فقه حکومتی؛ نرمافزار نهایی مدیریت جامعه در فرایند تکاملی انقلاب اسلامی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
تحولات شگفتآور جهان معاصر و ورود انديشههاي گوناگون به جوامع اسلامي، بسياري از انديشهوران را بر آن داشته كه ميان دين و تحولات دنياي معاصر ارتباط روشني بيابند و اينكه آيا دين ميتواند در اين دنياي پيچيده و با اين روابط درهمتنيده، مدعي كارايي و كارآمدي باشد؟ بر اين اساس، يكي از موضوعات مهم، در اين زمينه، موضوع «دين و كارآمدي در حوزة مديريت اجتماعي» و بالتبع، «فقه و نقش آن در مديريت اجتماعي» يا ارتباط «فقه و اداره فرد و جامعه» و نيز بررسي نسبت بين اين دو است. بهعبارت ديگر، پرسش از «نسبت ميان فقه و مديريت اجتماعي و نيز فقه و اداره فرد و جامعه»، يكي از مهمترين پرسشها در حوزه فقه و معارف ديني است.
همچنين با طرح شبهات و ابهاماتي فراوان دربارة كارايي و كارآمدي و نيز قلمرو دخالت دين در زندگي انسان، بهويژه در بخش اجتماعي و حكومتي و نيز طرح برخي ديدگاههاي سكولاريستي، فقه و معارف اسلامي به ناكارايي در عرضه نظامهاي موردنياز جامعه انساني و مديريت جامعه متهم گشته است. ازاينرو، ما شاهد تكرار پرسههايي از سنخ پرسة نسبت ميان فقه و زندگي اجتماعي هستيم كه آيا فقه، توانايي مديريت اجتماعي و اداره فرد و جامعه را دارد يا خير؟ به بيان روشنتر، آيا فقه ميتواند به نيازها و پديدههاي متغير و متنوع جامعه پاسخ گفته، از عهدة مديريت جامعه متحول برآيد و اوضاع آن را سامان دهد؟
پاسخ به اين پرسشها، متفاوت بوده و موجب شده است كه برخي از انديشمندان و فقهاي شيعه، با نگاهي جامع و جامعهگرا، در جهت ظهور و تجلي تواناييهاي فقه شيعه به تكاپو افتند و طرحي نو دراندازند. ايشان با استصياد معارف ناب اهلبيت، به گوهرهاي پيدا و پنهاني دست پيدا كرده و براي بازنمايي عناصر و آموزههاي پويا و منعطف آن، به روش اجتهاد چنگ زد، كارآيي و راهگشايي آن را مورد توجه جدي قرار دادند. بدينوسيله، ايشان فقه شيعه را از اتهام «فقدان خاصيت برنامهدهي و برنامهريزي» و «عدم توانايي اداره جوامع انساني» تبرئه كردند. تلاش ايشان بر اين بود كه برداشتي نو، جامع، كارآمد و متحول از آموزهها، دستورات و احكام فقه ارائه كنند.
وقوع انقلاب اسلامي ايران و تشكيل جمهوري اسلامي بر پايه انديشه ولايت فقيه، با نفي ديدگاههاي تقليلگرايانه و فردمحور و با رويكرد اجتماعي نسبت به اجتهاد و برداشت حكم از منابع تشريع اسلامي، زمينههاي علمي و عملي طرح انديشه مديريت فقهي را فراهم نمود. رويكرد عقلاني، نظاموار، جامعهساز و نظامپرداز به فقه شيعه، آن را در افقي نوين و فضايي متفاوت قرار داد. اين امر، زمينهاي براي ظهور انديشمنداني با نگاههاي نوين و برداشتها و روايتهاي تازه و اجتماعي از فقه فراهم كرد كه گرايشهاي فردگرايانه فقه را به سمتوسوي استنباطها و اجتهادهاي اجتماعي و نظريهپردازي در عرصه فقه حكومتي سوق داد.
نكته مهم ديگر، سير تكاملي انقلاب اسلامي و نقش فقه در هريك از مراحل پنجگانه آن است؛ يعني انقلاب اسلامي از يك نقطه شروع، و مراحل مختلفي را پشت سر نهاده و همچنان مراحل ديگري را پيشروي خود دارد. روشن است هريك از مراحل تكاملي انقلاب اسلامي، همچون مراحل تكاملي هر انقلاب ديگري، نيازمند نرمافزاري متناسب با شرايط و امكانات در جهت مديريت جامعه است. با توجه به صبغة ديني ـ اسلامي، و محوريت فقه و ولايت فقيه در سازوكار حكومتي انقلاب اسلامي، اين انقلاب در اولين مرحله از مراحل تكاملي خود، يعني تأسيس و ايجاد انقلاب اسلامي، با استمداد از فقه سنتي به تدبير امور پرداخت. در ادامه و پس از شكلگيري نظام و دولت اسلامي، با استفاده از فقه پويا، و اكنون در مرحله ايجاد كشور و تمدن اسلامي، براي تدبير امور و مديريت جامعه، نيازمند فقه حكومتي است.
اين مقاله از چشمانداز كارآمدي و كارايي دين، به موضوع فقه و مديريت فقهي پرداخته، و نرمافزارهاي مديريتي جامعه ديني متناسب با مراحل مختلف فرايند تكاملي انقلاب اسلامي را مورد واكاوي قرار داده است.
الف ـ مفهومشناسي بحث
1. فقه سنتي
«فقه سنتي»، عبارت است از اينكه فقه به لحاظ منابع شناخت و پايههاي اصلي آن، كه توسط وحي نازل و از طريق پيامبر و اوصياي او بيان گرديده است، همواره بايد ثابت و پايدار باشد. بر ماست كه در حفظ آنها كوشا باشيم (جناتي، 1389الف، ص 34). همچنين بايد اصل طريقه و شيوه اجتهادي ـ كه عبارت است از: ارجاع فروع نوين به اصول پايه، با موازين خاص آن ـ حفظ شود و از تشريع احكام بر اساس مصلحتانديشي و از راه منابع ظني غيرمعتبر مانند: قياس و استحسان پرهيز شود؛ زيرا ميتوان از راه همان منابع و عناصر ثابت و ذخاير سنتي اجتهاد، با توجه به نقش زمان و مكان در مشخص كردن ويژگيهاي دروني و بيروني موضوعات و ملاكات احكام، كه در غير مسائل عبادي قابل ادراكند، در برابر رخدادها، به وسيله اجتهاد پاسخگو بود. مقصود از «فقه سنتي» اين است كه فقيه بايد از راه اجتهاد، با روش اصولي بر اساس منابع معتبر شرعي، احكام شرعي موضوعات را پس از بررسي ويژگيهاي آنها، كه با تحول زمان و شرايط آن در تحول و تغيير است، استخراج و بيان كند (همان).
2. فقه پويا
«فقه پويا» داراي دو اصطلاح منفي و مثبت ميباشد. معناي منفي فقه پويا عبارت است از: تشريع و بيان احكام بر اساس رأي و تفكر شخصي و بر پايه مصلحتانديشي غير مبتني بر ملاكهاي معتبر شرعي و عقلي (همان، ص 26). سردمداري اين جريان، درواقع دنبالهروان جريان مدرن و سكولار بود، اول انقلاب عهدهدار بودند (ميرسليم، 1389، ص316). آنان در مقابل جريان راست، كه پايبند به فقه سنتي بود، علم فقه پويا بهمعناي منفي آن را برافراشته بودند و معتقد بودند بر مباني فقه سنتي، امكان اداره كشور و نيز وضع قانون وجود ندارد و بايد پا را فراتر از آن نهاد (حسينيزاده، 1386، ص362). اين گروه، با به چالش كشيدن انديشه سنتي در فهم دين و فقه، و متهم كردن اسلامي فقاهتي به تحجر و تقليدپروري، خواستار فرا رفتن از وضع موجود و برشكستن ساختارهاي موجود بودند (ميرسليم، 1389، ص329). همچنين دين برآمده از نگاه سنتي را دين و فقهي عبوس، خشك و متحجر ميناميدند و اجراي آن در جامعه را موجب بدنام كردن دين و خشن جلوه دادن آن ميدانستند و خواهان تغيير در روش و نگاه به دين و احكام الهي و نيز تغيير شيوه اجراي احكام الهي در جامعه بودند (سروش، 1376، ص7).
معناي مثبت اصطلاح فقه پويا، عبارت است از: بهكارگيري اجتهاد در منابع معتبر شرعي براي استنباط حكم شرعي موضوعات، و البته بعد از بازنگري و بررسي شرايط زمان صدور آنها و نيز بررسي ابعاد و ويژگيهاي مختلف موضوعات و سنجيدن ابعاد قضايا. وصف اين فقه اجتهادي به «پويا» بدينروست كه در طول و گستره مسائل مستحدث و ويژگيهاي آنها در هر عصر و محيطي، به مقتضاي واقعيتهاي زمان و عينيتهاي خارج و مطابق با آنها، از هر نوع كه باشند، همگام بوده، احكام آنها را بيان ميكند. بهعبارت ديگر، مقصود از فقه پويا، ضرورت اشراف فقيه به ابعاد مختلف موضوعات مستحدثه و استنباط احكام شريعت بهوسيله عناصر علمي و متقن از منابع اصيل و معتبر (مهريزي، 1376). پيشينه ساختن «نگرش فردي» در پروسه اجتهاد و استنباط در فقه پويا نيز مشهود و مفروض است.
با توجه به تمايز ميان معناي مثبت و منفي فقه پويا، آنچه موجب موضعگيري برخي از علما از جمله امام خميني در مقابل فقه پويا شده است، معناي منفي آن است. در واقع، اقدامات و فعاليتهاي طرفداران فقه پويا بهمعناي منفي، برخي حساسيتها را برانگيخت و امام خميني نيز تلويحاً در مقابل اين جريان موضع گرفته، در عين اعتقاد به پويايي فقه، فقه سنتي و جواهري را ارج نهاده و تخطي از آن را برنتابيدند. روشن است كه اين موضعگيري در مقابل يك جريان التقاطي و انحرافي است و با اعتقاد به تطور و تكامل فقه، از دوره سنتي به دوره پويا بهمعناي مثبت آن، منافاتي ندارد.
3. فقه حكومتي
«فقه حكومتي» نگرشي كلنگر و ناظر بر تمام ابواب فقه است. در اين نگاه، بايد استنباطهاي فقهي براساس فقه اداره نظام اجتماعي انجام شود و تمامي ابواب فقه، ناظر به امور اجتماع و اداره كشور باشد. ازاينرو، گسترهاي كه در فقه حكومتي مورد بحث قرار ميگيرد، همة ابواب و مسائل فقه خواهد بود؛ زيرا اجتماع و نظام اسلامي، شئون و زواياي مختلفي دارد؛ حوزه اقتصاد، فرهنگ، حقوق، سياست، امور بينالملل و مسائلي از قبيل مسائل نظامي، انتظامي، خانواده، احوالات شخصيه و تمامي مسائل مربوط به زندگي بشري در مقوله مادي و معنوي، دنيوي و اخروي. فقيه بايد همه اين مسائل را بنابر رفع نيازهاي اجتماع و نظام اسلامي مورد بررسي قرار دهد (مشكاني، 1390). تعريف مختار اين پژوهش از «فقه حكومتي» عبارت است از: «علم به احكام شرعي فرعي از روي ادله تفصيلي با رويكردي كلان و حكومتي». بر اين اساس، هدف فقه حكومتي، پاسخگويي به نيازهاي «فرد، جامعه و حكومت» توأمان است.
4. تفاوت فقه حكومتي با فقه سياسي
چنانكه برخي پنداشتهاند، فقه حكومتي، بهمعناي بخشي از فقه و يا فقه احكام حكومتي (اسلامي، 1387، ص24) و يا فقه سياسي (مهريزي، 1376) نيست، بلكه نگاهي حاكم و وصفي محيط بر تمام مباحث فقه، از طهارت تا ديات و مسائل مستحدثه است. درحاليكه فقه سياسي، نه يك نگاه و وصف، كه بخشي جزئي از فقه را شامل ميشود كه ميتواند مصاديق فردي و غيرحكومتي نيز داشته باشد (ايزدهي، 1389).
تفاوت فقه حكومتي با فقه سنتي
هرچند فقه حكومتي و فقه فردي، در گستره و شمول با همديگر تفاوتي ندارند، اما آنچه اين دو را از يكديگر متمايز ميكند، اين است كه در فقه حكومتي به دست دادن احكام الهي در همه شئون يك نظام و حكومت الهي مدنظر بوده و به همه احكام فقهي با نگرش حكومتي نظر ميشود و تأثير احتمالي هر حكمي از احكام در كيفيت مطلوب اداره نظام و حكومت ملاحظه ميگردد (مقام معظم رهبري، 31/6/70). درحاليكه در فقه فردي، موضوعات و مسائل، با نگاه به فرد و به دور از هرگونه ملاحظه حكومتي و نه بهعنوان عضوي از يك جامعه، بلكه خود عنوان موضوع حكم شرعي مورد استنباط قرار ميگيرد (ايزدهي، 1389). به يقين تفاوت فتاوا و احكام صادره از سوي فقيه در اين دو ديدگاه، تفاوتي ماهوي و اصيل خواهد بود.
تفاوت فقه حكومتي با فقه پويا
چنانكه گذشت، «فقه پويا» عبارت است از: ضرورت اشراف فقيه به ابعاد مختلف موضوعات مستحدثه و استنباط احكام شريعت بهوسيله عناصر علمي و متقن از منابع اصيل و معتبر (مهريزي، 1376). با توجه به اين تعريف، ميتوان گفت: نسبت فقه پويا با فقه حكومتي، نسبت عموم و خصوص من وجه است؛ زيرا فقه پويا خود را موظف به پاسخگويي به مسائل جديد و نوپيدا اعم از نگاه فردي و يا جمعي ميداند. شاهد اين امر آن است كه برخي از مفسران فقه پويا، تصريح كردهاند كه تمامي فقهاي اماميه چنين بودهاند؛ يعني به مسائل جديد پاسخ گفتهاند (همان). اما فقه حكومتي، صرف «پاسخگويي» آن هم فقط به مسائل مستحدثه نيست، بلكه «نوع پاسخگويي» منظور است، خواه مسئله مستحدثه باشد يا كهنه. بنابراين، در فقه حكومتي هدف «نوع پاسخگويي به مسائل اعم از جديد و كهنه» است، اما در فقه پويا «صرف پاسخگويي به مسائل جديد» مورد اهتمام است.
جايگاه و رسالت فقه در جامعه بشري
در ميان معارف اسلامي، بخشي كه از نمود عيني بيشتر و تأثير ملموستري در زندگي بشري برخوردار است، بخش قوانين، مقررات، هنجارها و ناهنجارهاي عملي و الگوهاي رفتاري و سبكهاي زندگي اسلامي است. رسالت مهم فقه در همينجا آشكار ميشود؛ زيرا فقه عهدهدار تبيين اين مقررات، احكام، الگوها و سبكها ميباشد. بهعبارت ديگر، فقه مجموعة احكام عملي اسلام است كه وظيفة «ارائة طريق» در تمامي حوزههاي زندگي بشري، اعم از حوزههاي فردي، اجتماعي، سياسي، فرهنگي، اقتصادي، حقوقي، تربيتي، عبادي و... را بر عهده دارد كه با قدمت تاريخي خويش، گسترهاي درازدامن دارد. يكي از فقهاي معاصر، در توصيف فقه و جايگاه آن در ميان علوم و معارف اسلامي مينويسد:
علم فقه در ميان معارف و تعاليم ديني داراي جايگاه ويژهاي است؛ چراكه ترسيمكنندة شيوههاي زندگي [سبك زندگي] در صحنههاي گوناگون آن است، تبيينكننده مناسك و عبادتها، معاملات، حلال و حرام، نظام ازدواج، ميراث، چگونگي قضاوت و رفع خصومتها و درگيريها و غير اينها است. بهطور خلاصه، فقه راه و روش يگانه و برنامه دقيق براي زندگي فردي و اجتماعي مسلمان است (سبحاني، 1406ق).
مقام معظم رهبري نيز در اين زمينه ميفرمايند: «فقه اسلامي» مشتمل بر جوانبي است كه منطبق بر همه جوانب زندگي انسان است: فردياً، اجتماعياً، سياسياً، عبادياً، نظامياً و اقتصادياٌ. فقه الاكبر اين است» (مقام معظم رهبري، 30/11/70). آنچه بر اهميت اين رسالت ميافزايد، اين است كه اسلام دين جاويد الهي است و براي زندگي انسان در همه عصرها و براي همه جوامع، اعم از مدرن و سنتي، توسعهيافته و توسعهنايافته، قوانين و مقررات دارد، هرچند تمام آنها بهطور صريح بيان نشده و نيازمند كشف و استخراج ميباشد. وظيفه مهم فقه اين است كه تمامي احكام و مقررات موردنياز جامعه انساني در تمامي جنبهها را در هر عصر و زماني، متناسب با مقتضيات زماني و مكاني و نيازهاي واقعي انسان، ارائه داده و به صحنه زندگي وارد نمايد. خلاصه اينكه، رسالت فقه تبيين قوانين و بايد و نبايدهاي دين در صحنه زندگي فردي و اجتماعي انسان و مديريت اجتماعي (اداره جامعه و فرد) در جهت دستيابي به پيامدهاي دينمداري و التزام به شريعت و كسب كمالات روحي و معنوي و رسيدن به قرب الهي ميباشد.
مديريت فقهي
مديريت فقهي، الگويي است كه در فضاي حكومت ديني، الگوي مطلوب و آرماني مديريت جامعه ديني محسوب ميشود (رهدار، 1389). به نظر ميرسد با توجه به رسالت فقه، مديريت فقهي در دو ساحت قابل تعريف است: ساحت اول، مديريت و رهبري جامعه از طريق مديريت بر افراد است. در ساحت ديگر، مديريت فقهي از طريق مديريت برنامهها و پروژهها و مهمتر از همه، مديريت بر روابط، بستر لازم براي مديريت و رهبري جامعه انساني را فراهم ميآورد (مشكاني، 1390). اصيلترين و صريحترين مبنايي كه در مورد مديريت فقهي در فضاي انقلاب اسلامي مطرح شده است، ايدة «فقه، تئوري كامل اداره انسان و جامعه از گهواره تا گور» ميباشد (خميني، 1361، ج11، ص 66).
گفتني است عنوان «مديريت فقهي»، ابتدا توسط طرفداران ديدگاه سلبي و حداقلي ارتباط فقه و مديريت جامعه مطرح شد. چنانكه در معناي منفي فقه پويا گذشت، جريان سكولار اول انقلاب و دنبالهروان فكري آنها، در دورههاي بعد، با به چالش كشيدن انديشه سنتي در فهم دين و فقه، و متهم كردن اسلامي فقاهتي به تحجر و تقليدپروري، خواستار خروج از وضع موجود و برشكستن ساختارهاي موجود بوده، سخن از مديريت علمي در برابر مديريت فقهي به ميان ميآوردند (ميرسليم، 1389، ص316). عبدالكريم سروش از جمله كساني است كه مديريت علمي در برابر مديريت فقهي را مطرح كرد (سروش، 1378، ص 356ـ375). در مقابل نظريه تقابل مديريت فقهي با مديريت علمي، ديدگاهها و تفسيرهاي مختلفي از مديريت فقهي ارائه شده است (اميري، 1388).
فرايند تكاملي انقلاب اسلامي
غالباً هر انقلابي از يك نقطه آغاز و با طي مراحل مختلف و فرايندي مشخص و مدون، در مسير وصول به اهداف نهايي خود گام برميدارد. انقلاب اسلامي نيز از اين امر مستثنا نيست. در حقيقت، نقطة آغاز انقلاب اسلامي مردم ايران، قيام رسمي امام خميني در سالههاي 41-42 بود و تا امروز با طي مراحل و فرايندي خاص در مسير وصول به اهداف نهايي خود گام برداشته است. انديشمندان و نظريهپردازان در تبيين فرايند تكاملي انقلاب اسلامي، ديدگاههاي مختلفي دارند. گرچه نهان و ماهيت فرايندهاي مطرح يكي است، اما دستهبنديها و عنوانگذاري مراحل، مختلف و متعدد است. از ميان فرايندهاي مطرح، سه فرايند از شهرت و اعتبار بيشتري برخوردار است. در يك طرح، فرايند تكاملي انقلاب سهمرحلهاي، در طرحي ديگر، چهار مرحلهاي و در طرحي سوم، اين فرايند پنج مرحلهاي است.
يك. فرايند سهمرحلهاي: در اين طرح، فرايند انقلاب اسلامي در سه مرحله پيشبينيشده است. مراحل سهگانه اين فرايند به شرح ذيل است: 1. ايجاد انقلاب اسلامي؛ 2. استقرار انقلاب اسلامي؛ 3. توسعه انقلاب اسلامي (مشكاني، 1392).
دو. فرايند چهار مرحلهاي: در اين طرح، فرايند انقلاب اسلامي، در چهار مرحله پيشبيني و طراحي شده است. مراحل و مقاطع اين فرايند عبارتند از: 1. انقلاب سياسي؛ 2. انقلاب فرهنگي؛ 3. انقلاب اقتصادي؛ 4. تمدن اسلامي (جمالي، بيتا).
سه. فرايند پنج مرحلهاي: اين فرايند از ابتكارات مقام معظم رهبري است كه در مواقع و جايگاههاي مختلفي مطرح و پيرامون آن به بحث پرداختهاند. از نگاه ايشان، فرايند تكاملي انقلاب اسلامي، داراي پنج مرحله است: 1. ايجاد انقلاب اسلامي؛ 2. ايجاد نظام اسلامي؛ 3. ايجاد دولت اسلامي؛ 4. ايجاد كشور اسلامي؛ 5. ايجاد تمدن اسلامي (مقام معظم رهبري، 6/8/83).
گفتني است فرايند سه و پنج مرحلهاي با يكديگر قابل جمع است، به اين بيان كه مرحله ايجاد در هر دو فرايند با يكديگر مطابق است. پس از آن، استقرار انقلاب در فرايند سه مرحلهاي با ايجاد نظام و دولت اسلامي در فرايند پنج مرحلهاي مناسبت دارد. و بالاخره، توسعه انقلاب در فرايند سهمرحلهاي با ايجاد كشور و تمدن اسلامي در فرايند پنج مرحلهاي مطابقت دارد. توضيح آنكه انقلاب اسلامي جامعه ايران به رهبري امام خميني، همچون هر انقلاب ديگري، با طي مراحل مختلف و فرايد تكاملي مشخصي در مسير اهداف خود گام برميدارد. اين فرايند به شرح ذيل است:
اولين مرحله انقلاب اسلامي؛ يعني ايجاد انقلاب اسلامي، گرچه پيشينهاي به درازاي تاريخ تشيع دارد، اما نمود و ظهور عيني آن از سال 1342 شروع و در سال 1357 به سرانجام رسيد.
مرحله دوم، يعني استقرار انقلاب اسلامي (در قالب تشكيل نظام و دولت اسلامي) بلافاصله پس از پيروزي، آغاز و با تصويب قانون اساسي و تشكيل دولت و نهادهاي قانوني حكومتي، شروع شد. اهميت و ويژگي اين مرحله در اين است كه انقلاب اسلامي، در صورت موفقيت در اين مرحله، به مرحله ايجاد كشور و تمدن اسلامي (مرحله توسعه) ميگردد. با توجه به موقعيتِ تثبيتشدة جمهوري اسلامي، ميتوان ادعا كرد كه مرحله استقرار انقلاب اسلامي با موفقيت پشت سر نهاده شده است.
هماكنون انقلاب اسلامي به مرحله توسعه انقلاب (ايجاد كشور و تمدن اسلامي) پاي نهاده و بر اساس يك برنامه بلندمدت، درصدد ارتقاي جمهوري اسلامي از نظام و دولت اسلامي، به كشور و تمدن اسلامي ميباشد. ارتقاي انقلاب اسلامي به كشور و تمدن اسلامي، بهمعناي فراگيري منطقهاي و بينالمللي انديشه و گفتمان انقلاب اسلامي است. اهميت اين مرحله از اين جهت است كه در صورت موفقيت در اين دوره، جمهوري اسلامي، در انقلاب و تمدن جهاني اسلام مبتني بر نگرشي فراگير در قالب گفتمان انقلاب اسلامي وارد خواهد شد.
ب. كارآمدي فقه در مديريت اجتماعي
به اجمال ديدگاههاي مختلف در باب نسبت فقه و مديريت اجتماعي را ميتوان در سه دسته خلاصه كرد:
1. ديدگاه سلبي
گروهي رابطه بين فقه و اجتماع را نفي كرده و معتقدند: اصولاً مقوله جامعه و سرپرستي اجتماعي با مقوله فقه بيگانه است. فقه ارتباطي با مقوله حيات اجتماعي و تكامل معيشت ندارد. اين گروه، از مديريت اجتماعي و تكامل معيشت، تفسير خاصي داشته، آن را عهدهدار معيشت و فقه را عهدهدار سعادت ميدانند و هيچ ارتباطي بين معيشت و سعادت ملاحظه نميكنند. از نظر ايشان، حتي اگر فقه در گوشهاي از معيشت دخالت كند، آن دخالت عرضي است و جزو مقولات حقيقي فقه بهشمار نميآيد. به بيان ديگر، اگر فقه در امور اجتماعي نظري داشته باشد، اين اظهارنظر بالعرض است و درواقع، فقه از موضوعي سخن گفته كه از جنس خودش نيست (سروش، 1378، ص 137). اصل تفكيك بين مقولات بالذات و بالعرض، نظريهاي غربي و وارداتي است (خسروپناه، 1382، ص 85) كه برخي از روشنفكران با پيروي از آن، مقولات ديني را به دو دسته تقسيم كردهاند: مقولات مربوط به سعادت، كه ذاتي دين و مقولات مربوط به معيشت كه بيرون از سعادت و از مباحث عرضي دين است. اين نگاه به فقه نيز تسري پيدا كرده است (شبستري، 1374). نگاه ديگري نيز وجود دارد كه اساساً ارتباط بين ديانت و سعادت را منقطع دانسته و بر اين باور است كه بشر براي رسيدن به سعادت، نيازمند ديانت نيست؛ زيرا در نگاه اين دسته، سعادت، تنها سعادت در معيشت است، كه با عقل جمعي بشري قابل دستيابي است و به قانون و برنامههاي وحياني و الهي نيازي نيست. اين نگاه، نگاه ماديگرايان و منكران اصل شريعت است. اما موضوع بحث ما انديشمندان مسلماني هستند كه اصل فقه و شريعت را قبول دارند، اما ضرورت آن براي مقوله معيشت را قبول نداشته، رابطه بين سعادت و معيشت را منقطع ميدانند، درنتيجه، رابطه بين دين و دنيا و بالتبع نسبت بين فقه و اجتماع و مديريت جامعه را منتفي ميدانند. طرفداران اين نظريه معتقدند كه فقه و سعادت به هم گره خوردهاند و مقوله اجتماع و معيشت نيز درهم آميختهاند. اين دو، دو حوزه كاملاً مستقل دارند. سعادت به عهده فقه و تكامل معيشت به عهده اجتماع و مديريت اجتماعي است. اجتماع و اداره آن وابسته به خرد خود انسانهاست؛ يعني شيوهها و آيين مهندسي اجتماعي و مديريت جامعه، در امور معيشتي و اجتماعي از خرد مستقل بشر تغذيه ميكند (فراستخواه، 1373، ص220).
2.ديدگاه حداقلي
نظريه ديگر در زمينه نسبت فقه و اجتماع، پذيرش نسبت حداقلي بين هر دو است. طرفداران اين نظريه، بين فقه و اجتماع ارتباطي كلي در نظر ميگيرند؛ معتقدند كه فقه در كل با زندگي اجتماعي و مديريت آن ارتباط دارد. آنها اصل ارتباط معيشت و فقه، و فقه و جامعه را ميپذيرند، اما نقش فقه را در برنامهريزي اجتماعي و سرپرستي تكامل معيشت و هدايت تكامل زندگي اجتماعي بياثر ميدانند. بهعبارت ديگر معتقدند فقه فقط جنبه نظارتي دارد، نه جنبه برنامهدهي، برنامهريزي و مديريت، بلكه انسان با مدد از تواناييهايي كه خدا به وي عطا كرده، از جمله عقل، تجربه، حس و خردورزي و انديشههايش، ميتواند به مديريت اجتماعي خود پرداخته و معيشت خود را اداره نمايد. تنها در اين مسير، در مواردي ممكن است راهكار و يا راهبرد انتخابي براي معيشت با سعادت معنوي و اخروي تعارض داشته باشد كه در اين موارد، فقه نقش نظارتي خود را ايفا كرده و آن را تصحيح ميكند (شبستري، 1376، ص 88). اين گروه معتقدند نقش فقه نظارت بر اجتماع و معيشت است، نه سرپرستي تكامل و برنامهريزي آن. مديريت اجتماعي و برنامهريزي معيشت، توليد و برنامهريزي خردمندانه و مربوط به حوزه انديشه و تجربههاي بشري است. انسانها با تكامل انديشهها و تجربهها، راهبردهاي جديد را به سوي مديريت اجتماعي و تكامل معيشت بهدست ميآورند و حتي گزينش ميكنند و فقه صرفاً نقش نظارتي دارد.
3. ديدگاه حداكثري
گروه سوم، كساني هستند كه نقش فقه در مديريت جامعه، هدايت و تكامل زندگي اجتماعي، را نقشي فراگير و مثبت ميدانند و معتقدند: رسالت فقه در حوزه معيشت، سرپرستي تكامل معيشت است و اصولاً فقه را قانون اساسي و شالوده اصلي مديريت اجتماعي ميدانند. در اصطلاح به اين نظريه، «نظريه حداكثري» ميگويند. طرفداران ديدگاه حداكثري در مورد مديريت جامعه از طريق، فقه به سه گروه تقسيم شدهاند: گروهي فقه سنتي (فردي) را نرمافزار كارآمد اداره جامعه اسلامي معرفي كرده و آن را پاسخگوي تمامي نيازهاي فردي و اجتماعي بشر ميدانند. دستهاي ديگر، با توجه به برخي كاستيهاي فقه فردي، ضرورت تمسك به فقه پويا براي اداره جامعه اسلامي را مطرح ميكنند. برخي نيز با نفي دو ديدگاه پيشين، فقه حكومتي را نرمافزار ايدهآل مديريت جامعه معرفي ميكنند (رضايي، 1386).
به نظر ميرسد، برخلاف پندار انحصارگرايانه هر كدام از سه ديدگاه فوق، كه هريك يكي از جريانهاي سهگانه فردي، پويا و حكومتي را بهطور اطلاق و منحصرگرايانه، نرمافزار مديريت جامعه ميدانند، نظريه چهارمي ميتواند مطرح باشد. به اين بيان كه هريك از جريانهاي سهگانه فردي، پويا و حكومتي، در مقاطع مشخصي از فرايند تكاملي انقلاب اسلامي، به ايفاي نقش پرداختهاند. به بيان روشنتر، فقه شيعي، همگام و همساز با فرايند تكاملي انقلاب، سير تكاملي خود را پيموده و در شرايط مختلف انقلاب اسلامي، با توجه به شرايط و امكانات انقلاب، به پاسخگويي نيازهاي جامعه و مديريت آن پرداخته است. براساس اين نظريه، نسبت بين جريانهاي سهگانه پيشگفته، نسبتي طولي است، نه عرضي. در اينجا، با تفصيل بيشتري به مسئله ميپردازيم.
ج. خدمات متقابل فقه و انقلاب اسلامي
انقلاب اسلامي با تكيه بر آموزههاي فقه و در مسير پيشرفت قرار گرفت. فقه نيز بهمثابه تبيينكننده نرمافزار نظامساز اسلام و بهعنوان مهمترين عامل ادارة جامعه اسلامي، كه تا پيش از انقلاب اسلامي به محاق رفته بود، به صحنه اجتماع و حكومت درآمد و در مسير تكامل و توسعه قرار گرفت. از مهمترين نوآوريهاي امام خميني در كنار ارائه نظريه انقلاب بر مبناي فقه، اجتهاد انقلابي و انقلاب در اجتهاد بود. ايشان با انقلاب اسلامي ايران تحول مهمي را در اجتهاد و فقاهت ايجاد نمودند؛ زيرا هر چند ايشان، انقلاب اسلامي را با تكيه بر اجتهاد شيعه و بر بنيادهاي فقه سنتي و جواهري استوار كرد، اما همين انقلاب با توجه به ابعاد اجتنابناپذير فقه و سياست و حضور عملي فقه در عرصههاي عمومي جامعه، لاجرم مقدمات انقلابي را در درون فقه و اجتهاد سنتي به تدريج فراهم نمود. هدف اساسي امام بيان اين مسئله بود كه چگونه ميتوان اصول محكم فقه را در عرصه فرد و جامعه پياده كرد (خميني، 1361، ج 11، ص 66) و بتوان براي معضلات زندگي در دنياي امروز، پاسخ متقن داشت. ايشان در همين راستا ميفرمود: «حكومت در نظر مجتهد واقعي، فلسفة عملي فقه در تمامي زواياي زندگي بشريت است. حكومت نشاندهندة جنبة عملي فقه در برخورد با تمامي معضلات اجتماعي و سياسي و نظامي و فرهنگي است. فقه تئوري واقعي و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است (همان). روشن است كه اگر حكومت فلسفة عملي فقه است، ضرورت بالندگي و نشاط حكومت مستلزم آزادي اجتهاد، رونق، توسعه و تكامل فقه همگام با پيشرفت و توسعه حكومت خواهد بود. حضرت امام با توجه به همين نكته، ميفرمايد:
لذا در حكومت اسلامي هميشه بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضاء ميكند كه نظرات اجتهادي ـ فقهي در زمينههاي مختلف، ولو مخالف با يكديگر، آزادانه عرضه شود و كسي توان و حق جلوگيري از آن را ندارد (همان، ص47)... زمان و مكان دو عنصر تعيينكننده در اجتهادند. مسئلهاي كه در قديم داراي حكمي بوده است، به ظاهر همان مسئله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدي پيدا كند (همان، ج21، ص98).
با توجه به نكات فوق، تأثيرگذاري و تأثيرپذيري هر كدام از انقلاب اسلامي و فقه اسلامي بر يكديگر مشخص ميگردد. انقلاب اسلامي مبتني بر فقه سنتي به وجود آمد. شرايط و مسائل پيشامده پيش از ايجاد انقلاب، فقه سنتي را ناگزير از تحول نمود و فقه را از مرحله سنتي، به مرحله فقه پويا وارد نمود. امروز نيز بر مبناي ضرورت تطابق فقه با شرايط زمان و مكان و نيز با توجه به مرحله توسعه انقلاب اسلامي از جمهوري اسلامي، به تمدن اسلامي، فقه دومين تأثيرپذيري اساسي از انقلاب اسلامي را داشته و لاجرم نيازمند حركت از مرحله فقه پويا، به دنياي فقه حكومتي ميباشد. خلاصه تأثيرگذاري و تأثيرپذيري فقه و انقلاب به قرار ذيل است:
1. تأثيرگذاري اساسي فقه سنتي بر انقلاب اسلامي و ايجاد آن؛
2. تأثيرپذيري فقه سنتي از انقلاب اسلامي در دوره استقرار و گذار از مرحله فقه سنتي به مرحله فقه پويا؛
3. تأثيرپذيري ثانويه فقه از انقلاب اسلامي در دوره توسعه و گذار از مرحله فقه پويا به مرحله فقه حكومتي؛
4. تأثيرگذاري فقه حكومتي بر انقلاب اسلامي و تبيين ضرورت صدور انقلاب به جهان و ايجاد انقلاب جهاني و اداره جهان بر مبناي فقه حكومتي؛
5. تأثيرپذيري انقلاب اسلامي از فقه حكومتي و ايجاد انقلاب جهاني اسلامي. اين مرحله، ايدهآلي است كه پس از ايجاد تمدن اسلامي، مجال طرح مييابد.
بايد اذعان داشت كه امروزه با تكوين نظام اسلامي و پيدايش مسائل گوناگون و تحول عظيم در ساختار و ابعاد مختلف جامعه، اعم از ابعاد فردي، اجتماعي، اقتصادي، حقوقي، فرهنگي، سياسي و روابط بين الملل و ... زمينههاي تحول در فقه با توجه به گفتمان انقلاب اسلامي فراهم آمده است.
د. سير تطور فقه در فرايند تكاملي انقلاب اسلامي
برخلاف پندار مخالفان كارآمدي فقه در عرصه مديريت جامعه و همگامي آن با نيازها و تحولات عصر و زمانه (ديدگاه سلبي و حداقلي)، فقه و اجتهاد شيعي از بدو تولد، با توجه به نيازهاي زمان خود حركت كرده و بهگونهاي كاملاً مطابق با اوضاع و احوال زمانه، درصدد استنباط و ارائه احكام الهي برآمده است. زماني در حضور معصومان با تكيه بر روايات ايشان، احكام الهي بيان ميشد. البته در همين دوره، از سوي معصومان راهكارهاي اصولي فقاهت بيان گرديده، استنباط بر عهده فقها و علما نهاده ميشد. دوران غيبت معصوم شرايط ويژهاي براي شيعه بود كه با مهياسازي و زمينهپردازي حضرات معصومين شكل گرفت. در اين دوران، علما و فقهاي شيعه درصدد تبيين احكام الهي برآمدند. شرايط گوناگون اين بازة زماني، موجب ايجاد مكاتب و دورههاي فقهي و اصولي گوناگوني شد. اين جريان تا پيش از انقلاب اسلامي ايران، در يك خط مستقيم، با فراز و نشيب نسبي، در جريان بود و وجه اشتراك تمامي مكاتب و دورههاي فقهي در مدت طولاني، در فضايي كاملاً و يا نسبتاً تقيهآميز ادامه داشت. دوراني نيز كه تقيه به كمينه ميرسيد، فقها تنها مأمور تمشيت احكام الهي با رويكرد فردگرايانه بودند. درواقع، فضاي استنباط احكام الهي مبتني بر حكومت دين، هرگز مهيا نگرديده بود. ازاينرو، تمامي ادوار گذشته و مكاتب پيشين، اعم از اصولي و اخباري در قالب فقه فردي معرفي ميگردند. البته فقه فردي، در عين فراگيري نگاه فردي در نهاد خويش، بيگانه از سياست نبود و اصولاً ايجاد انقلاب اسلامي، مديون و مبتني بر همين فقه فردي بوده است. پس از انقلاب اسلامي ايران و ايجاد شرايط ويژه و تاريخي حاكميت ديني، مسائل جديد و كلاني فراروي فقها قرار گرفت. پس از اين مصاف، اكثريت فقهاي نوانديش و پويا، در انديشه رويكردي نوين به فقه فرو رفتند. بر همين اساس، پس از ايجاد انقلاب اسلامي و در دوره استقرار بر اثر تلاش انديشهوران فقه، فقه شيعه در برخورد با مسائل و موضوعات جديد در عرصه اجتماع و حكومت، با يك گام به پيش، از حالت دگم خارج و با استناد بر لزوم استفاده از علوم تخصصي ديگر، در حيطه موضوعشناسي و نيز با به رسميت شناختن تأثير زمان و مكان در اجتهاد و استنباط احكام اسلامي، فضايي به مراتب بازتر و گستردهتر از قبل فرا راه فقه گشوده شد. اين تحرك، ناشي از پيشروي انقلاب اسلامي از مرحله ايجاد، به مرحله استقرار بود. به بيان ديگر، با حركت انقلاب از مرحله ايجاد، به مرحله استقرار، و به وجود آمدن فضاي جديد، بالتبع نرمافزارها نيز بايد سنخيت لازم با محيط جديد را مييافت. به همين دليل، با تحولاتي كلي، فقه از مرحله فردي، به مرحله جديدي پاي نهاد. فقه در اين دوره، با عنوان «فقه پويا» مشهور گشته است. پس از مرحله استقرار و در ادامة فرايند تكاملي انقلاب، با ورود به مرحله ايجاد كشور و تمدن اسلامي و تغييرات بنيادين در اوضاع و شرايط و گستردهتر شدن جغرافياي اهداف انقلاب اسلامي، نرمافزاري معطوف به تمدن و توانايي بر نظامسازي موردنياز است. فقه در اين مرحله، «فقه حكومتي» عنوان يافته و تفاوتهاي اساسي و بنياديني با مرحله فقه فردي و فقه پويا دارد.
تحليل جامعهشناختي مدّعا
تحليل جامعهشناختي سير تطورات فقه در بستر كارآمدي در مراحل مختلف، از سطح فردي به پويا و از پويا به حكومتي، به شرح ذيل است: جامعه بشري از حيث ساختار و نوع اداره آن دورههاي متعددي را گذرانده است. اولين مرحله را ميتوان جامعه طبيعي و ابتدايي ناميد. البته مقصود از «جامعه طبيعي» در اين تحليل، دورهاي از حيات بشري است كه مؤثرترين عامل در حركت فردي و اجتماعي جامعه، عوامل طبيعي است؛ شكل حركت بشر و نوع زندگي و امرار معاش او نيز در اين دوره، بيشتر همگام با طبيعت است. حكومتها نيز در اين دوره بيش از اينكه وظيفهاي در قبال شهروندان داشته باشند، مسئوليتهايي منحصر در قبال عوامل بيروني دارند. در اين جامعه افراد، در درون حكومت بهويژه، در زندگي خصوصي و شخصي، كه گستره بسيار وسيعي دارد، از وسعت عمل گستردهاي برخوردارند. اين امر موجب ميشود كه در جوامع اسلامي، رهبران ديني، بهويژه فقها براي تحقق اهداف دين به مرز ضرورت ايجاد حكومت اسلامي نرسيده و با ايجاد رابطة ويژه با پيروان خود، امكان هدايت و رهبري آنان را حتي بدون ايجاد حكومت پي ميگيرند. با گذشت زمان و گذر جامعه بشري از جامعه طبيعي به «جامعه مدني»، حكومت اهميت مضاعفي مييابد. البته مفهوم جامعة مدني در طول تاريخ، تحولات عمده و معاني مختلفي پيدا كرده است. مقصود از «جامعه مدني» در اين تحليل عبارت است از: جامعهاي كه حكومت علاوه بر مسئوليت در قبال عوامل بيروني، در قبال شهروندان مسئوليتهاي گوناگوني همچون به رسميت شناختن و حفاظت از حقوق مالكيت فردي، احترام به حوزه حقوق خصوصي، بهويژه حق شهروندان براي مشاركت در بحث عمومي و زندگي سياسي، را بر عهده دارد (غنينژاد، 1377، ص29-30). اينجاست كه متدينان و متوليان دين، به ضرورت حكومت و قدرت براي وصول به اهداف خود پي ميبرند. بخصوص با گستره شدن وظايف حكومت در ارتباط با شهروندان، حكومت در دايره وسيعتري از موضوعات اعمال حاكميت ميكند. اين امر موجب ميشود در جوامع اسلامي، به تدريج دايره تعارض ميان اعمال حاكميت دولت و دايره اعمال حاكميت دين، فقه و فقها بيشتر شود. نتيجه اين تعارضات در ايران اسلامي، پيروزي انقلاب اسلامي بود. طبيعي است كه هر كدام از دو وضعيت جامعه طبيعي و جامعه مدني و به بيان ديگر، وضعيت پيش از انقلاب، و وضعيت پس از انقلاب، نرمافزار و فقه متناسب با خود را نيازمند است. پس از انقلاب تا استقرار انقلاب اسلامي، جامعه انقلاب ايران، همچنان در جامعه مدني به سر ميبرد. تنها تفاوت مرحله استقرار با مرحله ايجاد، مواجهه انقلاب با مسائل فزونتر و جديتر نسبت به قبل است. اين فزوني نيز نرمافزار و فقه متناسب با خود را ميطلبد. پس از جامعه مدني، نوبت به جامعه جهاني ميرسد و در آينه جامعه جهاني، انقلاب اسلامي به مرحله توسعه وارد ميشود. نهاد و نهان جامعه جهاني با جامعه مدني متفاوت بوده و بالتبع نهاد و نهادن مرحله توسعه انقلاب اسلامي، با مرحله استقرار آن تفاوت خواهد داشت. در اين مرحله، نرمافزار مربوط به مراحل گذشته فاقد كارآمدي و اثربخشي لازم در جامعه جهاني و مرحله توسعه انقلاب اسلامي خواهد بود (رجحان، 1390، ص224).
با توجه به تبييني كه از تفاوت مراحل چندگانه فرايند تكاملي انقلاب اسلامي و نيز تفاوت هريك از جريانهاي فقهي فردي، پويا و حكومتي از يكديگر ارائه گرديد، اساسيترين سؤال اين است كه با ورود انقلاب اسلامي به مرحله نهايي ايجاد كشور و تمدن اسلامي، آيا ميتوان به نرمافزارهاي پيشين اكتفا كرد. براي نمونه با نرمافزار مرحله استقرار و يا مرحله ايجاد انقلاب، به تدبير امور در مرحله توسعه پرداخت؟ بديهي است كه اگر مسئله بسيار مهم بقا و توسعه انقلاب اسلامي باشد، امكان اكتفا به نرمافزارهاي پيشين بيمعنا خواهند بود. اكتفا به نرمافزارهاي پيشين، درواقع تجويز انحطاط از جامعه جهاني به جامعه مدني و يا طبيعي و نيز ايستا كردن حركت پوياي انقلاب اسلامي و به انحراف كشاندن آن ميباشد. با اين وجود، در دروازه جامعه جهاني و در مرحله توسعه انقلاب اسلامي، ما نيازمند توليد فقه متناسب با اين مرحله و بازسازي، نوسازي و آمادهسازي نهادها و اركان نظام اسلامي براي توسعه انقلاب اسلامي از نظام و دولت اسلامي، به كشور و تمدن اسلامي هستيم. نرمافزار نهايي و كارآمد در مرحله نهايي فرايند تكاملي انقلاب اسلامي، به ابتكار مقام معظم رهبري، «فقه حكومتي» عنوان يافته است.
ه . فقه حكومتي از ديدگاه مقام معظم رهبري
مقام معظم رهبري، از نظريهپردازان سترگ در حوزه فقه حكومتي ميباشند. از ديدگاه ايشان، فقه اسلامي، مشتمل بر اموري است كه همه جوانب زندگي انسان را دربرميگيرد: فردياً، اجتماعياً، سياسياً، عبادياً، نظامياً و اقتصادياٌ. فقه الاكبر اين است (مقام معظم رهبري، 30/11/70). از نگاه ايشان، نگاه حكومتي و اجتماعي به فقه در ريزترين مسائل فقهي همچون «ماء الحمام»! نيز جريان داشته و اين نوع نگاه، در روند استنباط و اجتهاد، در مسائلي از اين دست نيز تأثيرگذار است:
فقه ما از طهارت تا ديات بايد ناظر بر اداره يك كشور، يك جامعه و يك نظام باشد. شما در باب طهارت هم كه به ماء مطلق يا ماء الحمام فكر ميكنيد، بايد توجه داشته باشيد كه حتي اين هم در بخشي از اداره زندگي جامعه تأثير خواهد گذاشت، تا برسد به ابواب معاملات و احكام عامه و بقيه ابوابي كه وجود دارد. احوال شخصي و غير اينها را بهعنوان جزئي از مجموعه اداره كشور بايستي استنباط بكنيم. اين روحيه، در استنباط اثر خواهد گذاشت و گاهي تغييرات ژرفي را به وجود خواهد آورد (همان، 31/6/70).
پيداست كه با نگاه حكومتي و لحاظ يارا بودن فقه در حكومت، ريزترين مسائل فردي نيز جنبه نويني مييابد. با اين نگاه است كه ايشان تأكيد دارند مسئلهاي چون «ماءالحمام» كه به نظر ميرسد هيچ ارتباطي با مسائل حكومتي ندارد، در اداره جامعه تأثيرگذار خواهد بود.
با اين رويكرد، بايد اساس استنباط مباحث فقهي بر مبناي مسائل اجتماعي و حكومتي باشد تا برونداد آن بتواند بيش از پيش در امر حكومت دين بر جامعه كارا و كارآمد باشد. براي نيل به اين مهم، اولين گام دگرگوني در نگاه به گستره دين و شرح وظايف آن ميباشد. اگر نگاه فردگرايانه و اجتماعگريز را بتوان به حاشيه راند و نگاه اجتماعي، كه مهمترين نمود آن در نگاه سياسي است، جايگزين آن نمود، گامهاي اساسي پسيني، به استواري پيموده خواهند شد: «ما بايستي اين فكر (جدايي دين از سياست) را در حوزه ريشهكن كنيم، به اين شكل كه هم فقاهت را اينطور قرار دهيم و هم در عمل اينگونه باشيم... [يعني] استنباط فقهي بر اساس فقه اداره نظام باشد، نه فقه اداره فرد (همان).
ضرورت دگرگوني در نگاه به گستره و كاركرد فقه، آنگاه روشن ميشود كه بدانيم در طول تاريخ، هيچگاه شرايط بسط اجتماعي فقه به وجود نيامده و الزامات زمانه، آن را محدود در فقه فردي قرار داده است. اما با گذار زمان و ايجاد شرايط تاريخي كنوني، نياز به اين دگرگوني بديهي است: «در تنقيح و تحقيق فقه كنوني ما، روزگاري كه اين فقه بخواهد نظام جامعه را اداره بكند، پيشبيني نشده... شما بايد يك بار ديگر از طهارت تا ديات نگاه كنيد و فقه استنباط كنيد براي حكومت كردن» (همو، 11/6/64).
سازوكار دستيابي به فقه حكومتي
فقه شيعه در طول عمر هزار و دويست ساله خود، آثار گرانبهايي را عرضه داشته و در طول زمان، با تحول و نوآوريهاي فراواني مواجه بوده است. گرچه فرايند نوآوري و تحول گاه به تندي و گاه به كندي انجام پذيرفته، اما مهم، تداوم اين فرايند است: در فقه نوآوري هميشه بوده است، فقهاي ما در طول تاريخ هزار و دويست ساله فقاهت استدلالي و اجتهادي، نوآوري داشتند (همو، 22/4/76). آنچه در اين فرايند مورد توجه بوده و داراي اهميت بوده، اين است كه سير اين فرايند بهگونهاي نبوده كه ماهيت فقه را دگرگون نمايد، بلكه تحول و نوآوري در بستر فقاهت و اجتهاد صورت پذيرفته و در حال حاضر نيز ميبايست تحولات در همين بستر واقع شود. تفقه در دوره جديد. با تفقه در دوره پيش هيچ تفاوتي ندارد؛ بسياري از مسائل امروز در گذشته وجود نداشته و فقيه مجبور نبوده كه آن مسائل را استنباط كند. اين با ماهيت تفقه ارتباطي ندارد. امروز هم اگر كسي بخواهد احكام جديد را به دست بياورد، بايد همان كاري را بكند كه فقيه پانصد سال پيش انجام ميداد (همو، 4/10/61). از اين كلام، روشن ميگردد كه تفاوت فقه حكومتي با فقه سنتي، نه تفاوت ماهوي فقه است، بدين معنا كه در گذر از فقه سنتي به فقه حكومتي، ماهيت فقه دگرگون گردد و نه تفاوت تفقهي، بدين معنا كه تفقه در فقه حكومتي غير از تفقهي باشد كه در فقه سنتي، مرسوم و متداول است، بلكه ماهيت فقه، ماهيتي واحد و شيوه تفقه، شيوة مرسوم فقها از صدر تا به امروز ميباشد. گذار از فقه موجود، به فقه حكومتي در گرو عوامل و برنامهريزي حساب شدهاي است، كه در ذيل بهطور گذرا بدانها اشاره خواهد شد:
1. برنامهريزي بلند مدت
گذار از «فقه سنتي» به «فقه حكومتي» و همگامسازي فقاهت با نيازهاي جاري، عرصه حكومت و جامعه اسلامي و جهاني، مسئلهاي نيست كه در كوتاهمدت قابل دسترسي باشد. نبايد اميد كاذب پديد آورد كه با يك برنامة كوتاهمدت، فقه و فقاهت بتواند مجموعه نيازهاي جاري جامعه و نظام را برآورد و به پاسخهاي عميق، متقن و كارآمد در معضلات اجتماعي و حكومتي دست يابد (همو، 21/6/72).
2. شجاعت و جسارت فقهي
ايجاد تحول در فقه كنوني و گذار از آن به فقه حكومتي، نياز به فقيهان و دانشپژوهان فقهي شجاع دارد؛ كساني كه در عين برخورداري از تسلط فقهي و تديّن، در گشودن ابواب تازه و نيز ابراز ديدگاههاي جديد، در كمند احتياطهاي فردي و يا ملاحظهكاريهاي متداول حوزوي نباشند و با بينشي باز و تلاشي فقيهانه، در مسير استخراج و استنباط احكام الهي گام بردارند و به پيش روند ديدگاههاي خود را هرچند خلاف مشهور، ابراز نمايند و در معرض افكار عموم و نقد و نقادي قرار دهند: آفاق و گسترههاي جديد در امر فقاهت، لازم است (همو، 14/9/74). همزمان با پيدايش اين روح در فقيهان و فاضلان فقهشناس، حوزه نيز ميبايست شجاعتپذير باشد؛ از شنيدن روشها و حرفهاي نو، احساس دلواپسي نكند؛ به اضطراب و دلواپسي نيفتد و براي صاحبان آرا و ديدگان فقهي جديد، سد و مانع نتراشد. موقعيت معنوي آنان را در دامن حوزه مخدوش نگرداند، بلكه ميبايست فضاي حوزه را براي شنيدن و پذيرش حرفهاي نوين فقهي آماده كند. افزون بر آن، خود زمينه خطور، طرح و ابراز افكار نوين فقهي را آماده ساخته، از آرا و افكار جديد استقبال و قدرداني نمايد (همان).
3. تحول در نگرش
فقاهت حوزه مبتني بر مباني ثابت و محكمي است كه تمامي فروعات از آن استنباط ميشود. البته از ديرباز فقها با توجه به شرايط مكاني و زماني، با نگرش ويژه و اسلوب كاملاً شرعي و عقلي به اين مباني رجوع ميكردهاند. با پيچيده شدن مسائل امروزي، چگونگي مراجعه و نوع نگرش به مباني و روشهاي استنباط زبدگي ويژهاي است كه فقها امروز از آن برخوردارند و لازم است اين نوع نگرش تقويت شود. ازاينرو،
فقيه امروز علاوه بر شرايطي كه هزار سال پيش بايد يك فقيه ميداشت، لازم است شرط هوشمندي و هوشياري و آگاهي از جامعه را داشته باشد و الاّ اصول و اركان اجتهاد و تفقه امروز با هزار سال پيش فرقي نكرده، اصول همان اصول است، يعني يك نوع نگاه به كتاب و سنت لازم است براي فقيه تا بتواند احكام را استنباط كند و اگر نداشته باشد نميتواند استنباط كند (همو، 4/10/61).
اين امر نيز مستلزم نوعي بازنگري در تمامي ابواب فقهي از طهارت تا ديات است: ما به بازنگري در تمام ابواب و كتب فقهيه احتياج داريم. شما بايد يك بار ديگر از طهارت تا ديات نگاه كنيد و فقهي استنباط كنيد براي حكومت كردن. ما ميخواهيم الان حكومت كنيم بر مبناي فقه اسلام (همو، 11/6/64).
4. تحول در روش و ابداع روشهاي نوين
تلاش فقهي بايستي معطوف به تجديد نظر در روشها و شيوهها باشد. روشهاي متداول فقهي با تمامي اتقان و استواري، تكاملپذيرند و براي گذار از فقه كنوني به مرحله تكاملي (فقه حكومتي) امري ضروري به نظر ميرسد. بر اين اساس، روش فقاهت احتياج به تهذيب، نوآوري و پيشرفت دارد. بايد فكرهاي نو كار بكنند تا بشود كارآيي آن را بيشتر كرد... فقه اسلامي اگر بخواهد براي نظام اسلامي پاسخگو و رافع نياز باشد، بايد به شيوه و متد مأمور به خودش مورد بازنگري قرار بگيرد (همو، 29/8/64). بهعلاوه، راهگشايي روشها و شيوههاي نوين، با استعداد وجودي مكتشفان و مخترعان پيوند ميخورد و تواناييهاي درخوري را طلب ميكند. همين امر خود مقدمه تحول بنيادين در گستره فقه ميگردد (همو، 14/9/74).
5. شناخت شرايط و مسائل جامعه
در طول تاريخ، گاه فقهايي بودهاند كه با توجه به آسيبهاي رويكرد اجتماعي به دين بر اين باور بودهاند كه طلاب و فقها نبايد در مسائل اجتماعي دخيل بوده و با دنياي بيرون تعامل داشته باشند. اين رويكرد كه درصدد رفع آسيب بود نيز با آسيبهاي فراواني روبهروست. «آن فقيهي كه كار به دنيا ندارد، از اوضاع دنيا خبر ندارد، چگونه ميتواند براي زندگي انسانها از قرآن وحديث و متون اسلامي نظام شايسته را استخراج كند؟!» (همو، 27/2/67).
6. تلاش در آفاق و گسترههاي نوين
تكامل فقه و ورود در مرحله متكامل، نبايستي تكامل خطي بوده و در رشتههايي محدود و دامنههايي خاص، تحقيقات و دقتهاي موشكافانه و ژرفكاوانه صورت پذيرد، بلكه ميبايست در همة زمينه و در آفاق جديد و مناطق كشف نشده و مغفول مانده، جستوجو و تحقيقات كارآمد ادامه يابد (همو، 14/9/74).
7. تحول در انتظارات
پس از انقلاب اسلامي ايران و حاكميت فقه بر ايران اسلامي، نيازهاي روزافزوني در حوزه فقه وارد شده و سطح انتظار پاسخگويي از حوزه اجتهاد از محدودة فقه فردي و عبادي بالا رفته و به سقف مسائل اجتماعي و سياسي، و بلكه تمام شئون حكومت رسيده است. طبيعتاً فقيهان نيز ميبايست با عنايت به نوع پرسشها در حوزههاي نوظهور، به پاسخ اقدام نمايند:
اين حرف كه با انقلاب ما اسلام يك حيات دوبارهاي پيدا كرده و آينده بشريت آيندهاي آميخته با اسلام و راهنماييهاي اسلام و نظام اسلامي خواهد بود، اين ادعا كه ادعاي درست و دقيقي هم هست و نشانههايش را داريم مشاهده ميكنيم، احتياج به اين دارد ما براي استنباط اسلام و فهم اسلام و كار روي اسلام سرمايهگذاري بيشتري بكنيم (همو، 20/9/63).
انقلاب اسلامي ايران، اين فرصت را به فقه شيعه داد كه ظرفيتهاي بالقوه خود را به فعليت برساند و حيثيتهاي اجتماعي خود را به منصه ظهور برساند:
فقاهت بايد به ما، نيازهاي امروزمان را پاسخ بدهد؛ ما امروز ميخواهيم حكومت كنيم. ما ميخواهيم دولت تشكيل بدهيم، ما ميخواهيم بخشهاي مختلف اين جامعه را اداره كنيم، جواب همه اينها در اسلام هست، بايستي از اسلام استخراج بشود (همو، 28/4/66). «فقه استدلالي ما، فقه فردي بود، حالا شده است فقه يك نظام، فقه اداره يك كشور، بلكه فقه اداره دنيا. دعواي ما اين است ديگر، ما ميگوييم با اين فقه دنيا را ميشود اداره كرد ديگر. مخصوص ايران كه نيست. (همو، 8/3/73).
8. ايجاد بسترهاي مناسب براي پژوهش و عرضة آراي فقهي نوين
تلاش در عرصه تحول فقه و گذار از مرحلهاي به مرحله متكامل، به فضايابي و ايجاد بسترهاي مناسب نيازمند است. بايستي با پيشنهادهاي كاربردي به سوي آرمان فقه حكومتي گام برداشت و آن را به واقعيت نزديكتر ساخت و از ايدة دوردست به اميدي در دسترس تبديل كرد. پيشنهادهاي فراواني در اين عرصه از سوي بزرگان، بخصوص مقام معظم رهبري ارائه شده است. ارائه اجازه اجتهاد به روشي نوين (همو، 29/6/71)، برگزاري تريبونهاي آزاد فقهي (همو، 14/9/74)، راهاندازي نشريات و مجلات فقهي (همو، 30/11/70)، افزايش روحيه تحمل مخالف و تحمل آراء شاذ و خلاف مشهور (همو، 21/6/73)، از جمله اين موارد ميباشند.
9. رفع توهم بيگانگي فقاهت و سياست
فقه شيعه به علل گوناگوني در دوران غيبت، با سياست و حكومت ميانه و رابطهاي نداشته است و در حيطه استنباط خود نيز از مؤلفههاي سياست بهره نميجست. به دنبال آن نيز تفكر جدايي دين و فقاهت از سياست و حكومت، توسط ايادي استعمار دامن زده ميشد. اما با ورود به عرصه حاكميت و پيروزي انقلاب اسلامي ايران، اين خلأ در فقه شيعه پر شد. در اين حوزه نيز فقه شيعه، رو به تكامل و تحول داشته و به سوي فقه حكومتي در حركت است. گرچه رگههايي از تفكر سكولار همچنان وجود دارد.
لذا اولين گام ريشهكنسازي اين جرسومه است (همو، 31/6/70). در عين حال، حركت به سوي فقه حكومتي نيز در جريان بوده و به مرور تفكر جدايي فقاهت و حكومت را به كنار ميزند. درواقع، بينش سياسي و وجهه سياسي فقه، شاكله اصلي فقاهت را تشكيل ميدهد: «فقاهت امروز با بينش سياسي منافاتي ندارد، بلكه بينش سياسي مكمل و كيفيت بخش آن است (همو، 9/1/62). ديگر اينكه، همراهي فقاهت با سياست در عرصه اجتهاد، جز با تدوين دوبارة فقه بر مبناي ايدة همسازي فقاهت با سياست، راه به جايي نبرده و گرهاي از كار نخواهد گشود (همو، 31/6/70).
در همين راستا و در تكميل مباحث فقه حكومتي، ميبايست به تأليف كتابهاي مستقل در ابواب گوناگون فقه اجتماعي و سياسي اقدام كرده و در حوزه سياست داخلي و خارجي به پرسشها و معضلات پاسخ گفت و احكام متناسب را استنباط نمود: در ارتباط با كشورهاي ديگر در سياست خارجي و ديپلماسي جمهوري اسلامي، احتياج داريم به كتاب سياسات كه در فقه ما وجود ندارد. اين كتاب بايد در فقه به وجود بيايد (همو، 10/9/66).
حركت به سوي فقه حكومتي، در سالهاي اخير حركتي هرچند خزنده و آرام داشته، اما همين حركتِ آهسته، نويد تدوين نوين فقه شيعه بر اساس ايده اداره حكومت و اجتماع را ميدهد (همو، 31/3/78).
بدانيد! آن فقهي ارزش خواهد داشت، خواهد ماند، خواهد ساخت و اداره خواهد كرد كه عالمانه تهيه شود. (همو، 25/6/63).
نتيجهگيري
مديريت فقهي، الگوي آرماني مديريت جامعه در فضاي انقلاب اسلامي ميباشد. فقه شيعي در دوره اخير و همگام با اوجگيري انقلاب اسلامي، وارد صحنه مديريت جامعه گرديد. حكومت ديني، با محوريت فقه و كارگزاري فقيه عادل تشكيل شد. با توجه به فرايند تكاملي انقلاب اسلامي و تغيير شرايط، امكانات و نيازهاي انقلاب در فرايند تكاملي خود، فقه بهعنوان نرمافزار مديريتي انقلاب نيز سيري تكاملي داشته است. در دوره ايجاد انقلاب اسلامي، فقه با قالب سنتي و فردي خودمحور امور بود. در مرحله ايجاد نظام و دولت اسلامي، با يك گام به پيش، وارد مرحله فقه پويا گشت. امروز و در مرحله ايجاد كشور و تمدن اسلامي، نيازمند فقهي جامعهگرا و تمدنساز هستيم كه بتواند در سطح بينالمللي و جهاني به تدبير امور بپردازد. فقهي كه چنين اوصافي داشته باشد، «فقه حكومتي» است. انقلاب اسلامي براي وصول به اهداف نهايي خود، لاجرم بايد به توليد فقه حكومتي بپردازد. سازوكار دستيابي به چنين فقهي نيز در گرو استفاده از نقشه راهي است كه بايد با يك برنامهريزي بلندمدت و با تحول در نوع نگاه به فقه و ارتقاي سطح انتظارات از آن و نيز آماده كردن فضاي آزاد انديشه و تحقيقات فقهي در راستاي نيازهاي جامعه و نظام اسلامي و بررسي مسائل و موضوعات در قالب نسبت حكومت و فرد و نيز جامعه و فرد ميباشد. به بيان ديگر، نرمافزار مرحله نهايي فرايند تكاملي انقلاب اسلامي، فقه حكومتي ميباشد كه بايد براي توليد آن اقدام نماييم.
- اسلامي، رضا (1387)، اصول فقه حكومتي، قم، پژوهشگاه علوم فرهنگ اسلامي.
- ايزدهي، سجاد، برداشتي از ديدگاههاي آيهللهخامنهاي پيرامون فقه سياسي (تابستان 1389)، حكومت اسلامي، ش56، ص71ـ90.
- اميري، علينقي، «مديريت اسلامي رويكري فقهي- اجتهادي»، (1388) روششناسي علوم انساني، ش58، ص11ـ127.
- خسروپناه، عبدالحسين؛ (1382) گستره شريعت، تهران، دفتر نشر معارف.
- خميني، سيد روح الله (1361) صحيفه نور، تهران، مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي.
- سبحاني، جعفر، «تطور فقه نزد شيعه»، (محرم و صفر 1406)، تراثنا، سال اول، ش 2، ص15-34.
- سروش، عبدالكريم (1378)، مدارا و مديريت، تهران، موسسه فرهنگي صراط.
- رضايي، عبدالعلي (1386)، موانع و الزامات مهندسي تمدن اسلامي، قم، فجر ولايت.
- رهدار، احمد ، «الگوسازي مديريت فقهي»،(مهر 1389)، پگاه، ش 67، ص5-8.
- فراستخواه، مقصود (1373)، سرآغاز نوانديشي معاصر، تهران، شركت سهامي انتشار.
- مجتهد شبستري، محمد، «سه گونه دانش در سه قلمرو»، نقد و نظر، ش5، ص 296-300.
- مشكاني سبزواري، ، عباسعلي؛ درآمدي بر فقه حكومتي، فصلنامه حكومت اسلامي، ش60، ص155-186.
- مشكاني سبزواري؛ (1392)، عباسعلي، فقه حكومتي نرمافزار توسعه انقلاب اسلامي، فصلنامه مطالعات انقلاب اسلامي، شماره 32، ص97-118.
- مهريزي، مهدي؛ (1376)، فقه حكومتي، مجله نقد و نظر، ش12، ص141-165.