اسلام و پژوهش‌های مدیریتی، سال پنجم، شماره دوم، پیاپی 11، پاییز و زمستان 1394، صفحات 5-13

    جایگاه آموزه های اسلامی در امور مدیریتی

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    آیت الله محمدتقی مصباح یزدی / *استاد - ریاست محترم مؤسسه / marifat@qabas.net
    چکیده: 
    بزرگ‌ترين نعمتي كه ما در اين عصر سراغ داريم و خداي متعال آن را به جامعة ما افاضه كرده، برقراري نظام اسلامي است. از زمان ظهور پيامبر اكرم تقريباً حدود يك دهه يا بيشتر سپري شده بود كه جامعه اسلامي در مدينه تشكيل شد و تا آخر عمر آن حضرت، رياست اين جامعه با ايشان بود. اين مقدار را همة مسلمان‌ها معتقد هستند. اما ما معتقديم كه پس از رحلت پيامبر، كساني كه داراي مقام عصمت بودند و مي‌توان گفت در همة فضايل ‌ـ به غير از نبوت و رسالت ـ مانند ايشان بودند، براي اين كار تعيين شده و زمان محدودي نيز عهده‌دار اين مسئوليت بودند؛ حدود پنج سال اميرالمؤمنان علي‌‌ و مدتي نيز امام حسن عهده‌دار اين مقام بودند. اما از زمان امام حسن به بعد، حكومتي كه مشروعيت ديني و الهي داشته باشد، در هيچ كشور اسلامي تشكيل نشد. در زمان ساير ائمه، ايشان يا در زندان، و يا در تبعيد و تحت‌نظر بودند و در نهايت نيز كارشان به شهادت مي‌انجاميد. پس از غيبت امام زمان نيز هيچ‌گاه علما موفق نشدند حكومتي تشكيل دهند كه مسئوليت آن با كسي باشد كه از سوي خدا مشروعيت داشته باشد.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 


    بزرگ‌ترين نعمت اجتماعي
    كسي كه بيشترين خدمت را در اين زمينه انجام داد، خواجه نصير طوسي بود كه با فراست و كياستي خاص، وزارت مغول‌ها را پذيرفت و زمينه را براي تشكيل يك جامعه شيعي فراهم كرد كه در بلندمدت به حكومت شيعي بينجامد. اما هيچ‌گاه خودش به‌عنوان رئيس حكومت شناخته نشد و در هيچ زمان ديگري هم پس از او، چنين شرايطي پيش نيامد. فقط در زمان ما بود كه خداي متعال بر ما منت گذاشت و فردي را از تبار پيامبر، كه داراي مشروعيت الهي است، در رأس هرم قدرت حكومت قرار داد. در نتيجه، همة شئون حكومت و اندام‌هاي اين پيكر، به بركت مشروعيت او، مشروعيت دارند؛ البته تا آنجايي كه مخالفت قطعي نكنند. اين بزرگ‌ترين نعمت اجتماعي است كه در طول تاريخ اسلام پس از نعمت ائمة اطهار‌ سراغ داريم. اگر دقت كنيم، درمي‌يابيم كه ويژگي اين حكومت، كه به آن «اسلامي» مي‌گوييم، تنها به‌واسطة مسائل اقتصادي، كشاورزي، بين‌المللي، مديريت‌هاي داخلي و مانند اينها نيست؛ زيرا كمابيش همه دنيا اين مسائل را داشته و دارند. در فرهنگ ما نيز نقل كرده‌اند كه در بين پادشاهان ساساني، انوشيروان نيز حكومتي بر اساس عدالت تشكيل داده بود؛ هرچند در صحت آن تشكيك‌هايي ايجاد شده است. در طول تاريخ افراد مختلفي تلاش كرده‌اند تا براي مردم خود، رفاه، آرامش و امنيت فراهم سازند، و رسيدن به اين اهداف، به ميزان توانايي، امكانات و شرايط آنها بستگي داشته است. اما اگر هم موفق مي‌شدند، هيچ‌‌يك اسلامي نبودند. رسيدن به اين اهداف، زماني «اسلامي» مي‌شود كه مبتني بر فرهنگ اسلام باشد؛ يعني باورها و ارزش‌هاي اسلامي ترويج شود. كساني كه در تدبير امور جامعه مؤثرند، باورهاي اسلامي داشته باشند. به ارزش‌هاي اسلامي احترام بگذارند و درصدد اجرا و تحقق آنها باشند. در غير اين‌صورت، شكل ظاهري بسياري از حكومت‌ها شبيه اينهاست، اما اين‌ دليل اسلاميت اين حكومت‌ها نيست.
    تنزل جامعه در مسائل فرهنگي
    اگر واقعاً اين مطلب صحيح باشد كه اسلامي بودن يك نظام، به فرهنگ آن نظام است، بالاترين وظيفة دست‌اندركاران نظام اسلامي، ترويج فرهنگ اسلامي است. البته متأسفانه با هزار تأسف، واژة «فرهنگ» دچار ابهام شده، و چنان تنزل يافته كه معناي گويش‌ها و حركت‌هاي موزون پيدا كرده است. بر‌اين‌اساس، وقتي مي‌گويند بودجه‌اي براي فرهنگ كشور در نظر مي‌گيرند، آن را صرف تشكيل گروه‌هايي براي حركات و نغمه‌هاي موزون و گويش‌هاي محلي مي‌كنند؛ يعني منظور از فرهنگ اينهاست. اين از مصيبت‌هاي فرهنگ است. در‌حالي‌كه منظور از فرهنگ، باورها و ارزش‌هاست. مسائل ديگر، محصول و ميوه‌هاي اين فرهنگ‌اند. اگر اين چنين باشد، بي‌شك مديران جامعه‌اي كه به مديريت نياز دارد، بايد اين فرهنگ را پذيرفته باشند و درصدد اجرا، تعميم، ترويج و تحقق آن باشند. به‌نظر مي‌رسد، اين نتيجه‌گيري از آن مقدمه، چندان مشكل نباشد. متأسفانه با اينكه نزديك چهار دهه از پيروزي انقلاب اسلامي مي‌گذرد و در عرصه‌هاي مختلفي از زندگي اجتماعي، پيشرفت‌هاي چشمگير و قابل‌توجه، و حتي كم‌نظيري داشته‌ايم، اما در عرصة فرهنگ، آن‌گونه كه بايد و شايد پيشرفت نكرده‌ايم؛ چه‌بسا حتي در مواردي هم تنزل داشته‌ايم. 
    فرهنگ، برآيندي از علوم مختلف
    فرهنگ يك مفهوم انتزاعي است. بايد ملاحظه كرد چه باورها و ارزش‌هايي بايد در جامعه وجود داشته باشد تا بگوييم فرهنگ اسلامي بر آن حاكم است. اين موضوع با رشته‌هاي مختلفي از علوم، و عمدتاً با علوم انساني، بستگي و ارتباط پيدا مي‌كند. بايد به‌درستي در هر‌يك از اين رشته‌ها تحقيق صورت گيرد و عوامل بيگانة آن حذف، و عوامل اصيل آن تقويت شود تا بتوان گفت: به فرهنگ اسلام خدمت كرده‌ايم. بنابراين، فرهنگ رشته‌اي در مقابل اقتصاد، حقوق، سياست، تعليم و تربيت، روان‌شناسي و جامعه‌شناسي نيست، بلكه برآيندي از همة اين علوم، و حتي فلسفه، ‌كلام و دين‌شناسي و ساير علومي است كه مجموع آنها باورها را تشكيل مي‌دهد. اين باورها، زمينة نظام‌هاي ارزشي خاصي مي‌شود. در اين‌صورت، فرهنگ «اسلامي» مي‌شود. به‌هر‌حال، بايد با كمال تأسف، به اين نكته اعتراف كرد كه به‌رغم اينكه بنيان‌گذار اين نظام، فقيه برجستة جامع و دورانديش فوق‌العاده‌اي بود، اهتمام جدي براي مسائل فرهنگي داشت، اما در عمل شرايط به‌گونه‌اي كه بايد فراهم نشد و به هدف نهايي‌اش نرسيد.
    دشواري تحول در مسائل فرهنگي
    البته توقع اينكه در فرصتي كوتاه، همة اين مشكلات حل، ضعف‌ها برطرف، و فرهنگ كشور از عناصر بيگانه زدوده و اسلامي شود، توقع درستي نيست. همان‌طور كه جامعه‌شناسان، به‌ويژه افرادي كه در حوزة مسائل فرهنگي فعاليت مي‌كنند، اعتراف مي‌كنند كه تحول در مسائل فرهنگي از ديرپاترين كارهايي است كه در جامعه‌ صورت مي‌گيرد. يك نظام سياسي را مي‌توان با يك كودتا عوض كرد؛ تغيير نظام اقتصادي اگرچه‌ مشكل‌تر است، مي‌توان آن را به‌صورت تدريجي تغيير داد، اما تحولات فرهنگي بسيار دشوار و ديرپاست. يك مثال ساده در اين‌باره، مربوط به عشاير كشور خودمان است؛ عشايري كه بسيار علاقه‌مند به اسلام و تشيع هستند و در طول قرن‌ها، بخصوص در نيم قرن اخير، امتحان خود را پس داده‌اند؛ عشايري كه به احكام اسلام و تشيع پايبندند؛ به هر سيدي، به‌خاطر انتسابشان به اهل‌بيت علاقه‌مندند و اين يك واقعيت است. شايد در هيچ كشوري چنين اقوامي نداشته باشيم كه به‌طور كامل عاشق اهل‌بيت باشند. اما در ميان همين اقوام، برخي سنت‌هاي غيراسلامي و حتي ضداسلامي وجود دارد كه به‌رغم تلاش‌هايي كه انجام‌گرفته، هنوز اين سنت‌ها ريشه‌كن نشده است. در برخي استان‌ها اقوامي وجود دارند كه معتقدند: يك دختر تا زماني كه پسر عمو دارد، حق ندارد با فرد ديگري ازدواج كند. تنها در صورتي حق دارد با فرد ديگري ازدواج كند كه پسر عمويش اجازه دهد! يعني دختر عمو براي پسر عموست؛ چه راضي باشد يا نباشد. در‌حالي‌كه اين فرهنگ بر خلاف اسلام، قرآن، روايات اهل‌بيت است. به‌هر‌حال، اين سنت از قرن‌ها پيش وجود داشته و هنوز هم وجود دارد. پس ايجاد تحول فرهنگي بسيار مشكل است؛ به‌ويژه در ميان برخي اقوام اين مشكلات‌ بيشتر است. ولي كمابيش در ميان همة قشرها‌ست. گاهي خود ما نيز در قضاوت‌هايمان محكوم ارزش‌هايي هستيم كه از رسانه‌هاي مختلف، به مردم منتقل شده است و ناخودآگاه به آنها ارزش مي‌دهيم. در‌حالي‌كه برخي از اين ارزش‌ها، از نظر اسلام هيچ ارزشي ندارند، ولي متأسفانه ما در برخي از بحث‌هايمان بر آنها تكيه مي‌كنيم، يعني ارزش‌هاي غربي و الحادي چنان ريشه پيدا كرده است و همه آن را پذيرفته‌اند كه تعويض آنها به ذهن كسي خطور نمي‌كند. حتي اگر كسي بر خلاف آن فكر كند. يا چيزي بگويد، گويا فردي شاذ، منحرف و كج‌فهم است.
    مديران، مهم‌ترين عامل اسلامي كردن مديريت در كشور
    به‌هر‌حال، مديريتي كه در جامعه هست، ابتدا بايد خودش را اسلامي كند و بعد هم بتواند ساير نهادها را اسلامي كند تا جامعه اسلامي شود. شايد مهم‌ترين نقش را در اين زمينه، مديران كشور داشته باشند. چه‌بسا فكر كنيم آموزش و پرورش مهم‌ترين ركن است. همين‌طور هم هست؛ اما در خود آموزش و پرورش، مديران بيشترين نقش را در برنامه‌ريزي و اجرا ايفا مي‌كنند. 
    مديريت اسلامي، آري يا خير؟
    گاهي گفته مي‌شود: آيا واقعاً مديريت اسلامي داريم؟ اين‌همه بزرگان دنيا زحمت كشيدند و اصول مديريت را تدوين كردند، در اين‌‌باره بحث كردند و زحمت‌ها و هزينه‌هاي سنگيني را متحمل شدند تا قضاياي مديريت را به اثبات رساندند، همراه با تجربه‌هاي زيادي، كه واقعاً قابل تقدير و تشكر است. با اين همه تلاش انجام‌شده، منظور شما از «مديريت اسلامي» چيست؟ از زماني كه مسئله اسلامي كردن دانشگاه‌ها مطرح شد، اين پرسش به‌طور جدي، بخصوص در دانشگاه‌ها مطرح مي‌شد كه اصلاً علم اسلامي و غيراسلامي وجود ندارد؛ علم بايد بي‌طرف باشد و اگر بي‌طرف نباشد، علم نيست، بلكه هوس، و تابع ذوق و سليقه است؛ علم زماني علم است كه بي‌طرف باشد؛ يعني محقق، گوينده، استاد و خواننده آن علم، آن را از اين جهت دنبال كنند كه بخواهند اين علم را بدانند و اثبات كنند؛ نه اينكه چون داراي اين مذهب‌اند، آن را دنبال كنند. با اين حال، اسلامي كردن دانشگاه‌ها يا  اسلامي كردن علم و از جمله اسلامي كردن مديريت، چه معنايي دارد؟ به‌هر‌حال، شايسته است گروهي از محققان اين مسئله را به‌صورت بنياني و ريشه‌اي تبيين، و ابعاد مختلف آن را منصفانه و بي‌طرفانه بررسي كنند و يك پاسخ قاطع، روشن و مورد قبول هر انسان منصف را بيان كنند. 
    علم و دين
    به نظر مي‌رسد، قبل از پاسخ به اين پرسش، بايد اين سؤال را مطرح كرد كه آيا علم با دين ارتباطي دارد يا دو مقولة متباين هستند و ربطي به هم ندارند؟ امروزه منظور از علم، غير از معنايي است كه از اول براي آن قائل بوديم. امروزه علم به اموري مي‌گويند كه از راه تجربه حسي و قابل ارائه به ديگران اثبات ‌شود؛ يعني اگر از راه تجربه حسي قابل ارائه به ديگران به دست نيامده باشد، علم نيست. اينها عناصري است كه در تعريف علم اخذ مي‌كنند؛ يعني بايد گزاره‌اي باشد كه بر اساس تجربه حسي قابل اثبات، و قابل ارائه به ديگران باشد. بر‌اين‌اساس، قضاياي منطق، متافيزيك و فلسفه، علم نيست؛ حتي برخي تصريح كرده‌اند كه روان‌شناسي علم نيست و فقط بررسي پديده‌هاي رفتاري در روان‌شناسي، علم است، وگرنه آنچه مربوط به تجربه حسي نيست مانند اينكه روح چيست، چند قوه دارد و تعلقش به ماده چگونه است، علم نيست. همچنين تصريح مي‌كنند ‌كه فلسفه غير از علم است، و علم فقط با ابزار تجربي اثبات مي‌شود. پس در تعريف علم، يك اختلاف وجود دارد. آيا خدا را مي‌توان با تجربه حسي اثبات كرد؟ وقتي خدا را با برهان عقلي اثبات مي‌كنيم، اگر خدشه‌اي در آن باشد، نمي‌پذيريم. اما اگر خدشه‌اي نداشته باشد، از دلايل تجربي مهم‌تر و قطع‌آورتر است؛ چرا مي‌گوييد علم نيست؟!
    ولي فرهنگ عمومي دنيا اين‌گونه نيست و به اين راحتي از ما نمي‌پذيرند. مي‌گويند اين مسائل مربوط به دين و ايدئولوژي است، اما علم نيست. فلسفه، دين، ايدئولوژي و امثال اينها ارتباطي با علم ندارد؛ چون علم آن است كه با ابزارهاي حسي اثبات شود. اگر اين را پذيرفتيم كه با چنين كساني صحبت كنيم و آنها ملتزم شدند به اينكه قضاياي اصلي مديريت نيز به همين شكل اثبات مي‌شود، در اين صورت مي‌گوييم ما يك علم مديريت داريم، يك فلسفه مديريت، يك نظام مديريت و يك برنامه مديريت. ايدئولوژي، دين، احساسات، عواطف و مانند اينها در علم مديريت به اين معنا دخالت ندارد، نه به آن معنايي كه ما از اول براي علم قائل بوديم. اما مسائل مربوط به مديريت، فقط علم مديريت نيست. چنانكه در حوزة اقتصاد هم برخي مسائل مطرح است كه جز علم اقتصاد نيست. مثل قانون دست‌ غيبي. بر اساس اين قانون، اگر در شرايط آزاد و رقابتي، يك جنس به‌وسيله افراد يا گروه‌هاي مختلف توليد و عرضه شود، در اثر رقابت، اين جنس قيمت واقعي‌ خود را پيدا مي‌كند. مي‌گويند: دست غيبي قيمت را مشخص مي‌كند؛ يعني قيمت خود‌به‌خود مشخص مي‌شود. اما اينكه ما مي‌توانيم توليد كنيم، چگونه توليد كنيم، با چه ابزاري توليد كنيم؛ مكانيزه باشد يا سنتي يا راه ديگر؛ اينها را علم مديريت نمي‌گوييم. چنانكه علم اقتصاد هم نمي‌گوييم.
    مديريت و رسيدن به منافع، به هر قيمتي!
    شايد اين تعبير را از مرحوم آقاي صدر ياد گرفته باشيم كه پس از علم اقتصاد، نوبت به نظام اقتصادي مي‌رسد. در نظام اقتصادي، استراتژي‌هاي رفتار اقتصادي يك جامعه تعيين مي‌شود. پس از آن، نوبت به راهبردها و برنامه‌هاي اجرايي و مانند آن مي‌رسد. علم به آن معنا كه رابطه بين موضوع و محمول از راه تجربي اثبات مي‌شد، ارتباطي با دين و ارزش‌ها نداشت. مسلمان و كافر براي اين علم مساوي بود. اما پذيرفتن نظام اقتصادي اين‌گونه نيست. اينجاست كه مردم خواسته‌ها و سليقه‌هاي مختلف دارند. شرايط اقليمي و ايدئولوژي‌ها نيز مؤثر هستند. اين‌ مسائل كمك مي‌كند به اينكه چه نوع نظام اقتصادي‌اي را بپذيرند. در نظام سرمايه‌داري، سرمايه‌دار سود را مي‌پرستد. مديريتش نيز بر اين مبناست كه بنگاه اقتصادي او سود بيشتري توليد كند؛ يعني از اين منظر، مديريت او وقتي صحيح است كه سود بيشتري توليد كند؛ بدين معنا كه مقدمات، اسباب و مؤلفه‌ها را به‌گونه‌اي تنظيم كند كه سود بيشتري به وجود آيد. در واقع، ناخوانده، ناگفته و نانوشته اين ايدئولوژي را پذيرفته، و آن ايدئولوژي پول‌پرستي است. اينكه ديگران بميرند يا بمانند براي آنها تفاوتي ندارد. بارها خوانده‌ايم كه در كشوري مازاد فروش گندم يا برنج آن را در اقيانوس‌ها ريخته‌اند و نابود كرده‌اند؛ چرا؟ براي اينكه قيمت نشكند و سودشان محفوظ بماند. آيا اگر اينها اندكي عاطفه انساني، دين و اعتقاد به خدا و قيامت داشتند، اين كارها را مي‌كردند؟ ادعا مي‌كنند ما به ضعيفان خدمت، و از حقوق بشر دفاع مي‌كنيم، ولي دروغ مي‌گويند. فكرشان تنها اين است كه از هر طريقي سود بيشتري كسب كنند. همان‌گونه ‌كه كساني امروز مي‌خواهند بر دنيا سلطه يابند و سلطه خود را حفظ كنند و توسعه دهند.
    هدف، نابودي مسلمانان 
    براي نمونه، حدود سه ميليون ويتنامي در جنگ ويتنام به وسيلة امريكا كشته شدند. براي چه؟ براي اينكه امريكا سلطه‌اش را بر آسياي شرقي توسعه دهد. آيا اين رعايت حقوق بشر است؟! اين دين است؟! اين ايدئولوژي است؟! اين عدالت است؟! اين انسانيت است؟! اين اخلاق است؟! نام اين چيست؟ امروزه امريكا در همة جنايت‌هاي بي‌سابقه‌اي كه در كشورهاي خاورميانه رخ مي‌دهد ـ مانند سربريدن فرزند در برابر مادر ـ شريك است. چرا؟ براي اينكه مسلمان‌ها را با هم درگير كنند تا قدرت اسلامي در عالم شكل نگيرد. امروز به نفع يكي و فردا به نفع ديگري كار مي‌كنند. خودش داعش را ايجاد مي‌كند و بعد خودش هم مي‌گويد بايد با داعش مبارزه كرد. خودش صدام را سر كار ‌آورد و پس از مدتي او را ساقط كرد. آنها كه عاشق اين افراد نيستند. به‌ دنبال اين هستند كه مسلمانان و اسلام به هر شكل ممكن نابود و ضعيف شوند. 
    تأثيرپذيري مديريت از فرهنگ‌ها، ارزش‌ها و دين‌
    پس نظام مديريت، نه علم مديريت كه طبق اصطلاح روز به معناي علم تجربي است، متأثر از افكار، انديشه‌ها، اخلاق، ارزش‌ها، دين و فرهنگ است. در بسياري از كشورها، هر‌چند به دين الهي و اسلامي اعتقادي ندارند، يك مجموعه  فرهنگ‌هاي ملي دارند كه بر اساس آنها زير بار هر زورگويي‌اي نمي‌روند. بنابراين، ما مي‌توانيم در نظام مديريت، ‌نه علم مديريت، فرهنگ‌مان، يعني باورها و ارزش‌هايمان را حاكم كنيم؛ اينكه چگونه منابع و نيروهاي انساني را به كار گيريم، چگونه آنها را انتخاب و تربيت كنيم و آنها را حفظ كنيم، از اصول مديريت صحيح است. بر چه اساسي بايد اين‌ كارها را انجام داد؟ در اين امور، نظام ارزشي، فكر، باورها و ارزش‌ها، اعتقادات و حتي فرهنگ‌هاي ملي اثرگذار است. 
    برخي مي‌گويند اسلام چه ارتباطي با مديريت دارد. اسلام اولاً، مي‌تواند در فلسفة مديريت اثر بگذارد؛ به‌ويژه در مواردي كه با منابع انساني ارتباط دارد. وقتي يك بنگاه اقتصادي يا نهاد سياسي را تأسيس مي‌كنيد، چه‌ هدفي براي خود در نظر مي‌گيريد. تسلط خودتان؟ رفاه زندگي‌تان؟ افزايش سرمايه‌تان؟ يا نه، ارزش‌هاي انساني و عدالت نيز تأثيرگذار است؟ يا‌ اينكه وقتي به مقاصدتان برسيد، حتي اگر حقوق ميلياردها انسان نابود شود، بر اساس ضابطه‌هايي كه به شما مي‌دهند، مي‌گويند مديريت خوبي بوده است؛ چون به هدف مورد‌نظر خود رسيده‌ايد. اما بر اساس مديريت اسلامي، بايد يك مديريت كلان بر همه نهادهاي اجتماعي داشته باشيد كه همه را با هم هماهنگ، و اهداف عالي را محقق سازد، يا لااقل به آنها آسيب نرسد. وقتي مي‌توان از مديريت اسلامي سخن گفت كه نهادهاي مديريتي و سازمان‌ها را به گونه‌اي ساماندهي كرد، و افراد و مديران به‌گونه‌اي تربيت شوند كه غير از اهداف خاص مادي سازماني، اهداف كل جامعه، ارزش‌هاي انساني و عدالت را نيز در نظر داشته باشند. اگر اين‌گونه نباشد، اين نوع مديريت اسلامي نيست. در هر نوع اقتصادي، اعم از سوسياليستي، كمونيستي، امپرياليستي و ليبرال قواعد علمي حاكم است. اما سخن در اين‌ است كه افكار،‌ عقايد، ارزش‌ها، فرهنگ و دين مردم در نوع نظامي كه مي‌پذيرند، تأثيرگذار است. 
    مديريت ليبراليستي و بي‌تفاوتي به ارزش‌ها 
    كساني كه نمي‌خواهند اسلام رواج يابد و قصور يا تقصيري دارند و يا دلباخته فرهنگ الحادي غرب هستند، مي‌گويند غير از اين راه ديگري وجود ندارد. شايد به ياد داشته باشيد كه يكي از مسئولان پيشين مي‌گفت: چيزي بالاتر از ليبراليسم وجود ندارد. كساني كه اين‌گونه فكر مي‌كنند، بسياري از مسائل را به شكل ديگري براي خود حل مي‌كنند. در اين‌ رويكرد، ارزش‌ها فراموش مي‌شود، دربارة زحماتي كه صدها هزار شهيد كشيدند و جان‌هايي كه نثار كردند، مي‌گويند يك زماني احساسات مردم جوش آمد و يك كاري كردند، ما كه نمي‌توانيم چوب آنها را بخوريم! اينها باور ندارند كه بايد ارزش‌هاي ديني در جامعه حاكم شود. مي‌گويند كار ما اين است كه اقتصاد و رفاه مردم را تأمين كنيم، نه چيز ديگر. اينجاست كه مديريت ديني و غير‌ديني مطرح مي‌شود. اين رويكرد مربوط به مديريت غيرديني و غيراسلامي است.
    وظيفة مديران به هنگام تعارض منافع مادي و ارزش‌هاي الهي
    مديريت اسلامي اين است كه بايد در برنامه‌ها، ارزش‌هاي اسلامي را حفظ كرد؛ حتي اگر با بعضي ارزش‌هاي مادي تضاد پيدا كند. اگر امر داير شد بين يك رفاه اقتصادي، با بقاي يك ارزش الهي در جامعه، ارزشي كه دستاورد خون صدها هزار نفر از بهترين گل‌هاي اين كشور است، بايد كدام يك را ترجيح داد؟ برخي مي‌گويند: آنها رفتند و شهيد شدند و اجرشان با خدا؛ به ما چه ارتباطي دارد! ما بايد كاري كنيم كه زندگي‌مان آباد شود و مردم هم در آينده به ما رأي دهند؛ چون ما خدمت كرديم، جنس ارزان شد! اين تفاوت مديريت ديني و غير‌ديني است؛ در كجا؟ نه در علم مديريت، زيرا علم مديريت؛ گزاره‌هايي ثابت و جدا از ارزش‌ها، افكار و آراي ديني و غيرديني بود. اما وقتي سخن از نظام مديريتي باشد و بعد برنامه‌ها‌ي مديريتي كه در يك كشور اسلامي مي‌خواهد اجرا شود، آنجا ارزش‌هاي اسلامي تأثيرگذارند. به‌هر‌حال، موضوع مورد‌نظر، جايگاه آموزه‌هاي اسلامي در امور مديريتي است؛ يعني در همه چيزهايي كه به مديريت مربوط است، حتي فلسفه، نظام و برنامه‌هاي مديريت. مسئله اين است كه آموزه‌هاي اسلامي تا چه اندازه در اين‌ امور مؤثرند.
    لزوم تبيين اهميت مسائل مديريت اسلامي 
    نكته پاياني كه بايد يادآور شوم، بيان اهميت مسائل مديريت اسلامي است. هر اندازه بتوانيد اهميت اين رشته و تأثير آن در سعادت جامعه را براي علاقه‌مندان اين حوزه تبيين كنيد، داوطلبان براي حضور در اين عرصه بيشتر مي‌شوند. اما اگر صرفاً روي منافع مادي‌، منزلت اجتماعي و حقوق حاصل از آن تأكيد كنيد، اين فكر، فكر ديني نيست و از همان مديريت‌هاي ديگر سرچشمه مي‌گيرد. مديريت ديني بايد به‌گونه‌اي باشد كه دانشجو در فكر اين باشد كه من چه كار انجام دهم كه خدا بيشتر از من راضي باشد. چگونه بيشتر به جامعه خدمت كنم. اگر روزي خدمت امام زمان رسيدم، دست بر صورتم بكشد و بگويد: آفرين. نه اينكه مرا از خود دور كند. اگر اين‌‌گونه شد، اين نوعي مديريت ديني در بخش آموزش است. اما اگر گفتيم رشته‌اي را انتخاب كنيم كه حقوق بيشتري دارد، و اگر در ايران نشد، در كشوري ديگر درآمد خوبي داشته باشد، اين تربيت، ديني نيست و مديريت حاصل از آن نيز ديني نيست.
     

     

     

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی.(1394) جایگاه آموزه های اسلامی در امور مدیریتی. دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های مدیریتی، 5(2)، 5-13

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    آیت الله محمدتقی مصباح یزدی."جایگاه آموزه های اسلامی در امور مدیریتی". دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های مدیریتی، 5، 2، 1394، 5-13

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی.(1394) 'جایگاه آموزه های اسلامی در امور مدیریتی'، دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های مدیریتی، 5(2), pp. 5-13

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی. جایگاه آموزه های اسلامی در امور مدیریتی. اسلام و پژوهش‌های مدیریتی، 5, 1394؛ 5(2): 5-13