اسلام و پژوهش‌های مدیریتی، سال سوم، شماره دوم، پیاپی 7، پاییز و زمستان 1392، صفحات 19-42

    بررسی تأثیر دیدگاه‌های انسان‌شناسی اسلامی و غربی بر نظام ارزشی سازمان

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    لطف الله فروزنده دهکرد / دانشیار و دانشگاه تربیت مدرس / L.forozandeh@gmail.com
    ✍️ خورشید فروغی نیا / دانشجوی دکترای مدیریت بازرگانی، مرکز تحصیلات تکمیلی پیام نور تهران / khforughinia@yahoo.com
    چکیده: 
    به تعداد مکاتب موجود در جهان درباره‌ی انسان نظریه وجود دارد؛ به هر اندازه این نگاه ها به انسان متفاوت باشند، علوم انسانی نیز متفاوت خواهد بود. این نوشتار به دنبال مطالعه تطبیقی انسان شناسی از ابعاد گوناگون انسان همانند آفرینش، ماهیت، هدف از زندگی و طبیعت انسان از دیدگاه اسلام و اندیشوران مغرب زمین و تأثیر آن بر حوزه های گوناگون مدیریتی سازمان هاست. روش تحقیق، کتابخانه ای و رویکرد توصیفی- مقایسه ای است که در پی پاسخ به سؤال تحقیق مبنی بر چگونگی تأثیر انسان شناسی بر نظام ارزشی سازمان می باشد. این تحقیق از طریق ریشه یابی مبانی نظام ارزشی سازمان در حوزه های گوناگون مدیریتی، به این نتیجه دست یافت که تمایز نظام های ارزشی سازمان در جوامع اسلامی و غیر اسلامی، ریشه در نظام ارزشی متمایز این جوامع و در نهایت، نوع نگاه به انسان و ابعاد انسان شناسی دارد. می توان گفت: انسان شناسی دینی منبع اصلی مدیریت سازمان و نظام ارزشی حاکم بر آن در جوامع اسلامی است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Study of the Effect of Islamic and Western Anthropological Views on the Value System of Organizations
    Abstract: 
    There are as many theories about man as there are schools in the world. The human sciences of these theories are as different as the different views shown about man. The present paper conducts a comparative study on the anthropology of the different dimensions of man such as creation, essence, aim of life and man's nature according to Islam and western thinkers, and their effects on the different domains of organization management. A library method and a descriptive-comparative approach are used in this study which is concerned with how anthropology influences the value system of organization. Indentifying the roots of the principles of the value system of organization in different the domains of management, this paper concludes that the distinction between value systems of organization in Islamic societies and that of non-Islamic societies is rooted in their respective distinct value systems and, in turn, in the way man and dimensions of anthropology are viewed. Given this, it can be said that religious anthropology is the main source of organization management and the value system which governs it in Islamic societies.
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    مقدمه
    در ميان موضوعات علوم انساني نظير هستي‌شناسي، معرفت‌شناسي، انسان‌شناسي و روش‌شناسي، انسان‌شناسي از جهاتي «ام المسائل» شمرده مي‌شود؛ زيرا انسان محور و به يك معنا، موضوع غالب مسائل انساني يا مرتبط آدمي است. دين، علم، عقل، معرفت، اخلاق، هنر، سياست، مديريت، جامعه، تاريخ، و مفاهيمي از اين دست، بدون وجود نوع انسان و حتي تصور او بدون موضوع‌اند. هر نظريه انساني و اجتماعي، كه به نوعي دربارة انسان انتخاب‌گر، دست به تبيين و توصيف مي‌زند، متكي به مبادي و پيش‌فرض‌هايي انسان‌شناختي است و از رويكردي خاصي در شناخت انسان و تلقي ويژه نسبت به ابعاد انسان بهره مي‌برد. تلقي انسان نسبت به جامعه، مبدأ، معاد و مسير حيات و هر آنچه كه رابطه‌اي مستقيم با انتخابگري او برقرار مي‌كند، از تلقي انسان نسبت به خود آغاز مي‌گردد. بنابراين، مباني فكري هر نظام ارزشي، چه در سطح عام جامعه و چه در سطح خرد سازمان را مي‌توان در نگاه آن به خداوند و نيز به انسان ريشه‌يابي نمود. در‌نهايت، مي‌توان گفت: اهميت بحث انسان‌شناسي در مورد سازمان‌ها، كه حياتي‌ترين منبع خود را انسان مي‌دانند، بيشتر مشخص مي‌گردد. اين پژوهش، به‌دنبال پاسخ به اين پرسش است كه انسان‌شناسي، چگونه بر نظام ارزشي سازمان تأثير مي‌گذارد. همچنين تفاوت ميان نظام‌هاي ارزشي سازماني غربي و اسلامي از بُعد انسان‌شناسي در حوزه‌هاي گوناگون مديريتي كدام است؟ در جهت پاسخ به اين پرسش‌ها، پژوهش با استفاده از روش تحقيق كتابخانه‌اي و رويكرد توصيفي- مقايسه‌اي، در چهار بخش طراحي شده است. در بخش نخست، ابتدا ابعاد انسان‌شناسي و نگاه اسلام و غرب به انسان مورد بحث قرار مي¬گيرد. در بخش دوم نظام ارزشي، تعريف و به بيان ويژگي‌هاي نظام ارزشي اسلامي و غربي پرداخته مي‌شود. در بخش سوم، به‌طور خاص تأثير انسان‌شناسي اسلامي بر حوزه‌هاي مختلف نظام ارزشي سازمان با تأثير واسطه‌اي نظام ارزشي اسلامي مورد بحث قرار مي‌گيرد و نهايتاً، در بخش چهارم نتايج اين تحقيق به اختصار بيان مي‌شود.
    انسان‌شناسي
    انسان‌شناسي در فرهنگ غرب معادل دقيقي ندارد. هرچند مي‌توان از آن با عنوان «دانش انسان» (human-knowledge) ياد كرد. البته برخي آن را معادل آنتروپولوژي(Anthopology) به‌كار بردند كه با مفهوم مردم‌شناسي همخواني بيشتري دارد. «اين واژه به‌معناي كلية تلاش‌هاي ممكن و جاري دربارة انسان و درواقع، بررسي تاريخ طبيعي انسان است و از دو واژه يوناني آنتروپوس (Anthropos) به‌معناي انسان و لوگوس(Logos) به‌معناي شناخت و گفتار گرفته شده است. آنتروپولوژي در كشورهاي آنگلوساكسون، عبارت است از: شناخت ماهيت زندگي اجتماعي و جوامع گوناگون انساني. به‌همين دليل، علوم بسياري نظير انسان‌شناسي اجتماعي و فرهنگي، مردم‌نگاري، مردم‌شناسي، جنبه‌هايي از زبان‌شناسي، انسان‌شناسي پيش از تاريخ، روان‌شناسي اجتماعي و... را دربر مي‌گيرد. پل بروكا، دانشمند فرانسوي، آنتروپولوژي را به‌مفهوم كلي شناخت انسان از ديدگاه طبيعي به كار برده است» (خسروپناه، 1384، ص 158).
    انسان‌شناسي به اعتبار روش‌شناسي، به انسان‌شناسي ارزشي يا اخلاقي، عرفاني يا شهودي، فلسفي يا عقلي، ديني يا مذهبي، علمي يا تجربي تقسيم مي‌شود. انسان‌شناسي در مفهوم كلي عبارت است از: هر منظومۀ معرفتي كه به بررسي بعد يا ابعادي از وجود انسان، يا گروه و قشر خاصي از انسان‌ها مي‌پردازد (واثق، 1390). انسان‌شناسي ديني به ابعاد، ويژگي‌ها، حقايق و ارزش‌هاي گوناگون انساني، با مراجعه به متون و منابع ديني مانند قرآن و سنت مي‌پردازد. منظور از «انسان‌شناسي» در اينجا، آنتروپولوژي، يعني انسان‌شناسي به‌طور مطلق و بدون پسوند و همچنين انسان‌شناسي اجتماعي، انسان‌شناسي فرهنگي، كه در عرض علوم انساني قرار دارند و جنبه‌هاي گوناگون زندگي جسماني، تاريخي، اجتماعي و فرهنگي انسان را با روش‌هاي علمي در كانون مطالعه قرار مي‌دهند، نيست، بلكه منظور از آن بررسي چگونگي پيدايش انسان در اين جهان، شناخت ماهيت، طبيعت، استعداد‌ها و قابليت‌هاي او و هدف وي از زندگي در جهان مادي است. انسان‌شناسي به اين معنا، نه‌تنها در عرض علوم انساني نيست، بلكه در طول آن و درواقع، مادر آنها به حساب مي‌آيد كه بدون آگاهي از آن، پرداخت به مباحث ديگر مربوط به علوم انساني نظير نظام ارزشي سازمان‌ها غير‌منطقي خواهد بود. تحقيق و پژوهش در آن مورد را دچار مشكلات و اشتباهات بزرگ خواهد كرد. به اين ترتيب، انسان در بسياري از علوم انساني ازجمله علم مديريت به‌صورت مستقيم در كانون بحث قرار نمي‌گيرد، ولي شناسايي آن از چند بعد اهميت بسياري دارد. در اين نوشتار با هدف بررسي نقش انسان‌شناسي در شكل‌گيري نظام ارزشي سازمان، به برخي از حوزه‌هاي آن، اشاره مي‌شود.
    محورهاي انسان‌شناسي
    در اين نوشتار، به چهار محور مهم در انسان‌شناسي اشاره مي‌شود. اين محورها نقش اساسي‌تري در شكل‌گيري نظام‌هاي مختلف انسان‌شناسي دارند و تأثير به مراتب بيشتري نيز بر دانش مديريت مي‌گذارند و عبارتند از: ماهيت انسان؛ آفرينش انسان؛ هدف از زندگي انسان؛ طبيعت انسان. (واثق، 1390).
    در خصوص تفاوت ماهيت و طبيعت انسان بايد گفت: طبيعت به ويژگي‌هاي روحي و رواني انسان اشاره مي‌كند، حال آنكه ماهيت و حقيقت انسان، بر قوه محرك فعاليت‌هاي مادي و معنوي انسان تأكيد دارد.
    ماهيت انسان
    در نظريه رايج و غالب غربيان، حقيقت و ماهيت انسان «استعدادها و غرائز دنيوي» اوست. همين استعداد¬ها و غرائز است كه مدار كنش و واكنش و انتخابگري انسان قرار مي‌گيرد و مسير حيات هر فرد انساني را ترسيم مي‌كند. چنين ماهيتي، اميال و خواست¬هاي بسياري را به¬دنبال مي¬آورد كه نه‌تنها طرد برخي از آنها ضرورت ندارد، بلكه پذيرفتن هر ميل و خواسته¬اي در جاي خود و ميدان بازكردن براي پاسخ و ارضاي آن، قابل بررسي است (نبوي، 1376). انسان‌شناسي اومانيستي، اگزيستانسياليستي، ماترياليستي، كمونيستي و غالب انسان‌شناسي‌هاي تئوريزه‌شده در انديشه دانشمندان غرب، عموماً جوهرة فرديت و اصالت خواسته‌هاي فردي را به‌عنوان ماهيت انسان پذيرفته‌اند و تقريرهاي متفاوت از آن، تغييري در اصل مسئله ايجاد نمي‌كند. در نظريه رايج دانشمندان اسلامي، ماهيت انسان همان «هسته باطني» اوست كه «فطرت» ناميده مي‌شود. نقش اصلي و محوري در تنظيم حيات انساني و به‌كارگيري قواي عقلاني و تجربي و استمداد از كلام وحياني ايفا مي‌كند (مطهري، 1384، ج 3، ص 449). فطرت به‌عنوان جوهره انسان، اصول ارزش‌هاي انساني صورت ثابت و پايدار در طول زمان‌ها حفظ مي‌كند و با وسعت همه‌جانبه‌اش، دغدغه و مخاطره انسان نسبت به جوانب شناخته‌شده و ناشناخته، دنيوي و اخروي، محدود و نامحدود حياتش را همواره زنده نگاه مي‌دارد. با ملاحظه هر دو جنبه مادي و معنوي، حقيقت‌جويي، عدالت‌طلبي، جمال‌خواهي و زيبايي‌دوستي، پيشرفت‌خواهي، نيايش و پرستش، عشق متعالي ابعاد اصلي فطرت انسان را تشكيل مي‌دهند كه صورت ثابت و پايداري در طول زمان‌ها حفظ مي‌كند.
    قران كريم نيز بر ماهيت «فطري» انسان تأكيد نموده است. در سوره روم خداوند مي‌فرمايد:«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» (روم: 30)؛ روي خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن اين فطرتي است كه خداوند انسان‌ها را بر آن آفريده، دگرگوني در آفرينش خدا نيست. اين است دين و آئين محكم و استوار، ولي اكثر مردم نمي‏دانند. در نگرش اسلام فطرت هويت وسيع و همه‌جانبه‌اي از انسان به‌دست مي‌دهد. بدون نفي و انكار غرائز و خواسته‌هاي انساني، تعادل و سازگاري غرائز و امور طبيعي و فراطبيعي انسان را مطرح مي‌كند. در اين نگرش، عقلانيت و تجربه، همواره بايد ياور و معاضد فطرت باشند، به‌گونه‌اي‌كه بتوانند حركت و تغيير جوانب طبيعي حيات انساني را در قالب تكامل و توسعه‌اي فطرت‌مدار شكل دهند و راه يك‌سونگري مادي‌نگري و يا معنوي‌گري صرف را ببندند. 
    آفرينش انسان
    در طول تاريخ، ديدگاه دانشمندان مغرب زمين دربارة آفرينش انسان‌هاي نخستين، فراز و نشيب‌هاي بسياري داشته است: از اينكه انسان همانند گياهان از زمين مي‌رويد، شروع شده و به اينكه نطفة نر و ماده همة جانوران در فضا وجود داشته و وجود خواهد داشت كه وقتي به زمين مرطوب فرو مي‌آيند و با هم لقاح مي‌يابند و موجودات به شكل انسان پديد مي‌آيند، ادامه پيدا كرده، تا اينكه نظريه «ترانسفورميسم»، يعني تبدل انواع و اينكه انسان از نسل حيوانات ديگر است و تكامل يافته و به اين صورت درآمده است (سجادي، 1377) و در نهايت، نظريه «فيكسيسم» كه براساس آن، انسان به‌صورتي كه هست، آفريده شده است(نصري، 1371، ج 3، ص 52).
    اما اينكه نگرش غرب در دوران معاصر دربارة آفرينش انسان چيست؟ در شرايط فعلي نگرش غالب و حاكم بر جامعه غربي، سكولاريسم است. سكولاريسم به حذف يا بي‌اعتنايي و به حاشيه راندن نقش دين در ساخت¬هاي مختلف حيات انساني، از قبيل سياست، حكومت، مديريت، علم، عقلانيت اخلاق و... گرايش دارد. براساس سكولاريسم الحادي، دين و خدا امري غير‌واقعي و زاييده جهل، ترس يا حاكمان قدرت‌طلب است (نقي‌پورفر، 1384، ص 49) و هيچ‌گونه واقعيت خارجي ندارند. به اين ترتيب، مي‌توان گفت: لازمه اين ديدگاه آن است كه آفرينش موجودات ازجمله انسان، يك امر زميني است و به خدا ربط ندارد. همچنين بر مبناي انديشه سكولاريستي مي‌توان گفت: «جهان موجود خود پيدايش و انسان نيز بخشي از همين جهان طبيعت است كه براساس يك فرايند تحولي پديد آمده است»(جاويد، 1380ب، ص 143).
    دربارة پيدايش و آفرينش انسان آيات فراواني وجود دارد: براي نمونه، خداوند در سورة «سجده» مي‌فرمايند: «الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شىء خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الاِنسَـنِ مِنْ طِين ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلَـلَة مِّن مَّآء مَّهِين ثُمَّ سَوَّيهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ والأَبْصَـرَ والأَفْئِدَةَ قَلِيلا مَّا تَشْكُرُون وَ قَالُواْ ءَاِذَا ضَلَلْنَا فِى الأَرْضِ أَءِنَّا لَفِى خَلْق جَدِيدِ بَلْ هُم بِلِقَآءِ رَبِّهِمْ كَـفِرُونَ قُلْ يَتَوَفّيكم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»(سجده: 7ـ10)؛ خداى متعال كسى است كه هر چيزى را زيبا، خوب و نيك آفريد و آفرينش انسان را از گِل آغاز كرد. نسل انسان را از آبى فرومايه قرار داد و بعد از خلقت انسان از روح خودش ـ روحى كه منسوب به خداست ـ در او دميد. در آية مباركه، قبل از دميدن روح در انسان، ضمير غايب را به كار مى‌برد، اما بعد از آنكه روحى در او دميده شد، انسان مخاطب قرار مى‌گيرد كه: «و جعل لكم السمع والابصار والافئدة قليلاً ما تشكرون»؛ براى شما چشم و گوش و دل‌ها قرار داديم، گروه اندكى از شما سپاسگزاريد». بعد مى‌فرمايد: «و قالوا ءاذا ضللنا فى الارض ءانا لفى خلق جديد؛ كافران گفتند: وقتى ما در زمين گم شديم؛ يعنى بدن ما متلاشى شد، اجزاي آن پخش شد، دوباره آفرينشى نو خواهيم داشت؟! از روى تعجب مى‌پرسيدند كه چطور مى‌شود، آدمى كه ذرات بدن او در خاك زمين گم شده و نابود شده است، دوباره زنده شود. اما خداوند در پاسخ آنها مى‌فرمايد: «قل يتوفيكم ملك الموت الذى وُكِّلِ بكم ثم الى ربكم تُرجعون»؛ اى پيغمبر به آنها بگو، فرشته مرگ، شما را دريافت مى‌كند و بار ديگر به سوى پروردگارتان بازگردانده مى‌شويد.
    از مجموع نكته‌هاى موجود در اين آيات، بر دو نكته تأكيد مى‌كنيم: نكته اول، قرآن تصريح مى‌كند: غير از بدنى كه ابتدا از گِل آفريده شده است، چيز ديگرى نيز به آن اضافه شده است كه «روح» ناميده مى‌شود. پس آدمى غير از آفرينش مادى، داراى روح الهى نيز هست.
    نكته دوم، اينكه برخلاف جسم، روح گم نمى‌شود، بلكه هنگام مرگ روح او گرفته مى‌شود، در جايگاه امنى محفوظ مى‌ماند تا به سوى خدا بازگردد. پس اولاً، وجود انسان منحصر به ماده نيست، بلكه روح هم دارد. ثانياً، روح بعد از مرگ بدن باقى مى‌ماند و انسانيت انسان به همان روح اوست. اگر تنها بدن بود، جا نداشت كه قرآن بگويد: «ثم سوّيه و نفخ فيه من روحه»، بلكه بايد بفرمايد كه انسان را از گل و نطفه آفريد. روح به‌عنوان گوهر وجود انساني و مستقل از ويژگي‌هاي ماده داراي سه خاصيت عمده است:
    1. اصل درك و شعور در مرتبه خودآگاهي: خودآگاهي از ويژگي‌هاي روح انسان است. اينكه درك مي‌كند كه وجود دارد؛ يعني در عين حال هم مدرِك است و هم مدرَك.
    2. تمايلات و رغبت‌ها: اينكه انسان از چيزي خوشش مي‌آيد، يا از چيزي متنفر مي‌شود، حالتي است كه با درك توأم است. گرايش‌هايي كه در درون انسان است، از خواص روح مي‌باشد.
    3. قدرت تصميم‌گيري و اراده: تأثير و تأثر در عالم ماده ناشي از قدرت اراده موجود مادي نيست. روابط ميان موجودات مادي روابطي «شرطي و اگري» است. اگر شرايط محقق آنها فراهم شود، به‌طور غير‌ارادي و بدون تصميم‌گيري قبلي ايجاد مي‌شوند. درحالي‌‌كه، مفاهيم متعالي، ايثار، گذشت، خودداري مواردي است كه ناشي از قدرت اراده و انتخاب اختيار است(مصباح، 1379، ص 74).
    هدف از زندگي
    در غرب ديدگاه‌هاي گوناگوني دربارة هدف از زندگي انسان وجود دارد. از نظر اپيكور، هدف نخستين و نهايي زندگي انسان دستيابي به لذت است و حتي از نظر او، سعادت نيز جز از طريق لذت‌جويي امكان‌پذير نيست. او لذات را به‌معناي فقدان رنج دايم جسمي و روحي مي‌داند و آن را به دو دسته لذت در حركت، كه ملازم با درد و رنج است و نيز لذت در سكون تفكيك مي‌كند. لذت اخير، فاقد درد و رنج است و آدمي را دچار آلام جسمي و روحي نمي‌كند. مثلاً، لذت دوستي اين‌گونه است. اپيكور، طرفدار اين نوع لذت است(نصري، 1377، ص158). طرفداران مكتب رواقي هدف از زندگي انسان را در ابتدا شناخت طبيعت و زندگي بر وفق آن دانسته و سپس، هدف از زندگي را دستيابي به فضايلي همچون حكمت، عدالت، شجاعت و سخاوت و آزادي مي‌دانند (همان، ص 328). از نظر نيچه، هدف زندگي پرداختن به تن و زندگي زميني است. او مي¬گويد: انسان آن هنگام انسان است كه به حيوانيت او توجه شود. از نظر او، پيش از آنكه از انسان، انتظار تفكر و تعقل داشته باشيم، بايد به جنبه حيوانيت و نياز¬هاي غريزي او توجه كنيم و مهم¬تر آنكه، عقل و نطق نيز بايد در خدمت حيوانيت بشر و ارضاي نيازهاي حيواني او باشد. با توجه به آنكه، در تفكر غالب مغرب زمين در مورد هدف زندگي انسان اختلاف‌نظر بسياري وجود دارد. اما در اوضاع فعلي تفكر غالب بر غرب، تفكر اومانيستي، سكولاريستي و اين‌دنيايي بودن است. براساس اين تفكر، هدف از زندگي انسان، لذت، ثروت، قدرت و استفاده از متاع و مزاياي طبيعي و مادي است (واثق، 1390).
    از نظر قرآن كريم، هدف نهايي آفرينش انسان سعادت، پيشرفت، هدايت، معنويت، پرورش، تقوا، تكامل، و رستگاري و در يك جمله، قرب به خداوند است كه از طريق عبادت، تزكيه، جهاد، خشوع در نماز، اعراض از لغو، پرداخت زكات، امانت‌داري، وفاي به عهد و پايداري در نماز به دست مي‌آيد. به بيان ديگر، هدف نهايي انسان رستگاري است كه از طريق قرب به خدا حاصل مي‌شود و هدفي بالاتر از آن وجود ندارد(مصباح ب، 1380، ص 33).
    طبيعت انسان
    در ديدگاه‌هاي مغرب زمين دربارة طبيعت و سرشت انسان سه نوع ديدگاه وجود دارد:
    1. ديدگاه مثبت: دانشوراني همچون فروم و اريكسن معتقدند: انسان استعداد خاصي براي خوب بودن دارد، ولي اينكه او خوب است يا نه، بستگي دارد به اجتماعي كه در آن زندگي مي‌كند و دوستاني كه به‌ويژه در كودكي با آنان رابطه برقرار مي‌سازد. همچنين مردم‌گراياني مانند مازلو و راجرز معتقدند: انسان استعداد خوب بودن و خوب شدن را دارد. از نظر آنان، اگر نيازهاي اجتماعي در تصميم‌هاي انسان دخالت نكند، او به خوبي خود را نشان خواهد داد. رمانتيست‌ها مانند روسو نيز معتقدند انسان از بدو تولد صاحب يك خوبي طبيعي است و هر عمل بعدي كه انجام مي¬دهد، برآمده از شرايط اجتماعي مخرب است نه ناشي از چيزي در ذات خود او.
    2. ديدگاه منفي: فرويدگرايان معتقدند: انسان سرشتي اهريمني دارد. او با غرايزي بر انگيخته مي‌شود كه ريشه‌هاي زيست‌شناختي دارد. تجربه‌گرايان مانند هابز معتقدند كه انسان فقط در جهت منافع خود حركت مي‌كند. از نظر او انسان گرگ است؛ يعني موجودي سلطه‌جو، طبعاً متمرد، طالب هرج و مرج و ذاتاً داراي خاصيت منفي است. سودگرايان معتقدند: انسان فقط در پي برآوردن نياز خود به لذت و گريختن از مواجه با رنج است. اوتولوژيست‌ها مانند لورنز به اين باورند كه انسان فطرتاً شرور است. به اين معنا كه با نياز به پرخاشگري بر ضد همنوعان خود به دنيا مي‌آيد (حلبي، 1374، ص157). نيچه معتقد است: انسان جانوري تودرتو و دروغگوست كه به‌سبب حيله‌گري‌ها و زيركي‌هايش براي جانوران ديگر ترسناك مي‌باشد.
    3. ديدگاه خنثي: رفتارگراياني مانند واتسن و اسكينر معتقدند: انسان ذاتاً خوب يا بد نيست، او را محيطش مي‌سازد. به باور نظريه‌پردازان اجتماعي، مانند باندورا و ميشل خوبي يا بدي را چيزي به انسان مي‌آموزد كه برايش پاداش به ارمغان مي‌آورد و از مجازات مي‌رهاند. اگزيستانسياليست¬ها، مانند سارتر مي‌گويند كه انسان اساساً خوب يا بد نيست. هر عملي كه انسان انجام مي¬دهد، بر جوهر سرشت انسان اثر مي¬گذارد. ازاين‌رو، اگر عملكرد همه آدم¬ها خوب باشد، سرشت آنان نيز خوب خواهد بود، و بعكس. براساس اين نظر، انسان مجبور طبيعت و محيط است. بنابراين، از ديدگاه دانشوران مغرب زمين انسان از نظر طبيعت مي‌تواند خوب، بد، يا خنثا باشد (واثق، 1390).
    انسان در جهان‌بيني اسلامي، داستاني شگفت دارد. چنين نيست كه او را فقط حيوان ناطق يا حيوان مستقيم‌القامه و مانند اينها بخواند، بلكه ويژگي‌ها و صفات متعددي به او نسبت داده شده و مدح‌ها و مذمت¬هاي فراواني از وي شده است. انسان موجودي چندبعدي است و همه ابعاد به‌صورت بالقوه و يا به¬صورت فعليت ضعيف در سرشت او وجود دارد. انسان هم از لحاظ تفكر و ادراك، فراتر از حيوان است و هم از ناحيه حواس مادي و غير‌مادي. خداوند از حقيقت انسان خبر داده و مي‌فرمايد: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» (بقره: 30)؛ چون پروردگار تو به فرشتگان فرمود: من در زمين جانشيني خواهم گماشت. (فرشتگان) گفتند: آيا در آن كسي را مي‌گماري كه در آن تباهي كند و خون‌ها بريزد؟ و حال آنكه ما با ستايشت، تو را تسبيح مي¬گوييم، و به تقديست مي¬پردازيم. فرمود: من چيزي مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد.
    خداي سبحان در اين آيه، از موجودي خبر مي‌دهد كه خليفة اوست. در نظر فرشتگان مقام خلافت و مرتبة مادي انسان، مزاحم يكديگر جلوه كرد. آنان به مرتبه‌اي از مراتب انسان، كه حيوانيت اوست اشاره كردند و آن را با مرتبة خلافت ناسازگار يافتند؛ زيرا مقام خلافت، همان‌طور كه نام آن گوياست تمام نمي‌شود، مگر اينكه خليفه در تمام شئون وجودي و آثار و احكام و تدابيري كه براي تأمين آنها خليفه است، نمايشگر مستخلفه‌عنه باشد.
    خداي سبحان در پاسخ فرشتگان، فساد و خونريزي انسان را نفي نكرد، بلكه عنوان كرد كه فرشتگان نمي‌توانند آن را تحمل كنند، ولي اين خليفة زميني قادر به تحمل آن است. 
    در پايان مي‌توان گفت: قرآن كريم با سه ديدگاه غرب دربارة طبيعت انسان مخالف است. در مقابل، نگاه قرآن به انسان نگاهي واقع‌بينانه و مطابق با حقيقت است. از يك‌سو، عالي‌ترين جايگاه را در عالم خلقت براي او اثبات مي‌نمايد، اما از سوي ديگر، او را بنده خدا مي‌داند و ارزش او را در عين بندگي تا مقام خليفة‌اللهي بالا مي‌برد و حقايق هستي را به او آموخته و او را مسجود ملائك مي‌نمايد. او را صاحب كرامت ذاتي دانسته و بر بسياري از موجودات برتري بخشيده و ملك و مالك خشكي‌ها و درياها قرار داده است و حيواناتي را نيز رام او كرده است تا در خدمت او باشند. چنان كه مي‌فرمايد: «لقد كرّمنا بني آدم و حملنا هم في البر و البحر و...» (اسرا: 70) (بداشتي، 1386).
    ارزش و نظام ارزشي
    «ارزش‌ها» غالباً به ايده¬هايي اطلاق مي¬شود كه انسان¬ها درباره خوب و بد، مطلوب و نامطلوب دارند. در فرهنگ فلسفي «لالاند»(laland) چهار مفهوم براي ارزش ارائه شده است: اول، ارزش به‌عنوان چيزي كه فرد يا گروهي به آن علاقه دارد. دوم، چيزي كه كم‌وبيش در ميان عده‌اي مورد توجه و احترام است. سوم، وقتي كه فرد يا گروهي در رسيدن به هدف خود، ارضا مي‌شوند. و چهارم، از جنبه اقتصادي كه ارزش كالا و عمل مطرح است (محسني، 1374، ص 217). به‌طور كلي، ارزش‌ها چشم‌اندازها يا عقايد مشترك در مورد سبك¬هاي ايده¬آل رفتار هستند. ارزش‌ها ابزارهاي قدرتمند زندگي فردي و سازماني هستند. هريك از افراد، گروه¬ها و سازمان¬ها ارزش¬ها را در بالاترين سطح از ساختارهاي سازماني خود قرار مي¬دهند و براي آن اهميت ويژه-اي قائل هستند. روان‌شناسان معتقدند كه ارزش¬ها هويت و عقايد محوري هر فردي هستند كه با خود‌شكوفايي و عزت نفس در ارتباط هستند. در اصطلاح جامعه‌شناسي هنجارهاي اجتماعي(SocialNorms) يا ارزش‌هاي اجتماعي(ValueSocial)، عبارت از چيزي است كه مورد پذيرش همگان است. ارزش اجتماعي، واقعيت‌ها و اموري را تشكيل مي‌دهند كه مطلوبيت دارند و مورد درخواست و آرزوي اكثريت يك جامعه است (علي‌احمدي و ديگران، 1384، ص31).
    براي شناخت بيشتر مفهوم ارزش، اين مفهوم از ديدگاه غرب و ديدگاه اسلامي تبيين مي‌شود.
    نظام ارزشي اسلام و غرب
    از ديدگاه انديشمندان اسلامي، ارزش¬هاي اجتماعي داراي دو مبنا هستند: بينش¬ها، گرايش‌ها. هر ارزشي از يك پايه بينشي و نگرشي و يك پايه گرايشي ساخته مي¬شود. از انضمام اين دو، ارزش به¬وجود مي¬آيد. ارزش واسطه¬اي بين بينش و گرايش انسان با كنش اوست. منظور از بينش، بينش انسان نسبت به يك سلسله اعتقادات و واقعيات جهان هستي، ازجمله شناخت خود است كه به دنبال آن، گرايش‌ها و ميل‌هايي در انسان برانگيخته مي‌شود(مصباح، 1379، ص 18).
    ارزش در اينجا به‌معناي اهميت رفتار و تكيه‌گاه عملكردهاست و هر نقطه‌نظري و يا عملي، گرايشي و يا بينشي، اصلي و يا فرعي، كه از نظر شخصي، گروهي و يا مكتب و يا مكاتبي اهميت دارد، «ارزش» ناميده مي‌شود.
    مهم‌ترين اصولي كه نظريه انديشمندان اسلام پيرامون مباني ارزش‌ها بر آنها مبتني است، چهارده اصل است. بعضي از آنان مربوط به معرفت‌شناسي، برخي مربوط به فلسفه اولي، برخي مربوط به علم‌النفس فلسفي و برخي علم‌النفس تجربي است. اكنون به‌طور اجمال به آنها اشاره مي‌شود: 
    1. ارزش‌ها مبتني بر واقعيت‌هاي عيني است. مفاهيمي كه در اخلاق به‌عنوان مفاهيم ارزشي به كار مي‌رود، مستقل از مفاهيم نظري و عيني نيست. به‌عبارت ديگر، حسن و قبح و بايد و نبايدي كه در افعال ارزشي مطرح مي‌شود، مفاهيمي نيست كه كاملاً از واقعيت‌هاي عيني بيگانه باشد.
    2. بين علت و معلول ضرورت بالقياس وجود دارد؛ هر علتي نسبت به معلول خودش اين ضرورت را دارد و فرض ضرورت معلول مستلزم فرض ضرورت علت است و از مصاديق آن افعال اختياري انسان و نتايجي است، كه بر آن مرتبت مي‌شود؛ يعني نتايج افعال اختياري انسان، معلول‌هاي فعل اختياري اوست. فعل اختياري نسبت به آنها ضرورت بالقياس دارد. بايدها و نبايدهاي اخلاقي، تعبيراتي ناشي از همين رابطه ضرورت بالقياس هستند.
    3. انسان همين بدن مادي نيست و روحي دارد كه مي‌تواند تا ابد باقي بماند. با پذيرفتن اين اصل، زندگي انسان بعد بي‌نهايت پيدا مي‌كند و نتايج افعال را فقط در رابطه با زندگي مادي نبايد مطرح كنيم، بلكه بايد تأثير اينها را نسبت به سعادت و شقاوت ابدي هم بسنجيم.
    4. روح انسان اصالت دارد. منظور از اصالت روح، اين است كه قوام انسانيت انسان به روحش هست. اگر روح نبود، موادي كه در بدن انسان هست، انسان نمي‌شد و مادامي كه روح هست، انسانيت انسان باقي است.
    5. روح، قابل تكامل است. اين يك اصل فلسفي است كه وجود حركت جوهري اشتدادي در روح است. البته اين حركت در سايه تعلق به بدن حاصل مي‌شود. به هر حال، خود روح هم تكامل مي‌يابد و جوهر نفس كامل مي‌گردد.
    6. روح داراي حب ذات است، ولي نه يك حب ايستا، بلكه يك حب پويا. به‌عبارت ديگر، در ذات روح يك ميلي به سوي تكامل وجود دارد.
    7. حركت و پويش روح به سوي بي‌نهايت است؛ يعني اينكه ميلي كه روح، به كمال دارد، در هيچ حدي متوقف نمي‌شود.
    8. تكاملي كه براي روح حاصل مي‌شود، در اثر افعال اختياري است؛ چون در ذات روح گرايش به سوي كمال هست. اين گرايش است كه به‌صورت اراده ظهور پيدا مي‌كند. ‍
    9. روح داراي مراتب طولي و شئون عرضي است؛ يعني نفس با اينكه موجود واحد بسيطي است، ولي وجود ذومراتبي است. مراتبي كه معمولاً فلاسفه براي آن بيان مي‌كنند، حسي، خيالي و عقلي است.
    10. كيفيت پيدايش فعل اختياري به علت پيچيدگي آن نياز به تبيين دارد.
    11. كمالات نسبي كه مربوط به قواي نازله نفس هستند، درصورتي كمال حقيقي انسان محسوب مي‌شوند كه كمك كنند به سير نفس به سوي بي‌نهايت و آن را در يك مرتبه‌اي متوقف نكنند.
    12. نيت در كار ارزشي تأثير دارد.
    13. فعلي كه از اراده و اختيار انسان سرچشمه مي‌گيرد، طبعاً انگيزه‌اش از خود نفس است. طبق اين اصل، ما هر كاري را به هر انگيزه‌اي نمي‌توانيم انجام دهيم. هر انگيزه خاص، رابطة مخصوصي با نوع كار و كميت و كيفيت خاصي دارد.
    14. گاهي يك كار، چند انگيزه دارد. در اين صورت، آنچه به اين كار ارزش مي‌بخشد و ارزش آن را تعيين مي‌كند، همان انگيزه برتر است (همان، ص 34)
    براساس اين چهارده اصل، اين نظريه را ارائه مي‌دهند كه:
    «ارزش فعل اختياري انسان» تابع تأثيري است كه اين فعل در رسيدن انسان به كمال حقيقي دارد. هر اندازه آن كار در كمال انسان مؤثر باشد، ارزش مثبت خواهد بود و اگر تأثير منفي دارد، ارزش منفي خواهد داشت (همان، ص 34و35).
    نكته قابل ذكر در بين مكاتب غربي، اين است كه آيا احكام ارزشي، احكامي مطلق است يا نسبي؟ مطلق بودن احكام ارزشي، به اين معنا است كه نسبت به جامعه يا فرد يا زمان تغيير نمي‌كند. پس مطلق بودن هم به لحاظ افراد و جوامعي است كه در يك زمان زندگي مي‌كنند و هم به لحاظ زمان‌هاي مختلف.
    در بين مكاتب، برخي تصريح كرده‌اند كه ارزش «مطلق» است و درهيچ شرايطي تغيير نمي‌كند و هيچ استثنايي هم ندارد. كانت روي اين معنا تكيه مي‌كند كه «حكم اخلاقي، حكمي است كه عقل انسان صادر مي‌كند و براي خودش و ساير انسان‌ها استثنايي براي اين حكم قائل نمي‌شود و قيد زماني هم ندارد.» حتي كساني مثل اپيكور كه ملاك حسن و قبح را لذت مي‌دانند، در عين حال لذت‌ها را دسته‌بندي مي‌كنند و مي‌گويند: يك دسته از لذايذ است كه استيفاء آن هميشه خوب است. يك دسته است كه هميشه بد است و يك دسته است كه به حد اعتدال‌، خوب است. ظاهر كلام اينها اين است كه اخلاق، مطلق است. آن لذايذي كه لازم استيفا است، هميشه براي همه خوب است و آنهايي كه نبايد استيفاء كرد و يا از آنها اجتناب كرد، هميشه بد است. نظرية ارسطو كه ملاك خوب و بد را اعتدال قوا معرفي مي‌كند، اين اعتدال را براي هميشه و همه جوامع خير مي‌داند. شجاعت براي همه زمان‌ها و همه خير است و دو طرف اين حد اعتدال يعني تهور و جبن براي همه و همه زمان‌ها بد است(هدايتي، 1381).
    در مقابل، بعضي مكاتب نظير ماترياليسم ديالكتيك و ماركسيست تصريح مي‌كنند كه اخلاق نسبي است. در بين مكاتبي كه تصريح به نسبيت اخلاق مي‌كنند، كساني هستند كه قائل به اصالت اجتماع هستند و اخلاق را يك پديده اجتماعي مي‌دانند و ملاك خير و شر اخلاقي را هم‌پسند و عدم‌پسند جامعه مي‌دانند.
    در بحث نسبي با مطلق بودن احكام ارزشي از ديدگاه اسلام، مي‌توان گفت: از نظر انديشمندان فلسفه اسلامي، ارزش‌ها يك سلسله اصول كلي، ثابت و مطلق‌اند كه تحت هيچ شرايطي تغيير نمي‌كنند. اما مصداق آنها تغييرپذير است. از اين منظر، ملاك كلي ارزش اخلاقي، مصلحت عمومي فرد و جامعه و مصلحت واقعي انسان است؛ يعني هر چيزي كه موجب كمال واقعي انسان است، نه چيزي كه دلخواه افراد و مورد خوشايند آنهاست. البته اگر ملاك اصلي ارزش در اسلام، كمال نهايي است، مصداق آن «قرب الهي» است. در نظام اسلامي، هدف كسب رضاي خداست. در اين نظام، ارزش‌ها نه كاملاً مطلق و ثابت‌اند كه در هيچ شرايط زماني و مكاني تغيير نكنند و نه اينكه هميشه تابع شرايط زماني و مكاني باشد، بلكه اصول آن ثابت و مصداق‌ها متغيراند (مصباح، 1379، ص235).
    نظام ارزشي در اسلام، نقش هدايت‌كننده نظام ارزشي سازماني را برعهده دارد. به‌طوري‌كه در تحليل نهايي، رفتار گروه‌هاي اجتماعي بستگي تام به نظام ارزشي حاكم بر آن دارد. اين نظام حاكم، به كمك مكانيسم‌هاي فزاينده، انحراف از جهت اصلي حركت گروه را تعيين مي‌كند.
    حوزة تأثير انسان‌شناسي اسلامي بر نظام ارزشي سازمان
    درواقع، بخش‌هاي مهمي از علوم انساني ارتباط تنگاتنگي با دين دارد. دين با ارائة مبادي تصديقي و اصول موضوعه خاصي، كه متناسب با جهان‌بيني الهي و مباحث مرتبط با انسان-شناسي ديني است، در نظريه¬هاي علوم تأثير مي¬گذارد. همچنين، همين علوم، كه اصول موضوعه خود را از جهان‌بيني و فلسفه مي¬گيرد، به نوبه خود اصول و قواعدي را در اختيار علوم و فنون كاربردي قرار مي‌دهد. مهم‌ترين اثري كه علوم كاربردي نظير مديريت از دين مي¬پذيرد، اثري است كه از نظام ارزشي آن، حاصل مي‌شود. و اين اثر، نظام رفتاري را هدايت مي‌كند و به آن جهت مي¬دهد. دستورات ارزشي اسلام، تأثيرات مستقيم و در عين حال عميق بر ابعاد مختلف نظام ارزشي سازمان مي‌گذارد(شكل1). اهم تأثير ارزش‌ها در حوزه‌هاي ذيل به چشم مي‌خورد:

    شكل1: حوزه‌هاي تأثير انسان‌شناسي اسلامي بر نظام ارزشي سازمان
    1. ويژگي رفتار فردي در نظام ارزشي سازمان
    هر فرد نظام ارزشي خاصي دارد. برخي از ارزش‌ها را به ارزش‌هاي ديگر ترجيح مي‌دهند. منشأ ارزش‌هاي فرد، ناشي از ديدگاه و جهان‌بيني اوست كه مذهبي يا غير‌مذهبي است. به‌هر‌حال، هر كسي داراي ارزش‌هاي خاصي است كه براساس آن افكار اقدام مي¬كند. رفتار فردي انسان زيربناي تمامي ديگر نمود‌هاي ارزشي در جامعه است. برخي از ارزش‌هاي اسلامي، كه بر حسب مورد براي سازمان يا كاركنان و يا هر دو مي‌توانند به‌عنوان ارزش تلقي گردند، به شرح زير است (فروزنده و مولايي، 1388)؛
    انضباط سازماني، وجدان‌كاري، مسئوليت‌پذيري، تعهد، عدالت سازماني، حس همكاري، مشاركت در تصميم‌گيري، صداقت و راستگويي، وقت¬شناسي، برخورد و رفتار مناسب، توجه به كيفيت، توجه به كمّيت، راندمان‌كاري، كارايي، قول و قرار، شناخت هدف، توجه به نيروي لايزال الهي، كار گروهي، صبر و شكيبايي، امنيت شغلي، ارتقا حرفه‌اي، روحيه خوب، احساس تعلق، احراز هويت، رضايت شغلي، اطاعت الهي، امانتداري، تقواي الهي، رعايت حقوق ديگران، عزت نفس و... .
    2. ويژگي‌هاي برنامه‌ريزي در نظام ارزشي سازمان
    برنامه‌ريزي از زيرسيستم‌هاي بسيار مهمي است كه حضور ارزش‌ها در تمام مراحل آن، بخصوص در مرحله هدف‌گذاري بسيار پررنگ به چشم مي‌خورد. هدف‌گذاري و تعيين رسالت‌ها، آرمان‌ها، مأموريت‌ها و اهداف نهايي سازمان، اولين گام در برنامه‌ريزي است. در تعيين اهداف سازماني، ارزش‌ها و انتظارات جامعه نقش مهمي ايفا مي‌كند. به‌جرأت مي‌توان گفت: هرگاه ارزش‌هاي حاكم بر جامعه در اهداف سازماني منعكس نگردند، اهداف مذكور مسلماً با مشكلات عمده‌اي مواجه خواهند شد (الواني، 1379، ص63). در حوزة برنامه‌ريزي، شايد بتوان گفت: در برنامه‌ريزي جامع يا استراتژيك، جايگاه ارزش‌ها بسي وسيع‌تر و عميق‌تر از ديگر انواع آن است؛ چراكه درواقع برنامه‌ريزي جامع و استراتژيك، انعكاسي از ارزش‌هاي حاكم بر جامعه است و جهان‌بيني‌ها، اعتقادات و سنت‌هاي جامعه، در برنامه‌ريزي جامع منعكس است(همان، ص59).
    در بينش اسلامي، هدف‌گذاري فعاليت‌ها در حوزة برنامه‌ريزي براساس نگاه به ماهيت، جايگاه انسان و هدف غايي اوست. در نتيجه، مديري با انسان‌شناسي اسلامي، هدف اصلي انجام كار را كمال انساني و معنويت در همه زمينه‌ها مي‌داند و سود مادي را نيز در چارچوب ارزش‌ها و باورهاي اسلامي معنا مي‌كند. همچنين نظام ارزشي اسلام، در دو بعد جهان‌بيني و ايدئولوژي، فرايند‌هاي معطوف به هدف را در قالب اصول برنامه‌ريزي جهت مي‌دهد (علي‌احمدي و ديگران، 1383، ص 54). براي مدير اسلامي مهم نيست تا چه اندازه سود شخصي عايد او مي‌شود، از اين‌رو، حاضر است منافع شخصي خود را فداي منافع اجتماعي نمايد. همچنين درصورتي‌كه هدف نهايي آفرينش انسان، يعني تقرب به خدا را هدف فرض كنيم كه در مراتب بالايي سلسله‌مراتب هدف‌ها قرار گرفته‌اند، و در فرد مسلمان تمامي هدف‌هاي ديگر را تحت‌الشعاع قرار مي‌دهند، به‌سادگي پي مي‌بريم كه آشتي‌پذيري هدف‌هاي فرد و سازمان در سايه اين ارزش‌ها، چگونه ممكن و محتمل است(الواني، 1379، ص354).
    3. ويژگي‌هاي حوزه تصميم‌گيري در نظام ارزشي سازمان
    به باور رفتارشناسان، در هر تصميم‌گيري عوامل متعددي دخالت دارند. بخشي از اين عوامل، عبارتند از: انگيزش‌ها، ارزش‌ها و هنجارهاي جامعه و از همه مهمتر، نگرش‌ها. اين نگرش‌ها از يك‌سو، حاكي از قضاوت فرد درباره پديده‌هاي محيطي است و از سوي ديگر، نوعي قضاوت است كه بر افراد تحميل مي‌شود. نگرش‌ها تحت تأثير ارزش‌ها هستند. هرچند نگرش‌ها نسبت به ارزش‌ها استواري كمتري دارند. هنگامي‌كه فرد دربارة يك فرد يا يك چيز ابراز علاقه يا تنفر مي‌كند، اين نشان‌دهندة «نگرش» است. نگرش‌هاي مؤثر در تصميم‌گيري را مي‌توان در دو دسته اصلي «هستي‌شناسي» و «انسان‌شناسي» جاي داد. در هستي‌شناسي، ذهنيت تصميم‌گيرنده دربارة جوهره پديده‌هاي موضوع اصلي تفكر است. ديدگاه فرد دربارة جهان پيراموني در تصميم‌گيري تأثير شگرفي دارد. هر تصميم‌گيرنده براي اتخاذ تصميم، ديدگاه خود را دربارة جهان آفرينش آشكار مي‌كند. هرچند ممكن است اين امر ناآگاهانه صورت گيرد (منطقي، 1390). اعتقاد مسلمانان به جهان‌بيني توحيدي است. جهان‌بيني توحيدي، يعني جهان ماهيت از «اويي» (انا لله)و «به سوي اويي»(انا اليه راجعون) دارد. موجودات جهان، با نظامي هماهنگ به يك سو در حركتند. آفرينش هيچ موجود بيهوده نيست. جهان‌بيني توحيدي، يعني درك اينكه جهان از يك مشيت حكيمانه پديد آمده است و نظام هستي براساس خير و جود و رحمت رسانيدن موجودات به كمالات شايسته آنها استوار است (مطهري، 1384، ص 85). در نظام عالم، كه نظام احسن است، درك قضا و قدر الهي، توان انسان را در رويارويي با حوادث تلخ و شيرين روزگار افزايش مي‌دهد. در قضاي الهي، حتي تمام افعال اختياري انسان نيازمند خداوند و وابسته به اوست. به بيان ديگر، تصميم‌گيري انسان در طول سلسله‌مراتب خداوند است. وابستگي انسان به خداوند، نه‌تنها در تقديرات و تصميمات است، بلكه اراده انسان نيز به خداوند متعال نسبت داده مي‌شود.
    همچنين براساس ويژگي‌هاي اين جهان‌بيني توحيدي، مي‌توان انسان‌شناسي آن را نيز طراحي نمود. رابطه انسان با هستي و خالق آن و رابطه انسان با محيط پيراموني از پيش‌فرض‌هاي مؤثر در تصميم‌گيري است. چنانكه شناخت ماهيت انسان و دست‌يابي به حقيقت وجودي انسان، از عوامل تأثير‌گذار در ديدگاه‌هاي مديريتي است. از مؤثرترين ابعاد انسان‌شناسي در تصميم‌گيري، موضوع جبر و اختيار است. برخي صاحب‌نظران، انسان را موجودي جبري و برخي ديگر، انسان را موجودي داراي اختيار مي‌دانند. موضوع جبر و اختيار در فرهنگ اسلامي، بدين‌گونه حل شده است كه انسان تسليم قدرت الهي و براساس مقدرات الهي داراي اختيار است. به بيان ديگر، اختيار انسان در طول اختيار الهي قرار گرفته است(مصباح ، 1380الف، 222). بر اين اساس، انسان با رعايت قدرت الهي و فراهم بودن شرايط محيطي، در انجام افعال، داراي اختيار است. ازاين‌رو، در برابر رفتار خود مسئول است. اين مسئوليت توانايي اتخاذ تصميم را به او مي‌دهد؛ چرا كه تصميم فقط در شرايط اختيار معنا و مفهوم مي‌يابد.
    از سوي ديگر، در انسان‌شناسي اسلامي، انسان موجودي است كه تنها بخشي از زندگي خود را در اين دنيا مي‌گذراند. اين دنيا سراي پاياني او نيست. هر رفتار اين موجود شريف تحت بررسي است و اعمال او در اين دنيا سازنده وضعيت او در آخرت است. از‌اين‌رو، مديران سازماني همواره هدف‌مندي الهي را در تصميم‌گيري‌ها مورد توجه قرار مي‌دهند و اهداف مادي را واسطه‌اي براي دست‌يابي به اهداف نهايي و كمال انساني قرار مي‌دهند. و در نتيجه، در پرتو اهداف نهايي است كه اهداف مادي معنا مي‌يابند.
    انسان‌شناسي اسلام، گوياي اين است كه انسان موجودي با نيازهاي متنوع است. در كنار نيازهاي مادي، او داراي نيازهاي معنوي است. تمايلات لطيفي در انسان قرار دارد كه در او احساس گمشده‌اي به وجود آورده است. اين همان فطرت خداجويي است كه انسان نيازمند را به موجودي بي‌نياز متصل مي‌كند. اين اتصال معنوي را «پرستش» مي‌نامند. انسان با اتصال معنوي به ذات اقدس الهي، مي‌تواند ناهمواري‌هاي پيش‌رو را برداشته و آينده تاريك را روشن ببيند (ر.ك: مصباح، 1387). در‌ نتيجه اين ديدگاه، افراد در تصميم‌گيري با اتكال به خداوند توان رويارويي با دشوارترين رويدادها را مي‌يابند. تأثير اين جهان‌بيني اسلامي در تصميم‌گيري در حوزه‌هاي زير مشهود است (جاسبي، 1378، ص 161):
    الف. اتكال به خداوند و طلب ياري از او در امر تصميم‌گيري؛ ب. مشاركت و مشاوره در تصميم‌گيري؛ ج. موقع‌شناسي، تدبير و آينده‌نگري در تصميم‌گيري؛ د. ثبات، پايداري و قاطعيت در تصميم‌گيري؛ ه‍ ‌‌. سلامت روحي و رواني و تمركز حواس در تصميم‌گيري؛ و. عدالت، انصاف و توجه به زيردستان در هنگام تصميم‌گيري ويژگي حوزه نظارت و ارزشيابي.
     شايد به جرأت بتوان ادعا كرد كه هيچ فعاليتي در سازمان قرين توفيق نخواهد بود، مگر آنكه كنترل‌هاي لازم صدر تا ذيل هرم سازماني به عمل آمده باشد و به كمك نظارت و ارزشيابي است كه مديريت نسبت به تحقق هدف¬ها و انجام عمليات آگاهي يافته و قدرت پيگيري و همزمان سنجش و اصلاح آنها را پيدا مي‌كند (الواني، 1379، ص63).
    فلسفة نظارت و ارزشيابي به تئوري¬ها، مفروضات و نوع نگرش مديران و رهبران سياسي و اجتماعي جامعه يا سازمان برمي‌گردد، هدف از نظارت، بازخواست زيردستان است و يا اينكه هدف از نظارت، كنترل زير‌دستان جهت انجام بهتر و دقيق‌تر فعاليت‌هاي سازماني كارا و اثربخش است. از سوي ديگر، فلسفه ارزشيابي به قدرت اختيار انسان برمي‌گردد كه عنصر سازماني مي‌تواند عملي را بهتر يا كهتر انجام دهد. اين نياز به نظارت را دو چندان افزايش مي‌دهد (الواني، 1379، ص66).
    در جوامع اسلامي با نگاه انسان¬شناسي اسلامي و ديدگاه انسان‌گرايي و ارزش نهادن به كرامت و جايگاه انسان در پهنه هستي، برخلاف فرهنگ غربي به امور اخلاقي و معنوي بيش از امور اداري، سازماني و بروكراتيك در سازمان¬ها توجه مي¬شود. در ديدگاه اسلامي، ملاك ارزشيابي هم حسن فعلي است و هم حسن فاعلي است. در دستورات اسلامي و تكاليف شرعي، اولين شرط صحت و ارزشمندي اعمال را «نيت» شمرده‌اند. از سوي ديگر، در ارزشيابي اسلامي، مدير راهنما، هدايت‌كننده و ارشادكننده است. نقش او در ارزشيابي، بازرسي و تفتيش نيست. درحالي‌كه مدير در نقش بازرسي به منظور اطلاع از كمبودها و كم‌كاري¬ها ارزشيابي مي¬نمايد و اغلب با شيوه انتقاد، عيب‌جويي و ايرادگيري ارزشيابي مي‌نمايد. اين اطلاع در نهايت به تنبيه و توبيخ مي‌انجامد. اما در ديدگاه اسلامي مدير بايد در سازمان¬ها فرصت، امكان و جوي به وجود آورند تا كارمندان بتوانند با امنيت‌خاطر و آرامش خيال به ارزشيابي از كار مدير و فعاليت¬هاي سازماني او بپردازند (بهارستان، 1381، ص68). نكته مهم در اين بحث اين است كه در نگاه اسلامي، بخشي از هزينه¬ها و نيروهايي كه در نظام¬هاي ديگر صرف كنترل و بازرسي و اطلاعات مي¬شود، در راه ارتقاي فرهنگي و رشد معنوي كاركنان به كار گرفته مي¬شود، تا با تقويت روحيه ديني و تقوا، عامل كنترل‌كننده دروني در افراد به‌وجود آيد و ضمن تأمين اهداف سازماني، رشد و تعالي معنوي انسان¬ها نيز حاصل شود. اهم ديدگاه اسلام در باب نظارت و ارزشيابي را مي¬توان از فرمان اميرالمؤمنين به مالك اشتر استنتاج نمود (سركار، 1373).
    1. عدم دخالت هوس‌هاي فردي مدير در ارائه دستورها و اجراي برنامه‌ها رعايت عدالت در برابر همه اعضاي سازمان؛
    2. عطوفت و مهرباني نسبت به زيردستان علي‌رغم تفاوت مسلك¬هاي اعضا تحت نظارت همه را به چشم انسان ديدن؛
    3. مدنظر داشتن هميشگي خداوند و اعتقاد به نظارت هميشگي او بر تمام احوال مامور مسئول دانستن مدير در عوض مأمور و معذور بودن؛
    4. راضي و خشنود ساختن زيردستان بي‌غرضي و بي‌نظري مديريت.
    4. ويژگي‌هاي حوزه فرهنگ در نظام ارزشي سازمان
    فرهنگ سازماني به‌عنوان يكي از مهمترين زيرسيستم‌هاي مديريت، بارزترين جايي است كه ارزش¬ها در آن رشد مي‌كند. با پذيرش اين اصل، ارزش‌هاي مشترك از جمله عناصر فرهنگ سازماني بوده و به همراه باورها تجلي فرهنگ سازماني هستند (استانلي، 1373، ص221). ارزش‌هاي اصلي سازمان، كه به مقيــاس وسيـع مــورد توجه همگان قرار مي‌گيرند، بيانگر فرهنگ آن سازمان هستند. از سوي ديگر ارزش‌هاي هر سازمان برگرفته از ارزش¬هاي جامعه¬اي و جهان بيني مكتب حاكم بر جامعه است. 
    در فرهنگ سازمان¬هاي جوامع اسلامي، با الهام از ارزش¬هاي اسلامي و انسان¬شناسي الهي، بارزترين ارزش‌هاي مورد نظر عبارتند از: تقواي الهي، امر به معروف و نهي از منكر، احساس مسئوليت، نظم، وفاي به‌عهد، عدالت، صداقت، توكل به خدا، تعهد به اهداف، اخلاص، تعادل و همكاري، خود نظارتي، سختكوشي، كارداني و تخصص و... (زارعي متين، 1377).
    ازآنجاكه در مديريت الهي اصل ساخته شدن انسان¬هاست، عوامل متشكله فرهنگ سازماني نيز بايد به نحوي طراحي و پرورش يابند كه به رشد و تعالي انسان¬ها كمك كند. با توجه به ويژگي¬هاي انسان از نظر قرآن كريم (اسراء: 70)، درمي¬يابيم كه نوع انسان داراي حيثيت و كرامت ذاتي است؛ يعني انسان در ميان حيوانات، آن نوع است كه از سوي خالق متعال مورد تكريم و تشريف قرار گرفته است. اين كرامت و شرافت در وجود انسان به وديعت گذاشته شده است. از اين ويژگي ذاتي مي¬توان راه كمال را به‌طور اختياري طي كرد. شرافت انسان به روح ملكوتي اوست. امتياز او بر ساير حيوانات، مرهون ويژگي¬هاي انساني اوست كه خاستگاه ارزش-هاي معنوي و الهي به‌شمار مي‌روند. قواي نباتي و حيواني درواقع زمينه‌ساز رشد انساني و كمال معنوي و ابزارهايي براي رسيدن به درجات بلند و سعادت جاوداني¬اند. بنابراين، در تعيين اهداف و خط‌مشي‌هاي سازمان و جامعه بايد اولويت و اصالت را به ارزش¬هاي معنوي داد.
    مديريت خداوند در جهان هستي¬، بر پايه رحمت عام و خاص خداوند است. چنان¬كه در سورة حمد پس از توصيف خداوند به «ربّ العالمين»، او را به رحمان و رحيم توصيف مي¬كنيم؛ يعني عالم هستي صحنه اين دو صفت الهي «بخشندگي و مهرباني»‌ است. به همين دليل، وجود روابط صميمي و دوستانه، حسن خلق، نظام صحيح تشويق و قدرداني در سازمان، از عوامل مهم فرهنگ اسلامي در محيط كار است.
    اسلام به مدير و رهبر جامعه اهميت خاص قائل شده، براي آن ويژگي¬هايي را لازم مي‌شمارد. البته در ساير مكاتب هم براي مدير و مديريت سازمان‌ها شرايطي در نظر گرفته شده است. نكته مهم اينجاست كه در ساية تعاليم اسلامي، خصلت‌ها و ويژگي‌هاي لازم براي مديران، بهتر تأمين مي‌شود. براي نمونه، مديري كه با اخلاق اسلامي و با روح توكل به خدا و اعتماد بر قدرت بي‌نهايت الهي تربيت يافته است، هنگام بروز خطرها و بحران‌ها خود را نمي¬بازد و متانت و آرامش خود را از دست نمي¬دهد. همچنين با فروتني و روابط صحيح و خاضعانه، علاقه كاركنان را جلب مي‌كند. در نتيجه، عملكرد بهبود مي‌يابد. به همين دليل، توكل بر خدا در امور و تصميمات و همچنين تقواي الهي، از عوامل مهم فرهنگ سازماني مبتني بر ارزش‌هاي الهي است.
    رحمت عام و خاص خداوند، هرگز به‌معناي عدم رسيدگي به تخلفات متخلفان نيست. توصيف به «مالك يوم الدّين» بعد از توصيف به رحمت در سوره مباركه حمد، گواه اين مدعاست. از‌اين‌رو، مدير نبايد در برابر رفتارهاي نامطلوب، كه از سوي بعضي صورت مي‌گيرد، بي‌اعتنا باشد. اين اصل مديران را وادار مي‌كند كه عملكرد كاركنان را مورد بررسي و ارزيابي قرار دهند و براساس آن پاداش دهند. عدالت و انصاف در پرداخت حقوق و دستمزد، ترفيعات و تنبيه و مانند آن دقيقاً اجرا شود. بنابراين، عوامل مذكور از فرهنگ سازماني مبتني بر ارزش¬هاي اسلامي محسوب مي¬گردد.
    5. ويژگي حوزه انگيزش
    انگيزش يكي از مهم‌ترين مباحث در سازمان است و به‌عنوان موتور محركه همة فعاليت‌هاي بشري قلمداد مي‌شود. تقريباً همگان اذعان دارند كه انسان مهم‌ترين و در عين حال، پيچيده‌ترين جزء فرايند ارزش‌آفريني در سازمان است. نمونه¬هاي بسيار را مي¬توان شاهد آورد كه در فقدان ساير منابع، تنها وجود كاركنان برانگيخته، اهدافي را ميسر مي¬كند كه در اذهان دست‌نيافتني است. پژوهش¬ها نشان داده است كه 60% از قابليت¬هاي هر انساني، منوط به انگيزش وي است. انگيزش را ميل دروني براي انجام كار تعريف كرده‌اند. براساس مطالعه رفتار انساني، اصولاً انسان¬ها براساس انگيزش عمل مي‌كنند (فروزنده و جوكار، 1386، ص 43). وجه تمايز نگاه اسلامي به انگيزش از ساير مكاتب، علاوه بر توجه به انگيزه‌هاي مادي، توجه به انگيزه‌هاي الهي و مشخصاً ايمان است. شهيد مطهري مي‌فرمايد:
    تمايلات انسان منحصر به تمايلات مادي نيست و گرايش‌هاي معنوي صرفاً تلقيني و اكتسابي نيست. اين حقيقتي است كه علم آن را تأييد مي‌كند (مطهري، 1370، ص 65). بنابر منطق قرآني مي¬توان نيازهاي انساني را در ابعاد زيستي، رواني- عاطفي، معرفتي و ايماني دسته¬بندي كرد. نيازهاي زيستي به بُعد مادي انسان توجه دارند. نيازهاي رواني- عاطفي به روحيه و عواطف انسان توجه دارد كه شامل ازدواج، ارتباطات عاطفي با ديگران، تكريم، مشورت¬گيري و مانند آن مي¬شود. نيازهاي معرفتي به شناخت انسان از خود و محيط اطرافش توجه دارد و نياز به آموزش، پاسخ‌گويي به شبهات، معرفت‌دهي به ديگران، بصيرت¬دهي به افراد را دربرمي‌گيرد. نيازهاي ايماني شامل التزام به واجبات و پرهيز از محرمات مي-شود كه تربيت بعد روحاني و معنوي انسان را مورد توجه قرار مي‌دهد(نقي پور فر، 1384، ص 68)
    هدف اصلي انسان اسلامي كمال‌جويي، ايصال به مطلوب و به‌طور خلاصه، فلاح و رستگاري است. از نظر اسلام، انسان از نظر خواسته‌ها و مطلوب‌ها مي‌تواند سطح والايي داشته باشد. انسان موجودي است ارزش‌جو، آرمان‌خواه و كمال مطلوب‌خواه. انسان آنچنان آرمان‌پرست است كه احياناً ارزش عقيده و آرمانش فوق همه ارزش‌هاي ديگر قرار مي‌گيرد. به عقيده و آرمان خود، آنچنان دلبستگي پيدا مي‌كند كه منافع خود، بلكه حيات و هستي خود را به سهولت فداي آن مي‌نمايد. 
    در مديريت‌هاي غير‌الهي و غيرديني، ارتباطات فرد محدود به ارتباط فرد با خود، با گروه و جامعه مي‌باشد. ولي در مديريت اسلامي، كه عامل افتراق اين مديريت با ديگر مديريت‌ها مي‌شود، ارتباط فرد با خالق و معبود است كه انگيزه‌اي فراتر و انگيزشي والاتر و بالاتر را براي فرد، سازمان، جامعه، و نظام مبتني بر دين در پي خواهد داشت. علاوه بر تمام عوامل و محركات بيروني، كه براي فرد در مديريت اسلامي وجود دارد، در مديريت اسلامي ايمان به‌عنوان اصلي‌ترين عامل انگيزش فعاليت‌هاي معنوي و روحي فرد محسوب مي‌شود. حتي مي‌توان گفت: ايمان به‌عنوان محرك بسيار قوي در انجام فعاليت‌هاي مادي و فيزيولوژيكي افراد نيز مؤثر است و فعاليت‌هاي روزمره و طبيعي و مادي فرد باايمان، رنگ و صبغه جديدي گرفته و با انگيزه‌اي به مراتب بالاتر و قوي‌تر در عرصه عمل و فعاليت ظهور مي‌كند، به‌گونه‌اي‌كه حتي توان يك فرد باايمان و داراي انگيزه الهي مي‌تواند كار چندين نفر را انجام دهد. در قرآن كريم تأكيداتي در اين زمينه صورت گرفته كه بيست نفر مؤمن صابر مي‌توانند بر دويست فرد بي‌ايمان و غير‌صابر غلبه يابند. براي نمونه، در سورة انفال مي‌فرمايند: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ يَكنْ مِنْكمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكنْ مِنْكمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذينَ كفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (انفال: 66)؛ اى پيامبر مؤمنان را به جهاد برانگيز، [و بدان كه‏] اگر از شما بيست تن شكيبا باشند، بر دويست تن غلبه خواهند كرد و اگر از شما صدتن باشند، بر هزار تن از كافران غلبه مى‏كنند؛ چرا كه اينان قومى هستند كه چيزى در نمى‏يابند.
    ايمان به‌طور عام كلمه، مهم‌ترين برانگيزاننده در يك سازمان اسلامي است. انسان مؤمن به خدا، در يك سازمان اسلامي، خودكنترل، متعهد و تلاشگر خواهد بود. همة عرصه حيات ازجمله سازمان را صرفاً وسيله‌اي براي رسيدن به كمال اخروي مي‌داند و از فرصت خدمت در دنيا براي بهره‌گيري از آن در حيات ديگر، نهايت استفاده را مي‌كند تا به كمال و فلاح، كه هدف انسان اسلامي است، دست يابد. 
    درحالي‌كه، در جوامع غير‌الهي با ناديده گرفتن نيازهاي متعالي انسان در سازمان¬ها، سعي مي-شود تا وي را به‌واسطه نيازهاي سطح پايين مادي و اجتماعي برانگيزانند. حال آنكه، اين نيازهاي سطح پايين هرگز توان باروري قدرت انگيزش آدمي را ندارند و صرفاً با مشغول ساختن وي به امور مادي، رسيدن به مطلوب حقيقي را از وي دريغ مي¬كنند. در جدول (1) رابطه بين انگيزش، كوشش، توانايي و يا روش‌هاي موردانتظار، كه با رفتار در ارتباط هستند، از مدل انگيزشي لولر در سازمان اسلامي و غيراسلامي نشان داده شده است(فدايي عراقي، 1377).
    جدول1: مقايسه عوامل مدل انگيزشي لولر در سازمان¬هاي اسلامي و غير‌اسلامي
    عوامل    سازمان غير‌اسلامي    سازمان اسلامي
    كوشش    كوشش صادقانه مورد انتظار نيست    كوشش صادقانه اجباري است، كوشش بي¬ريا شرط قبلي درآمد مشروع است.
    توانايي    محدوديت و توانايي جسماني و عقلاني    توانايي جسماني و عقلاني باعث محدوديت عوايد معنوي نمي¬شود.
    رفتار    رفتار فقط يك جهت دارد: اقتصادي    رفتار داراي دو جنبه است: اقتصادي و معنوي
    پاداش يا تنبيه    پاداش مادي و اقتصادي از درون سازمان تأمين مي‌شود.    اجر نامحدود براي دنيا و آخرت جهت ارضاي احتياجات مادي و معنوي
    در نهايت، بايد به ديدگاه اسلام دربارة پاداش اشاره نمود. در قرآن مجيد و ديدگاه اسلامي، آيات و روايات بسياري در رابطه با وعده و وعيد، بشارت و انذار آمده است. پيامبر اكرم به‌عنوان بشير و نذير معرفي شده است. وعده¬هاي مادي بهشتي تا رضوان و خشنودي خداوند و در مقابل، وعيدهاي خداوند تا بدترين عذاب الهي در سوره¬هاي مختلف قرآن ازجمله محمد، واقعه، كهف و غيرآن آمده است. اين پاداش و عقاب، حاكي از آن است كه در ديدگاه اسلامي، پاداش و تنبيه تنها جنبه مادي و اقتصادي ندارد، بلكه با توجه به زندگي اخروي و آخرت¬گرايي انسان، سازمان اسلامي در سيستم تشويقي و انضباطي خود، به هر دو زندگي دنيايي و اخروي توجه مي‌كند. اين برخلاف توجه مادي صرف سازمان¬هاي غير‌اسلامي پاداش يا تنبيه است.
    نتيجه‌گيري
    نگاه اسلام به انسان از جهات آفرينش، هدف از زندگي، طبيعت انساني، جايگاه انسان در پهنه هستي، با نگاه ساير انديشمندان غير‌ديني كاملاً متفاوت است. براساس اين تفاوت‌ها، نظام ارزشي اسلام كاملاً متمايز از نظام ارزشي ساير جوامع خواهد بود. با عنايت به اين موضوع، كه مديريت دانش ميان‌رشته¬اي است كه خود مستقيماً از انسان بحث نمي¬كند، بلكه از دستاوردهاي علوم انساني ديگر بهره مي¬گيرد، روشن است كه نوع انسان‌شناسي مكاتب، تأثيري غيرمستقيم اما اساسي بر نوع مديريت سازمان و متعاقباً نظام ارزشي حاكم بر سازمان دارد. انسان‌شناسي اسلامي، هدف از زندگي انسان را دستيابي به كمال و قرب الهي مي‌داند و متعاقباً نظام ارزشي سازماني در جوامع اسلامي نيز هدف سازمان را وراي سود و رفاه مادي مي‌داند. حال آنكه نظام مديريتي غرب، يگانه محرك انسان را حوائج مادي او مي‌داند و انسان در اين نگاه، نظير ماشيني است كه براي كسب سود و توليد بيشتر مورد استفاده قرار مي‌گيرد. بنابراين، با توجه به نگاه متفاوت اين دو نظام، تفاوت در ابعاد مختلف مديريتي و نظام ارزشي مشهود در سازمان‌هاي اين جوامع است. در نهايت، با توجه به حوزه‌هاي سازماني اشاره شده در اين نوشتار و با استناد به مباني غني دين اسلام در موارد فوق، مي‌توان گفت: انسان‌شناسي هر مكتب، از مباني فكري اساسي مديريت در آن جوامع است و با عنايت به جايگاه متعالي انسان در نظام ارزشي انسان، سبك مديريتي برگرفته از آن نيز سبكي مترقي و مطابق با فطرت كمال‌جوي انسان خواهد بود.

     

    References: 
    • الواني، مهدي (1379)، مديريت عمومي، تهران، ني.
    • استانلي، ديويس(1373)، مديريت فرهنگ سازماني، ترجمه ناصر مير‌سپاسي، تهران، مرواريد.
    • بداشتي، علي (1386)، جايگاه انسان در نظام آفرينش از نگاه حكمت متعاليه، سايت حكمت الهي.
    • بهارستان، جليل (1381)، «مطالعه تطبيقي ارزشيابي در مديريت اسلامي و مديريت متداول»، علوم اجتماعي دانشگاه شيراز، ش 2.
    • جاسبي، عبدالله، 1378، مباحثي از مديريت اسلامي، مجموعه مقالات، ص 161.
    • جاويد، عباسعلي (1380)، مقايسه ديپلماسي در اسلام و غرب با تاكيد بر ديپلماسي ايران، پايان‌نامه كارشناسي ارشد، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • حلبي، علي اصغر (1374)، انسان در اسلام و مكاتب غرب، تهران، اساطير.
    • خسروپناه، عبدالحسين (1384)، «انسان‌شناسي اسلامي به مثابه انسان‌شناسي اجتماعي»، پژوهش‌هاي تربيت اسلامي، 1، ص 157 – 184.
    • زارعي متين، حسن (1377)، «فرهنگ سازماني و نقش جهان‌بيني و ارزش‌ها در اين فرهنگ» مجتمع آموزش عالي قم، 1، ص 138-119.
    • سجادي، سيد‌ابراهيم (1377)، «نخستين انسان از نگاه‌هاي بشري»، پژوهش قرآني، ش.15، ص 81.
    • سركار، فاطمه (1373)، فرمان امام علي به مالك اشتر، اداره عقيدتي سياسي نيروي انتظامي جمهوري اسلامي ايران.
    • علي‌احمدي، عليرضا و حسين‌علي احمدي (1383)، مديريت ارزشيابي تكيه بر ارزش‌هاي اسلامي، تهران، توليد دانش.
    • فدايي عراقي، غلامرضا (1377)،«پاره‌اي از ويژگي‌هاي فردي و جمعي كاركنان و مديران و نقش آن در رهبري سازماني»، دانش مديريت، 41 و 42، ص92.- 126
    • فروزنده دهكردي، لطف الله، و علي اكبر جوكار (1386)، مديريت اسلامي و الگوهاي آن، تهران دانشگاه پيام نور.
    • فروزنده دهكردي، لطف‌الله، الهه مولايي (1388)، «بررسي نظام ارزشي در مديريت اسلامي و ديگر مكاتب»، راهبرد ياس، ش 17، ص166.ـ 187
    • محسني، منوچهر(1374)،جامعه‌شناسي عمومي، تهران، كتابخانه مطهري.
    • مصباح ، محمد‌تقي(1387)، در جست و جوي عرفان اسلامي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ (1379)،پيش نيازهاي مديريت اسلامي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ (1380الف)، اخلاق در قرآن، جلد3، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ (1380ب)، معارف قرآن، انسان‌شناسي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • مطهري، مرتضي(1384)، مجموعة آثار، قم، صدرا، ج3.
    • ـــــ ، 1370، انسان و ايمان از نظر جهان بيني قم، صدرا.
    • منطقي، محسن(1390)،«نقش نگرش‌هاي اسلامي در فرايند تصميم‌گيري»، اسلام و پژوهش‌هاي مديريتي، سال اول، ش 2، ص46.ـ 57
    • نبوي، عباس(پاييز1376)، انسان و جامعه توسعه‌يافته از ديدگاه اسلام، مجله دانشگاه اسلامي، ش 2، ص 38.ـ 61
    • نصري، عبدالله(1371)، سيماي انسان كامل از ديدگاه مكاتب، ، تهران، دانشگاه علامه طباطبايي.
    • نقي‌پورفر، ولي‌الله(1384)، اصول مديريت اسلامي و الگوهاي آن، چ بيست و دوم، تهران، انتشارات مركز مطالعات و تحقيقات مديريت اسلامي.
    • واثق غزنوي، قادرعلي(پاييز1390)، «جايگاه انسان‌شناسي در سازمان و مديريت از ديدگاه اسلام و غرب»، اسلام و پژوهش‌هاي مديريتي، ش2، ص50-40.
    • هدايتي، سيدهاشم(1381)،«جايگاه ارزش‌ها در تئوري‌هاي مديريت»، تدبير، ش 130.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فروزنده دهکرد، لطف الله، فروغی نیا، خورشید.(1392) بررسی تأثیر دیدگاه‌های انسان‌شناسی اسلامی و غربی بر نظام ارزشی سازمان. دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های مدیریتی، 3(2)، 19-42

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    لطف الله فروزنده دهکرد؛ خورشید فروغی نیا."بررسی تأثیر دیدگاه‌های انسان‌شناسی اسلامی و غربی بر نظام ارزشی سازمان". دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های مدیریتی، 3، 2، 1392، 19-42

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فروزنده دهکرد، لطف الله، فروغی نیا، خورشید.(1392) 'بررسی تأثیر دیدگاه‌های انسان‌شناسی اسلامی و غربی بر نظام ارزشی سازمان'، دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های مدیریتی، 3(2), pp. 19-42

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فروزنده دهکرد، لطف الله، فروغی نیا، خورشید. بررسی تأثیر دیدگاه‌های انسان‌شناسی اسلامی و غربی بر نظام ارزشی سازمان. اسلام و پژوهش‌های مدیریتی، 3, 1392؛ 3(2): 19-42