و نظارت بر آنها هستند و بيشتر با پول برانگيخته ميشوند. در مقابل، در نظرية Y، انسانها مسئوليتپذير، مشتاق كار و تلاش و خلاق هستند و بهجاي كنترلهاي بيروني، ترجيح ميدهند از درون كنترل شوند. ازاينرو، مدير در نظرية Y، از نيروي خودكنترلي و خودجهتدهي در افراد استفاده ميكند و از طريق آن انگيزههاي افراد را برميانگيزاند (سرمدي و صيف، ۱۳۹۰، ص 30-33).
از مهمترين نظريههاي ديگر در اين زمينه، ميتوان به نظرية يادگيري اجتماعي باندورا اشاره كرد. در اين نظريه، كه شناخت ناشي از الگو قراردادن رفتار ديگران در اجتماع است، تأكيد ميشود كه «خودكنترلي» حالتي است در افراد كه پس از مواجهه با اجتماع و تأثير و تأثر متقابل بين رفتار و فراگردهاي شناختي فرد و محيط اجتماعي پديد ميآيد. بر اساس اين نظريه، انسان به شرطي ميتواند رفتارش را كنترل كند كه اولاً، آن را روشمند سازد، و ثانيا، با استفاده از ابزار تشويق و تنبيه، آن را تقويت كند. به عبارت ديگر، انسان زماني ميتواند خود را كنترل كند كه بتواند فراگردهاي شناختي و محيط خود را تحت كنترل خود درآورد (رضائيان، 1385، ص 81-83)
بنابراين، هرقدر توجه صاحبنظران به انسان و پيبردن به حقيقت او بيشتر منعطف شده كنترل از حالت بيروني بيشتر به حالت دروني تغيير شكل داده است. ازاينرو، به نظر ميرسد همانگونه كه بهترين راه براي يافتن بهترين شيوة كنترلي، كشف حقايق وجودي انسان - بهعنوان موضوع و محل كنترل در سازمان – است، بهترين شيوه براي يافتن راههاي نهادينه كردن نوع كنترل منتخب در سازمان نيز از راه شناخت دقيق انسان و ابعاد وجودي اوست.
نظريههاي انگيزشي
بحث دربارة راههاي ايجاد و تثبيت خودكنترلي در افراد، به اين بحث برميگردد كه چگونه افراد را برانگيزانيم تا بتوانند با تكيه بر نيروهاي دروني خويش، خود را كنترل كنند. ازاينرو، اين بحث ارتباط زيادي با بحث نظريههاي انگيزشي دارد كه در مباحث رفتار سازماني مطرح است. بنابراين، شايسته است در اينجا، انواع نظريههاي انگيزشي و نظريه مقبول خود را مطرح كنيم.
نظريههاي انگيزشي زيادي طي ساليان متمادي براي توجيه علل رفتار كاركنان و افزايش كارايي آنها مطرح شده است. دانشمندان علم مديريت سعي كردهاند اين نظريهها را در دستههاي كليتري طبقهبندي كنند. در اينجا، به ذكر دستهبنديهاي متفاوتي كه در اين زمينه صورت گرفته است بهطور خلاصه اشاره ميكنيم:
عدهاي عقيده دارند همة نظريههاي انگيزشي را ميتوان در سه دسته كلي به شرح زير جاي داد:
ـ نظريههاي مبتني بر نيازهاي انسان؛ مانند نظريههاي مازلو، هرزبرگ و مك كللند؛
ـ نظريههاي مبتني بر ماهيت انسان؛ مانند نظريههاي مك كريگور و آرگريس؛
ـ نظريههاي مبتني بر انتظار انسان؛ مانند نظريههاي وروم و پورتر و لاولر (خانكا، ۱۳۸۹، ص 160).
ريموند كتزل و دونا تامپسون نظريههاي انگيزشي را در دو طبقة عمد،ه يعني «نظريههاي برونزا» و «نظريههاي درونز»ا جاي ميدهند. به نظر اين دو، نظرية انگيزه يا نياز، «مشوق»، «هدف»، «تقويت»، «منابع انساني و مادي»، «گروه و هنجار» و «سيستم اجتماعي» از جمله نظريههاي برونزا هستند، و در مقابل، نظريههايي نظير نظرية «برانگيختگي»، «انتظار» و «جذابيت»، «برابري»، «نگرش»، قصد يا هدف، و نظرية «اسناد يا خودكارآمدي» از جمله نظريههاي دورنزا هستند (نايلي، 1373، ص 20-23).
طبقهبندي سوم طبقهبندي نظريههاي انگيزشي بر اساس ديدگاه رفتاري و شناختي است.
در ديدگاه رفتاري، اين فرض مطرح ميشود كه رفتار موجود زنده تابعي از پيامدهاي رفتاري خود اوست، اما علت رفتار وي در محيط است و پديدههاي ذهني ناديده گرفته ميشود. به عبارت ديگر، ديدگاه رفتاري رفتار را آموختني ميداند و مبناي رفتارهاي انگيزشي را به محيط نسبت ميدهد. در اين ديدگاه، رفتاري كه با پاداش مواجهه شود (تقويت مثبت) تكرار ميگردد و اگر تنبيه به دنبال داشته باشد (تقويت منفي) از ميان ميرود (نايلي، 1373، ص 22)
در نخستين نظرات انگيزش، الگوي منحصر به فردي از انگيزش مطرح ميشود كه آن را دربارة هر كارگر و كارمند و در هر موقعيتي قابل صدق ميدانند. اين ديدگاهها عبارتند از:
الف. الگوي سنتي: در الگوي سنتي انگيزش فردريك تيلور، هنر مديريت بهعنوان ابزار شكلدهندة رابطة مديران و كارگران ملاحظه ميشود و عامل انگيزش صرفاً بر اساس مهارت بيشتر و توليد كارايي بيشتر دانسته ميشود. از سوي ديگر، بر تشويق و تنبيه نيز تأكيد ميشود. تيلور پاداش مادي را تنها محرّك براي توليد كارايي ميدانست (ايران نژاد پاريزي و سامانگهر، 1373، ص 380).
ب. الگوي روابط انساني: طبق اين نظريه، انسانها بجز پول با عوامل ديگري نيز برانگيخته ميگردند. كارهاي تكراري انگيزة كاركنان را كاهش ميدهد، اما رفتار اجتماعي موجب افزايش انگيزه و كارايي آنها ميشود. افراد بهعنوان موجودات اجتماعي، در پاسخ به محيط كار برانگيخته ميشوند (مورهد و گريفن، 1375، ص 92).
ديدگاههاي شناختي، بر عكس ديدگاههاي رفتاري، پديدههاي ذهني موجود زنده را مد نظر قرار ميدهند. در اين ديدگاه، نقش موجود در بروز رفتار پررنگتر شده وي پس دريافت اطلاعات از محيط، به پردازش و تحليل آنها ميپردازد و در نهايت، تصميمگيري كرده، رفتاري را انجام ميدهد. سه نمونه از پيشفرضهاي بنيادي اين ديدگاه عبارت است از:
ـ افراد انساني داراي تفاوتهاي فردي زيادي هستند.
ـ تصميمگيري انسان در هر رفتار، بر پاية ارزيابي نتايج احتمالي آن رفتار است
ـ رفتار معنادار مبتني بر ساختار نيازي انسان است (نايلي، 1373، ص 23-24).
نظريههاي انگيزشي در تقسيمي ديگر، به دو دستة كلي نظريههاي «محتوايي» و نظريههاي «فراگرد» تقسيم ميشوند.
نظريههاي محتوايي از «هست» و «نيازها» صحبت ميكنند و درصدد شناخت عواملي هستند كه موجب انگيزش انسان براي كار ميشود. (همان، ص 25) به عبارت ديگر، نظريههاي محتوايي با بررسي نيازهاي انسان و آنچه درون فرد يا محيطش ميگذرد به رفتار وي نيرو داده، آن را تداوم ميبخشند. در واقع، نظريههاي محتوايي چيستي رفتارهاي برانگيخته شده را شرح ميدهند (رضائيان، ۱۳۸۵، ص 103-104).
برخي از نظريههاي محتوايي و چگونگي ايجاد انگيزه در افراد از منظر آنها عبارتند از:
1. نظرية «سلسه مراتب نيازها»: در اين نظريه، انسان داراي نيازهايي از قبيل نيازهاي فيزيولوژيكي، ايمني، تعلّق، قدرت، منزلت و شكوفايي است. برخلاف پيروان مكتب كلاسيك، در اين نظريه، بيان ميشود آنچه باعث انگيزه ميشود برآوردن نيازهايي است كه در سلسله مراتب نيازها در مرتبة بالاتري قرار دارد؛ يعني احتياجاتي از قبيل امنيت، تأمين اجتماعي، تعلق، احترام و مانند آن كه به ندرت، كاملاً ارضا ميشوند. ارضاي نياز به قدر و منزلت، احساساتي مانند اتكاي به نفس، ارزش داشتن، صلاحيت و قابليت داشتن را در فرد به وجود ميآورد، و حال آنكه ارضا نكردن اين نيازها موجب ميشود شخص احساس خودكمبيني، ضعف و بيپناهي كند و احتمالاً ناراحتيهاي عصبي در او ايجاد شود (شرمرهورن، 1378، ص 97-98).
2. نظرية «انگيزش و بهداشت رواني»: هدف اين نظريه شناخت عوامل محيطي و انگيزشي است. اين نظريه ميگويد: انگيزهاي را بايد براي برانگيختن افراد انتخاب كرد كه بيشترين اهميت را براي افراد دارد. در نظرية «انگيزش و بهداشت رواني»، طبيعت انسان از لحاظ كيفيت ارضاي نيازهاي خود، داراي خصوصيتي دوگانه است:
يك خصلت آدمي چنان است كه در اثر فقدان عوامل و شرايط لازم، احساس نارضايتي ميكند، و چون شرايط و عوامل فراهم شود احساس نارضايتي كاهش يافته، بهتدريج، به بيتفاوتي ميانجامد. بيشترعوامل فيزيولوژيكي داراي اين نوع تأثير هستند و اين دسته عوامل را ميتوان «عوامل بهداشتي» يا «حافظ وضع موجود» ناميد.
خصلت ديگر آدمي وجود نيازهايي است كه در يك سو، براي او رضايت و كاميابي فراهم ميآورد و در سوي ديگر، فقدان رضايت يا بيتفاوتي. به كمك ارضاي اين نيازها، ميتوان شاغل را راضي كرد. اين نيازها، كه به وسيلة عوامل شغلي و دروني - و نه محيطي - ارضا ميشوند عبارتند از: كسب موفقيت، تحسين به خاطر انجام كار، مسئوليت بيشتر، و رشد در كار. اين رضايتها اگر با محتويات شغلي به نحو مطلوبي تركيب شوند، پايدار خواهند بود (سيد جوادين، 1386، ص 461-459).
3. نظرية «دو ساحتي انسان»، نظرية X و Y: مك گريگور برداشتها، طرز تلقي و نگرش مديران را در زمينة ماهيت و انگيزش انسانها به دو گروه تقسيم ميكند و براي آنكه هيچگونه پيشداوري در بارة آنها صورت نگيرد، آنها را با حروف X و Y مشخص كرده است. بدينسان، مديران بر مبناي نظرية دو ساحتي انسان، به هدايت افراد سازمان ميپردازند.
4. نظرية «نيازهاي زيستي، تعلق و رشد»: در پاسخ به انتقادات وارد شده به نظرية مازلو، شخصي به نام كلايتون آلدرفر نظريهاي را معرفي كرد كه شباهت زيادي با نظريه «سلسله مراتب نيازها» دارد، با اين تفاوت كه براي بروز نيازها، به سلسله مراتب قايل نبوده و آنها را در يك پيوستار بررسي ميكند (همان، ص166-171).
نظريههاي فرايندي با تحليل فرايندهاي رفتاري موجود زنده، چگونگي و چرايي برانگيختگي افراد را بررسي ميكنند. به عبارت ديگر، چگونگي آغاز و تداوم رفتار بررسي مي گردد و علت توقف آن تبيين ميشود (نايلي، 1373، ص 25). اين نظريهها درصدد افزايش آگاهي نسبت به فرايندهاي ادراكي و انديشهاي هستند كه در ذهن انسان صورت ميپذيرد و بر رفتار آنان اثر ميگذارد. براي مثال، يك نظرية محتوايي بيان ميدارد كه ايمني نياز مهمي است؛ اما نظرية «فراگردي» از اين فراتر رفته، ميگويد: نياز به ايمني چرا و چگونه با پاداش خاصي ارتباط پيدا ميكند؛ و يا اينكه كاركنان چه اعمالي را بايد انجام دهند تا مستحق دريافت پاداش شوند. در واقع، نظريههاي محتوايي و فراگردي مكمل يكديگرند (رضائيان، 1385، ص 103-104).
ـ در ذيل؛ به بررسي انگيزش در برخي از نظريههاي فرايندي اشاره ميكنيم:
اول. نظرية «انتظار»: اين نظريه يك الگوي انگيزش پيچيده است و به تشخيص چگونگي انتخاب راه انجام كار به وسيلة افراد مربوط ميشود. اين نظريه شرح ميدهد كه چرا مردم يك رفتار را بر رفتار ديگري ترجيح ميدهند، و انگيزة انجام كار را مرتبط با نتايج مورد انتظار از كار و ميزان جذابيت آن موارد ميداند (سيد جوادين، 1386، ص 175).
دوم. نظرية «برابري»: اين نظريه مبتني بر اين پيشفرض ساده است كه مردم ميخواهند منصفانه با آنها رفتار شود. فرض كلي نظريه اين است كه فرد ارزش نسبي بين ستاده و دادة خود را با ارزش نسبي بين ستاده و دادة شخص يا اشخاصي كه از نقطه نظر وي قابل مقايسه هستند، محاسبه كرده؛ اين نسبتها را با هم مقايسه ميكند. برابري در صورتي وجود خواهد داشت كه نسبت ستاده به دادة شخص با نسبت ستاده به دادة شخص يا اشخاص ديگر برابر باشد (نايلي، 1373، ص85 - 86).
سوم. نظرية «اسناد»: طبق اين نظريه، رفتار انسانها يا برخاسته از ويژگيهاي شخصيتي افراد است، و يا به وضعيتي كه در آن قرار داشتهاند مربوط ميشود. بنابراين، نظرية «اسناد» مسئوليت و فرايندهاي شناختي را كه انسانها بر مبناي آن دلايل رفتار خود و ديگران را تفسير ميكنند، تحليل ميكند. اين نظريه درصدد تبيين اين نكته است كه چگونه آدمي تلاش ميكند تا انجام رفتارهاي مشهود فردي را براساس عوامل دروني يا بيروني براي خود و ديگران توجيه كند (لوتانز، 1372، ص355-356).
چهارم. نظريه «هدفگذاري»: طبق اين نظريه، افراد براي نيل به اهداف تعيين شده براي آنها برانگيخته ميشوند. در واقع، افراد هدفمند، بيشتر و دقيقتر از افراد بيهدف تلاش ميكنند. همچنين افراد با اهداف رقابتي، نسبت به افرادي كه داراي اهداف ساده و سهل هستند، فعاليت بيشتري از خود نشان ميدهند (سيد جوادين، 1386، ص 178).
كوتاه سخن آنكه نظريههاي انگيزشي متناسب با برداشت مكاتب مختلف در مباحث سازمان و مديريت شكل گرفتهاند. براي مثال، مكتبي كه انسان را موجود عقلايي اقتصادي فرض ميكند، متناسب با اين نگاه، انگيزش او را از طريق حقوق و دستمزد بيشتر خواهان است و ميپندارد كاركنان در سازمان از طريق تأمين نيازهاي مادي، به كارايي بيشتر دست مييابند. با تعميق نگاهها به انسان و شناخت او يا توجه بيشتر به ابعاد وجودي وي، نظريههاي انگيزشي نيز تكامل يافت. نظريهپردازان مكتب «روابط انساني» انسان را چيزي فراتر از يك موجود عقلايي اقتصادي صرف يافتند ازاينرو، انگيزش او را تنها از طريق حقوق و دستمزد و افزايش يا كاهش مسائل مادي نميدانستند. در نتيجه، براي رسيدن به يك نظرية انگيزشي صحيح، ابتدا بايد انسان و ابعاد وجودي او - آنگونه كه هست و نه آنگونه كه منافع سازمان اقتضا ميكند- شناخته شود سپس متناسب با ويژگيهاي انسان، بايد به بررسي راههاي انگيزش او پرداخت.
نظرية انگيزشي مورد نظر
همانگونه كه گذشت، بهترين شيوه براي دستيابي به انگيزش بيشتر در افراد، شناخت دقيق انسان و ابعاد وجودي اين موجود است. به نظر ميرسد نتايج واكاوي روان آدمي ما را به اينجا رهنمون خواهد ساخت كه نفس انسان مانند يك هرم است كه در رأس آن، يك حقيقت بسيط است و هر قدر به سمت قاعدة هرم حركت كنيم از ابعاد و ويژگيهاي گوناگوني برخوردار خواهد شد.
آنچه در اينجا مهم است بررسي اين نكته است كه ابعاد اصلي نفس كدام است؟ نفس آدمي از سه ويژگي و بعد اساسي تشكيل يافته است. ازاينرو، ابعاد سهگانة نفس را به هرمي سه بعدي تشبيه ميكنيم. در يك بعد آن، علم و آگاهي قرار دارد؛ در بعد دوم، محبت و ميل و گرايش؛ و بعد سوم شامل قدرت ميشود (مصباح، 1391 الف، ج 2، ص 32).
ازآنرو كه بهدنبال بحث «انگيزش» و اينكه نظريههاي انگيزشي مبتني بر برداشت نظريهپرداز، دربارة ماهيت و حقيقت انسان ارائه شدهاند، به الگوي پيشنهادي از نفس و ابعاد آن رسيديم. بدينروي آنچه در اينجا مهم است بررسي اين مطلب است كه هر بعد از ابعاد وجودي انسان به چه نحوي بر رفتار و اعمال او اثر ميگذارد؟ به عبارت ديگر، بايد بررسي كنيم تا معلوم شود هر بعد از ابعاد وجودي انسان چگونه و به چه ميزان موجب حركت و تحرك آدمي ميگردد. ازاينرو، در ادامة محرك بودن هر كدام از ابعاد «علم»، «ميل» و «قدرت» در انسان را تحليل ميكنيم.
پيش از ادامة بحث، توجه به اين نكته ضروري است كه هيچ رفتاري محصول اثرگذاري تنها يك بعد از ابعاد وجودي نفس نيست. اين بدان معناست كه در شكلگيري هر رفتاري همة ابعاد نفس نقش دارند، و در واقع، چون نفس آدمي موجود بسيط است يك رفتار را از خود بروز ميدهد. بله، ممكن است در اين راه، يكي از ابعاد نفس نقش بيشتري در تكوّن آن عمل داشته باشد. به عبارت ديگر، بين ابعاد سهگانة نفس نوعي ارتباط وثيق و عميق برقرار است، به گونهاي كه هر رفتار نتيجة همكاري و نقشآفريني هر سه بعد از ابعاد نفس است (همان، ص 37-38).
با توجه به ابعاد سهگانه نفس انسان، به نظر ميرسد نظرية انگيزشي مختار كارآمدتر از ديگر نظريات انگيزشي است؛ زيرا كه همزمان به سه بعد وجودي انسان توجه ميكند.
«تقوا» در لغت و اصطلاح
«تقوا» اسم مصدر باب افتعال از ماده «وقي» است (ابنمنظور، 1414، ج 15، ص 402). ثلاثي مجرد اين ماده «وقي، يقي، وقايه» است و معاني چون حفظ كردن، صيانت جلوگيري كردن از آزار و اذيت ديدن، حمايت كردن، و دفع كردن را براي آن ذكر كردهاند (فيومي، 1414ق، ج 2، ص 76؛ 1410ق، ص2527؛ ابناثير جزري، 1367، ج 1، ص 192؛ زبيدي، بيتا، ج 10، ص 396).
ابنفارس دربارة اصل مادة «وقي» ميگويد: «وقي» بهمعناي آن است كه كسي با استفاده از چيزي خود را از آسيب و ضرر شيء سومي حفظ كند و جلوي آن را بگيرد (ابنفارس، 1411ق، ج 6، ص 131).
فيروزآبادي «تقوا» را بهمعناي حذر كردن و پرهيز كردن از چيزي بيان ميدارد (فيروزآبادي، 1407ق، ص 1731).
زبيدي ميگويد: وقتي ميگويند مردي متقِي و با تقواست بدينمعناست كه او خود را به واسطة اعمال صالحي كه انجام ميدهد از لغزش و عذاب حفظ ميكند (زبيدي، بيتا، ج 10، ص 396).
احمدبن فارس مينويسد: «اتق الله» يعني: بين خود و خداوند سبحان چيزي را حايل و واسط قرار بده تا محافظي باشد براي تو در برابر او (ابنفارس، 1411، ج 6، ص 131).
راغب اصفهاني بيان داشته است: «وقايه» در لغت، بهمعناي حفظ كردن چيزي است از آنچه موجب اذيت و آزار ميشود و به آن ضرر ميرساند. «تقوا» بهمعناي آن است كه انسان نفس خود را در حفاظي قرار دهد تا از آنچه از آن ميترسد آسيبي نبيند (راغب اصفهاني، 1412ق، ص 881).
با توجه به آنچه گذشت، ميتوان چنين نتيجه گرفت كه معناي لغوي تقوا عبارت است از اينكه انسان به وسيلة يك شيء، خود را از آسيبي كه از جانب شيء ديگري امكان دارد به او برسد مصون و محفوظ نگه دارد.
دقت در معناي لغوي «تقوا» نشان ميدهد كه اين مفهوم داراي سه ركن اساسي است:
1. متّقِي (انسان باتقوا): كسي است كه لازم است از ضرر محتمَل بر حذر باشد و از خود در برابر آن ضرر محافظت كند.
2. متقيمنه: كسي يا چيزي است كه بايد از آن پرهيز كرد و ممكن است آسيبي از او به انسان برسد.
براي فهم بهتر «متّقَي» منه توجه به چند نكته مهم است:
با توجه به موارد كاربرد واژة «تقوا» به نظر ميرسد استعمال اين واژه در جايي است كه متّقَي منه ضرر محتمل قابل توجهي باشد. ازاينرو، براي پرهيز از ضررها و آسيبهاي مختصر، واژة تقوا بهكار برده نميشود.
متقَيمنه هر قدر بزرگتر و قويتر باشد، بهگونهاي كه احتمال داشته باشد ضرر بيشتر و مهمتري از جانب او به متقِي برسد، محافظت از خود در برابر او بيشتر نمود پيدا ميكند و متقِي لازم است بيشتر از خود در برابر او محافظت كند تا آسيب كمتري ببيند.
متقيمنه در كلام عرب، به دو صورت مفعولبه بيواسطه و يا باواسطة حرف جر «من» ميآيد. براي مثال، در روايات آمده است: «اتَّقُوا مِنْ فِرَاسَةِ الْمُؤْمِنِ (صفار، 1404ق، ج 1، ص 357)؛ از خود در برابر زيركي مؤمن حفاظت كنيد.
علت حفاظت متقي از خود در برابر متقيمنه، ضرر و آسيبي است كه ممكن است از او به شخص باتقوا برسد؛ ضرري كه اعم از ضرر دنيوي و اخروي است.
3. متّقَي به: چيزي است كه متقِي بايد بهواسطة آن از خود در برابر متقي منه حفاظت كند و در واقع، متقي به مانع و حايلي است بين متقي و ضرر محتمَل.
بيان چند نكته كمك بيشتري به درك مفهوم لغوي «تقوا» ميكند:
در لغت عرب، براي تعبير از «متقَيبه»، كلمة «الوقايه» يا «الوقاء» بهكار برده ميشود. مراد از «الوقايه» هر چيزي است كه انسان به واسطة آن، چيز ديگري را از خود دفع ميكند. ازاينرو، به روسري زن، كه بر سر خود مياندازد و حايلي ميان مو و چادر اوست «وقايه المرأة» گفته ميشود (فيومي، 1414ق، ج 2، ص 669).
«متقيبه» آن چيزي است كه با حرف جرّ باء پس از مادة «تقوا» بهكار ميرود. البته در جاهاي متعددي اين جار و مجرور با توجه به قرينة موجود در كلام حذف ميشود. لغتشناسان اين مطلب را در ضمن بيان چند حديث آوردهاند. از جمله؛ آنكه «كنّا إذا احمر البأس اتّقينا به رسول الله، صلي الله عليه و آله، أي: جعلناه وقايه لنا من العدو و استقبلنا العدو به و قمنا خلفه وقايه (زبيدي، بيتا، ج 10، ص 396)؛ هرگاه جنگ شدت مييافت و معركه سخت ميشد ما به رسول خدا پناه ميبرديم و او را بين خود و دشمن حايل ميكرديم تا در پناه آن حضرت از آسيب دشمن مصون باشيم.
با توجه به آنچه مطرح شد، ميتوان لغت «تقوا» را چنين تبيين كرد: «تقوا« عبارت است از محافظت انسان از خود به واسطة يك چيز ديگر در برابر يك ضرر محتمل قابل توجه كه ممكن است از ناحية غير به او برسد.
پس از تبيين لغت «تقوا»، نوبت به بررسي معناي اصطلاحي اين واژه در علم اخلاق ميرسد. براي اين منظور، لازم است برخي از تعاريف علماي ديني دربارة آن بيان شود:
ملاصدرا «اتقاء» را در اصل لغت، بهمعناي مانع شدن و فاصل شدن بين دو چيز ميداند؛ مثلاً وقتي گفته ميشود: «اتّقاه بالترس»؛ يعني كلاهخود را بهعنوان مانعي بين سر خود و آن چيز (مثلا،ً شمشير دشمن) قرار داد. از نظر او، «وقايه» عبارت است از: شدت محافظت از نفس نسبت به امور دنيوي و اخروي؛ اما مراد از «متقي» در عرف شرع، كسي است كه در برابر ضررهاي اخروي از خود مراقبت و محافظت ميكند (صدرالمتألهين، 1366، ج 1، ص 235).
امام خميني ميگويد: «تقوا» از «وقايه» بهمعناي نگهداري است و در شرع، بهمعناي محافظت از نفس در برابر مخالفت با اوامر و نواهي حق تعالي است و در بسياري از جاها، در معناي محافظت شديد از نفس از طريق ترك مشتبهات براي جلوگيري از واقع شدن در منهيات الهي است (موسوي خميني، 1378، ص 206).
راغب اصفهاني مينويسد: «تقوا» در اصطلاح شرع، عبارت است از: محافظت از نفس در برابر گناه و معصيت كه از طريق ترك گناهان صورت ميگيرد و با ترك مطلق مباحات به كمال ميرسد. وقتي گفته ميشود: «اتَّقَي فلانٌ بكذا»، معنايش اين است كه آن شخص آن شيء را بهعنوان محافظي در برابر خود قرار داد تا آسيبي به او نرسد (راغب اصفهاني، 1412ق، ص 881).
بررسي تعاريف مزبور نشان ميدهد كه «تقوا» در اصطلاح در علم اخلاق، يعني: مراقبت و محافظت شديد از خود به وسيلة ترك منهيات براي جلوگيري از اينكه انسان دچار عذاب اخروي شود.
تحليل اصطلاح «تقوا» در عرف شرع، چند نكته را نيز آشكار ميسازد كه به نظر ميرسد وضوح كامل معناي اصطلاحي «تقوا» در گرو آنهاست:
استعمال «تقوا» در جايي صحيح است كه انسان اولا،ً نسبت به ضرر محتمل شناخت داشته باشد، و ثانياً، داراي اختيار و قدرت انتخاب باشد؛ يعني هم بداند احتمال دارد آسيبي از جانب شيء ديگري به او برسد و هم توان محافظت از خود در برابر آن را داشته باشد (مصطفوي، 1368، ج 13، ص 184).
گرچه «تقوا» به تصريح برخي آيات و روايات، عملي جوانحي و مربوط به قلب است، اما تا ظهور و بروز در رفتار آدمي پيدا نكند، مصداق نمييابد. ازاينرو، «تقوا» بهمعناي آن است كه انسان در خارج و در مقام عمل و رفتار، خود را از انجام اعمال ناشايست و خلاف حفظ كند (همان، ص 183-184).
پس «متقِي» كسي است كه علاوه بر آنكه قلباً به مبدأ و معاد ايمان دارد، عملاً نيز طبق ايمان قلبي خود رفتار ميكند. به عبارت ديگر، حسن فاعلي او در رفتارش بروز كرده، داراي حسن فعلي نيز باشد. بنابراين، «متقي» همان مؤمني است كه عمل صالح انجام ميدهد (دروزه، 1383ق، ج 1، ص 347؛ طباطبائي، 1417ق، ج 9، ص 289).
در آيات و روايات، سه چيز بهعنوان «متقيمنه» بيان شده است. در برخي جاها - كه البته بيشتر استعمالات اين واژه را شامل ميشود – متقَيمنه خداوند سبحان معرفي شده است. در جاي ديگر، متقَيمنه عذاب جهنم و در جايي هم روز قيامت بيان شده است. البته نمونههايي هم يافت ميشود كه اصلاً ذكري از متقَي منه در كلام به ميان نيامده و واژة «تقوا» به صورت تنها بهكار رفته است.
اين اختلاف در متقَيمنه، اولاً موجب اختلاف در معناي اصطلاحي «تقوا» نميشود؛ زيرا خودنگهداري در برابر همة آنها به نوعي، به خودنگهداري در برابر خداوند سبحان بازميگردد. انسان باتقوا بايد در برابر قيامت و آتش دوزخ از خود محافظت كند؛ اما تأثيرگذاري آن دو متوقف بر وجود خداوند سبحان و قدرت لايزال اوست. پس در واقع، آنچه بايد در برابر او از خود محافظت كند خداوند سبحان است، نه قيامت و يا آتش جهنم (مصباح، 1391، ج 1، ص 75-77).
نتيجه آنكه واژة «تقوا» را ميتوان چنين معنا كرد: «تقوا» يعني: مراقبت و محافظت شديد از خود در برابر خداوند سبحان از طريق امتثال اوامر الهي، بهويژه اجتناب از آنچه شايسته نيست انسان مؤمن انجام دهد، به قصد رهايي از غضب خداوند سبحان.
در اينجا، لازم است به اين مطلب اشاره شود كه اصطلاح «تقوا» بر دو مفهوم اطلاق ميشود: گاهي مراد از «تقوا» عملي است كه متقي انجام ميدهد كه به واسطة آن عمل، خود را از عذاب الهي حفظ ميكند؛ مثلاً، نماز ميخواند يا دروغ نميگويد. به هر حال، اعمالي مثل روزه گرفتن، صدقه دادن، صلة رحم و بهطور كلي، دستورات شرع مقدس مصاديقي از تقوا هستند. گاهي هم مراد از «تقوا» وجود يك ملكة نفساني است كه به كمك آن، انسان به دستورات الهي گردن مينهد و آنها را عمل ميكند. در اين اطلاق، از كلمة «تقوا» نفس عمل ملحوظ نيست، بلكه ملكة پرهيز از معاصي و اجتناب از محرمات الهي مد نظر است. بنابراين، تقوا هم به عمل و اجتناب از محرمات و انجام تكاليف و واجبات گفته ميشود و هم به ملكة نفساني كه منشأ اعمال شايسته و صالح ميشود، اطلاق ميگردد (مصباح، 1391، ج 2، ص 242 -370). اما در اين نوشته، منظور از تقوا، ملكة پرهيز از محرمات الهي و مراقبت شديد از نفس است.
رابطة بين تقوا و خودكنترلي در سازمان
به اعتقاد بعضي، «خودكنترلي» با واژههاي زيادي اشتراك معنايي و همپوشي دارد. براي مثال، با واژههايي نظير «كف نفس، تسلط بر نفس، خودنگهداري، خودگرداني، خودتربيتي، خودمهارگري، تقوا، و ورع» (قديري، 1389).
عدهاي فراتر رفته، ميگويند: خودكنترلي در واقع، همان تقواي الهي است كه در انجام دادن وظايف كاري متجلي ميگردد؛ يعني تقواي كاري و كنترل خويش به هنگام انجام دادن كار و پرهيز از خيانت و انحراف و كمكاري و تخلف شغلي و اداري (نبوي، 1372، ص 209؛ حبيبيان، 1390). به نظر اين دسته، مفهوم «خودكنترلي» مساوي معناي «تقوا» است و در اصطلاح، بين آن دو رابطة عموم و خصوص مطلق برقرار است؛ يعني هر جا خودكنترلي وجود داشته باشد تقوا نيز هست؛ زيرا خودكنترلي نوعي تقواي كاري است.
به نظر ميآيد اين عده دچار كمي مبالغهگويي در كلام شدهاند؛ زيرا - همانگونه كه در خلال مباحث گذشته به صورت ضمني اشاره شد- در خودكنترلي دوري از ضررهايي كه متوجه سازمان است - و عموماً ضررهاي دنيوي است - مهم است، اما در تقوا همت بر دوري از ضررهاي اخروي است. علاوه بر اين، مقوِّم تقوا حفظ حريم الهي و مراقبت از خود در برابر خداوند سبحان است، برخلاف خودكنترلي كه در آن اهداف و منافع سازمان مطرح است و فرد تلاش ميكند در جهت حفظ منافع سازمان و افزايش كارايي سازمان گام بردارد. ازاينرو، مفهوم «تقوا» با مفهوم «خودكنترلي» يكي و مترادف نيست، بلكه رابطة مفهومي بين آن دو تباين است و نه ترادف.
اما با توجه به تعريفي كه در اين پژوهش از «تقوا» و «خودكنترلي» ارائه شد، مبني بر اينكه «تقوا» ملكهاي نفساني است كه موجب ميشود انسان از خود در برابر خداوند سبحان به واسطة رفتار اختيارياش محافظت كند، و «خودكنترلي» حالتي نفساني است كه نتيجة آن تلاش افراد براي پيشبرد اهداف سازمان و افزايش كارايي آن است، ميتوان گفت: بين «تقوا» و «خودكنترلي» رابطة عموم و خصوص مطلق برقرار است؛ زيرا گرچه تقوا نوعي حفاظت و نگهداري خاص از نفس است كه از آن به «حفظ حريم الهي» تعبير ميشود، بدينمعنا كه شخص از خود در برابر غضب و عذاب الهي حفاظت ميكند (مصطفوي، 1368، ج 13، ص 183) و اين غير از«خودكنترلي» است كه شخص با تمرين و تحصيل حالت دروني، از خود براي حفظ منافع سازمان مراقبت ميكند تا رفتارهاي متضاد با منافع سازمان انجام ندهد. اما بههرحال، كسي كه متقي است قطعاً خودكنترل نيز هست و- دستكم - ميتوان چنين گفت: كسي كه با اعتقاد صحيح به خداوند و روز جزا و انجام اعمال صالح به ملكة تقوا دست مييابد بدون طي فرايند خودكنترلي در سازمان، خودكنترلتر از كسي خواهد بود كه چنين نيست و ملكه تقوا را ندارد (زارعي متين، 1388، ص 264).
بنابراين، هر متقي يك خودكنترل در سازمان خواهد بود. ازاينرو، ميتوان گفت: «تقوا» بهعنوان يكي از مؤلفههاي ايجاد و تثبيت خودكنترلي - و اگر نگوييم مهمترين مؤلّفة آن - مطرح است.
توجه به يك نكته ضروري است و آن اينكه، «تقوا» مانند بسياري از صفات و ملكات نفساني مقول به تشكيك است؟ يعني امر آن داير مدار نفي و اثبات نيست. به عبارت ديگر، دربارة يك انسان نميتوان گفت: كه او يا متقي است و ملكة تقوا را داراست، و يا هيچ مرتبهاي از مراتب تقواي الهي را واجد نيست، بلكه در تقوا بهعنوان يك صفت نفساني، بايد چنين گفت: اين ملكة نفساني از شدت و ضعف برخوردار است (طباطبائي، 1417ق، ج 3، ص 368-367).
در روايات نيز براي تقوا چند مرتبه ذكر شده است. امام صادق ميفرمايند: تقوا بر سهگونه است: يكي تقوا براي خدا كه عبارت است از ترك حلال الهي. در اين مرحله، حتماً مشتبهات ترك ميشود و اين مرحله «تقواي خاص الخاص» است. دوم تقواي از خداوند سبحان است كه عبارت است از: ترك شبهات. در اين مرحله، حتماً محرمات ترك ميشود و اين مرحله «تقواي خواص» است. گونة سوم نيز تقواي از ترس آتش جهنم و عقاب الهي است و عبارت است از: ترك حرام الهي و اين مرحله «تقواي عموم مردم» است (مجلسي، 1403، ج 67، ص 295).
بنابراين، ممكن است انساني ملكة تقوا داشته باشد، اما در مراحل پايين آن سير كند. ازاينرو، كساني كه از تقواي كمي برخوردارند به تناسب ميزان تقوايي كه دارند از خودكنترلي بهره ميبرند، و به هر مقدار كه تقوا در افراد ريشه بدواند و رسوخ كند ايشان خودكنترلتر خواهند شد.
نتيجهگيري
با توجه به آنچه بيان شد، ميتوان نتيجه گرفت: مديران سازمانها بر اثر مرور زمان، به اين نتيجه رسيدند كه انتقال شيوههاي كنترل افراد از روشهاي كنترل بيروني به روشهاي كنترل دروني و خودكنترلي يك ضرورت است. خودكنترل شدن افراد نيز بر اثر برانگيختگي دروني آنها ايجاد ميشود. ازاينرو، است كه صاحبنظران نظريههاي انگيزشي را در جهت خودكنترل شدن كاركنان به خدمت گرفتند. با توجه به حقيقت انسان و ابعاد وجودي او، نظرية انگيزشي مقبول مبتني بر آن است كه انسان با وجود دارا بودن سه بعد اصلي، از يك حقيقت و وجود برخوردار است. گرچه هر يك از ابعاد وجودي انسان در تحريك و انگيزش او به نوبة خود، نقش دارد، اما بعد گرايشها نيرو محركة اصلي حركتهاي رفتاري انسان بهشمار ميرود. در اين ميان، بعد قدرت و به عبارت ديگر، اراده و اختيار انسان نيز در ايجاد انگيزه براي انجام كار در انسان ايفاي نقش ميكند.
«خودكنترلي» نيرويي است كه در درون فرد ايجاد ميشود و موجب ميگردد وي در جهت اهداف سازماني گام بردارد و عملكرد او موجب افزايش كارايي و اثربخشي سازمان گردد. «تقوا» نيز عبارت است از: ملكهاي نفساني كه موجب ميشود انسان از خود در برابر خداوند سبحان به شدت مراقبت كند تا دچار سرپيچي از اوامر و نواهي الهي نگردد و در نتيجه، به عذاب الهي گرفتار نيايد. تجربه به اثبات رسانيده كه انسانهاي با تقوا بيش از همرديفان كمتقواي سازماني خود، به انجام وظايف سازماني پايبند هستند. اين از آن روست كه كارمند يا كارگر در مدت كاركردن، اجير سازمان مربوط است و اجير براي آنكه دستمزد دريافتياش حلال و پاك باشد بايد به مقتضاي عقد اجارة خود عمل كند. ازاينرو، متقي بهطورحتم، بيش از ديگران خود را موظف به همراستايي با اهداف سازمان و عمل طبق وظايف سازمانياش ميداند.
بنابراين، به نظر ميرسد يكي از بهترين شيوههاي ايجاد و تقويت خودكنترلي در افراد، ايجاد و تقويت تقوا در ايشان است.
- ابناثير جزري، مباركبن محمد،1367، النهاية في غريب الحديث و الأثر، مصحح، محمود محمد طناحي، چ چهارم، قم، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان.
- ابنفارس، احمد، 1411ق، معجم مقاييس اللغة، بتحقيق و ضبط عبد السلام، محمد هارون، بيروت، دارالجميل.
- ابنمنظور، محمدبن مكرم، 1414ق، لسانالعرب، چ سوم، بيروت، دارالفكر.
- الواني، سيدمهدي، 1367، مديريت عمومي، تهران، نشر ني.
- ايراننژاد پاريزي، مهدي و پرويز ساسانگهر، 1373، سازمان و مديريت از تئوري تا عمل، چ دوم، تهران، مؤسسه بانكداري ايران.
- برك، لورا اي، 1386، روانشناسي رشد (از لقاح تا كودكي)، ترجمة، يحيي سيدمحمدي، چ نهم، تهران، ارسباران.
- سقايي بيريا، ناصر، 1375، روانشناسي رشد با نگرش به منابع اسلامي، تهران، سمت.
- پيروز، عليآقا، 1383، مديريت در اسلام، زير نظر سيد مهدي الواني، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه.
- جانبزرگي، مسعود، و همكاران،1387، آموزش اخلاق، رفتار اجتماعي، و قانون پذيري به كودكان، تهران، ارجمند.
- جوهري، اسماعيلبن حماد، 1410، الصحاح تاج العروس و صحاح العربية، تحقيق احمد عبدالغفور عطارالرابعه، بيروت، دارالعلم للملايين، الطبعة الرابعة.
- حبيبيان، سجاد،1390، «نگاهي جامع بر اهميت خودكنترلي در سازمانهاي امروزي و بررسي جايگاه اين نوع كنترل در نهجالبلاغه»، مديريت در اسلام، ش 15 - 16، ص 196-179.
- خانكا، اس اس، 1389، رفتار سازماني، ترجمة غلامرضا شمس موركاني، تهران، آييژ.
- خدمتي، ابوطالب و همكارن، 1382، مديريت علوي، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه.
- موسوي خميني، سيدروحالله، 1378، شرح چهل حديث، تهران، نشر آثار.
- خيري، طاهر،1382، «خودكنترلي در سازمان»، تدبير، ش 137، ص 100-101.
- دروزه، محمدعزت،1383ق، التفسير الحديث، قاهره، دار إحياء الكتب العربية.
- راغب اصفهاني، حسينبن محمد،1412ق، مفردات ألفاظ القرآن، بيروت- دمشق.
- رضائيان، علي، 1385، مباني مديريت رفتار سازماني، تهران، سمت.
- روسو، ژان ژاك، بيتا، اميل يا آموزش و پرورش، ترجمة ع. سبحاني، تهران، مؤسسة مطبوعاتي فرخي.
- زارع، حميد،1384،«الگويي از خودكنترلي در فرهنگ اسلامي»، حوزه و دانشگاه، ش45، ص 44 -57.
- زارعي متين، حسن، 1388، مباني سازمان و مديريت «رويكرد اقتضايي»، تهران، دانشگاه تهران.
- زبيدي، محمدمرتضي، تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، دارمكتبةالحياه.
- سجادي، سيدعلي، 1385، «خودكنترلي در نظام كنترل و نظارت اسلامي (با نگاهي بر جايگاه خودكنترلي در نظريههاي مديريت»، انديشة صادق، ش 23، ص 16-3.
- سرمدي، محمدرضا، و محمدحسن صيف،1390، مديريت فرايند آموزش، تهران، دانشگاه پيام نور.
- سيدجوادين، سيدرضا، 1386، مباني سازمان و مديريت، چ دوم، تهران، نگاه دانش.
- شرمرهورن، جان آر، 1378، مديريت رفتار سازماني، ترجمة مهدي ايراننژاد پاريزي، تهران، مؤسسة تحقيقات و آموزش مديريت.
- صادقپور، ابوالفضل و جلامقدس، 1374، نظريه سازمان، مديريت و علم مديريت، چ هفتم، تهران، مركز آموزش مديريت دولتي.
- صدرالمتألهين، 1366، تفسير القرآن الكريم، تحقيق محمد خواجوي، چ دوم، قم، بيدار.
- صفار، محمدبن حسن، 1404ق، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد، محقق محسنبن عباسعلي كوچهباغي، چ دوم، قم، مكتبة آيةالله المرعشي النجفي.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين،1417، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعة مدرسين.
- فيروزآبادي، محمدبن يعقوب، 1407ق، القاموس المحيط، بيروت، مؤسسة الرساله.
- فيومي، أحمدبن محمد، 1414ق، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، چ دوم، قم، مؤسسة دارالهجره.
- قديري، محمدحسن، 1389، «خودكنترلي كودك؛ خميرمايه خويشتنداري اخلاقي (تقوا)»، راه تربيت، ش 11، ص 87- 116.
- كل، جي. اي، 1374، تئوريها و فرايند مديريت، ترجمة سهراب خليلي شوريني، تهران، مركز آموزش مديريت دولتي.
- لوتانز، فرد،1372، رفتار سازماني، ترجمة غلامعلي سرمد، تهران، مؤسسه بانكداري ايران.
- ليثي واسطي، عليبن محمد، 1376، عيون الحكم و المواعظ، مصحح، حسين حسني بيرجندي، قم، دار الحديث.
- مجلسي، محمدباقر، 1403ق، مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، محقق، هاشم رسولي محلاتي، چ دوم، تهران، دارالكتب الإسلامية.
- مصباح، محمدتقي، 1391، اخلاق در قرآن، تحقيق و نگارش، محمد اسكندري، چ پنجم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مصطفوي، حسن، 1368، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
- مورهد و گريفن، 1375، رفتار سازماني، ترجمة سيدمهدي الواني و غلامرضا معمارزاده، چ دوم، تهران مرواريد.
- موسوينسب، سيدمحمّدرضا، 1385، «ايمان و تأثير آن بر مبادي رفتار»، معرفت، ش 104، ص 55-63.
- نادريقمي، محمدمهدي، 1375، «درآمدي بر ارتقاي وجدان كاري»، فرآيند مديريت و توسعه، ش 1، ص 1-7.
- نايلي، محمدعلي، 1373، انگيزش در سازمانها، اهواز، دانشگاه شهيد چمران.
- نبوي، محمدحسن، 1372، مديريت اسلامي، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
- عباس¬پور، عباس، 1380، «از کنترل بيروني تا خودکنترلي، بازانديشي در مفهوم کنترل سازماني»، پيام مديريت، ش 1، ص 112-87.
- مصباح يزدي، 1385، پيش نيازهاي مديريت اسلامي، تحقيق و نگارش، غلامرضا متقي¬فر، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني
- ـــــ ، 1391، معارف قرآن 3-1، خداشناسي، کيهانشناسي، انسانشناسي، چ چهارم،قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- Schermerhorn, John R, Core concepts of management, Hoboken, NJ: John Wiley & Sons, 2004.
- Timpano, K. R., Schmidt, N. B., «The relationship between self control deficits and hoarding: A multimethod investigation acorss three samples". The Journal of Abnormal Psychology 122 (1), 2013: P. 13–25.
- Ziarab, Mahmood, Basharat, Muhammad,2012 "Review of Classical Management Theories", International Journal of Social Sciences and Education, V: 2, Issue: 1, P. 512-522.
- A. P. Thomas, «Self-control", in LOWE T., MACHIN J.L.J. (eds.), New Perspectives in Management Control, The Macmillan Press ltd, 1983: P. 178-190.
- Schmidt, Timpano, K. R., N. B., "The relationship between self control deficits and hoarding: A multimethod investigation acorss three samples". The Journal of Abnormal Psychology 122 (1), 2013: P. 13–25.