اسلام و پژوهش‌های مدیریتی، سال اول، شماره دوم، پیاپی 2، پاییز 1390، صفحات 5-40

    جایگاه انسان‌شناسی در سازمان و مدیریت از دیدگاه اسلام و غرب

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    قادر علی واثق / دانش آموخته حوزه علمیه و دانشجوی دکترای مدیریت گرایش سیاست گذاری دولتی / Vasegh2003@yahoo.com
    چکیده: 
    به شمار مکاتب موجود در جهان، درباره‌ی انسان نظریه وجود دارد. به هر اندازه که این نگاه ها به انسان متفاوت باشند، علوم انسانی مترتب بر آن نیز تفاوت خواهد یافت. در این نوشتار انسان از ابعاد مختلف همانند آفرینش، هدف از زندگی، طبیعت، حقیقت، جبر و اختیار و ارزش محوری، از دیدگاه اسلام و اندیشوران مغرب زمین بررسی شده است. هدف این نوشتار بیان اثرگذاری انسان شناسی بر علوم اجتماعی و بخصوص سازمان و مدیریت است. نتیجه‌ی این پژوهش آن است که سازمان یا نظام سیاسی که بر اساس دیدگاه قرآن کریم درباره‌ی انسان، سازماندهی و اداره می شود، بسیار متمایز از سازمان یا نظام سیاسی که بر اساس نگاه های اندیشوران مغرب زمین به انسان، سازماندهی و اداره می شود. با توجه به این امر می توان گفت انسان شناسی از مبانی علوم اجتماعی به ویژه مدیریت شمرده می شود و بسیار مهم است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Position of Anthropology in Organization and Management in the View of the West and Islam
    Abstract: 
    There are as many views about man as there are schools of thought in the world, and this makes the different human sciences as many as different views. The present paper expounds man’s various aspects in the view of western and Muslim thinkers, focusing on creation, aim of life, nature, truth, determinism and freedom, value orientation. This paper aims at explaining the effectiveness of anthropology on social sciences, and on organization and management in particular. The research findings show that the organization or political system organized and managed according to the Qur’anic view of man is very distinct from organization or political system organized and managed according to the western thinkers' views about man. Given this, anthropology which is considered as one of the foundations of social sciences particularly management, is of great importance.
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    مقدمه
    در ميان علوم انساني، مسائلي چون هستي‌شناسي، انسان‌شناسي، معرفت‌شناسي و روش‌شناسي بسيار مهم است. از ميان اين چهار موضوع، انسان‌شناسي از جهاتي «ام‌المسائل» شمرده مي‌شود؛ زيرا انسان محور و به يك معنا، موضوع غالب مسائل انساني يا مرتبط با آدمي است. دين، علم، عقل، معرفت، اخلاق، هنر، سياست، مديريت، جامعه، تاريخ، حكومت و مفاهيمي از اين دست، بدون وجود نوع انسان و حتي تصور او بدون موضوع‌اند. از اين‌رو، تمامي نظام‌هاي فكري و فلسفي در طول تاريخ، به انسان و شناسايي‌ او، عنايت داشته‌اند. از مكاتب و مذاهب هند گرفته تا فلسفة يونان و روم، از تفكرات انديشوران قرون وسطايي گرفته تا انديشه‌هاي اصيل اسلامي، از رنسانس گرفته تا عصر حاضر، همواره انسان و توجه به ابعاد وجودي وي در كانون توجه بوده است.  انسان‌شناسي در اسلام، بخصوص از نظر قرآن كريم، نيز بسيار مورد توجه بوده و با همة علوم اسلامي مرتبط است. برخي صاحب‌نظران بر اين باورند كه «تمام معارف قرآني، به نحوي، با انسان‌شناسي، ارتباط دارد.» 
    بي‌ترديد انسان در هر يك از اين مكاتب با ديگري تفاوت اساسي دارد. مثلاً انسان اسلام، يهود، مسحيت، بوديسم، ماركسيسم، اگزيستانسياليسم، ليبراليسم، سوسياليسم و... تفاوت‌ها و چه بسا تعارض‌هاي آشكاري با هم دارند.  بديهي است كه وقتي انسان بر اساس اين ديدگاه‌ها، متفاوت بودند، علوم مبتني بر گونة انسان‌شناسي‌ها نيز تفاوت مي‌يابند. بنابراين، پيش از هرنوع بحث دربارة يكي از علوم انساني ابتدا بايد ديدگاه آن مكتب را دربارة انسان كشف كرد؛ تا زمينة طرح مسائل فراهم آيد و با آگاهي كامل وارد بحث در آن علم شد.
    يكي از علوم انساني كه در سدة اخير دامنة وسيع‌تري يافته و فوق‌العاده مهم تلقي شده، دانش مديريت است. اين دانش، ميان‌رشته‌اي است كه خود مستقيماً از انسان بحث نمي‌كند، بلكه از دستاورد‌هاي علوم انساني ديگر همانند روان‌شناسي، روان‌شناسي سازماني، جامعه‌شناسي، جامعه‌شناسي سازماني، مردم‌شناسي، فرهنگ‌ سازماني، علوم‌ سياسي، تاريخ و اقتصاد كه مستقيماَ دربارة يك بعد از ابعاد انساني، بحث مي‌كنند، بهره مي‌گيرد.  بنابراين، ابتدا بايد ديدگاه‌هاي قرآن كريم و انديشوران غربي را دربارة انسان به دست آورد، وانگهي علوم انساني از جمله علم مديريت را با توجه به اين تفاوت‌ها پايه‌گزاري كرد. در اين پژوهش در پي تبيين انديشه‌هاي انديشوران مغرب زمين دربارة انسانيم ـ‌ تا بر اساس آنها مديران نظام سياسي و مديريتي را پايه‌ريزي كنند ـ نه در پي صحت و سقم و نقد و بررسي آنها؛ زيرا اين كار مجال ديگري مي‌طلبد. 
    تعريف انسان‌شناسي
    منظور از انسان‌شناسي در اينجا، انتروپولوژي، يعني انسان‌شناسي به طور مطلق و بدون پسوند و همچنين انسان‌شناسي جسماني،  انسان‌شناسي اجتماعي،  و انسان‌شناسي فرهنگي  ـ‌ كه در عرض علوم انساني قرار دارند و جنبه‌هاي مختلف زندگي جسماني، تاريخي، اجتماعي و فرهنگي انسان را با روش‌هاي علمي در كانون مطالعه قرار مي‌دهند ـ نيست؛  بلكه منظور از آن، بررسي چگونگي پيدايش انسان در اين جهان، شناخت حقيقت، طبيعت، استعداد‌ها و قابليت‌هاي او و كيفيت به فعليت رسيدن آنها و شناخت كمال نهايي و چگونگي استفاده از استعداد‌ها و مايه‌هاي دروني و عوامل و شرايط خارجي براي رسيدن انسان به كمال نهايي است. 
    انسان‌شناسي به اين معنا، نه تنها در عرض علوم انساني نيست، بلكه در طول آن و در واقع مادر آنها به حساب مي‌آيد  كه بدون آگاهي از آن، پرداختن به هريك از علوم انساني ديگر، غير منطقي خواهد بود و تحقيق و پژوهش در آن مورد را دچار مشكلات و اشتباهات بزرگ خواهد كرد.  به اين ترتيب، انسان در بسياري از علوم انساني از جمله علم مديريت به صورت مستقيم در كانون بحث قرار نمي‌گيرد، ولي شناسايي آن از چند بعد اهميت بسياري دارد كه به برخي از آنها در زير اشاره مي‌شود.
    محورهاي بحث انسان‌شناسي اثرگذار بر علم مديريت
    چنان‌كه ذكر شد، منظور از انسان‌شناسي در اين نوشتار انتروپولوژي نيست؛ بلكه منظور از آن، بيان چگونگي پيدايش انسان و هدف از آن و همچنين شناخت حقيقت، طبيعت و قابليت‌هاي دستيابي به كمال است.  به عبارت ديگر، نگاه ما به انسان به اين معنا هرچه باشد، بر ديدگاه ما دربارة مديريت، سازمان‌ و سازماندهي بسيار اثر‌ مي‌گذارد؛ لذا در اين نوشتار مي‌كوشيم، اين محورهاي بنيادين را كه بر دانش مديريت بسيار اثرگذار است، بررسي ‌كنيم: آفرينش انسان، هدف از زندگي انسان، طبيعت انسان، حقيقت انسان، انسان‌محوري (اومانيسم).
    آفرينش انسان
    اينكه آفرينندة انسان كيست؟ در مديريت و سازماندهي مهم است؛ زيرا اگر بگوييم انسان محصول ماده يا برخاسته از حيوانات ديگري مانند ميمون است، در اين صورت انسان آفريننده‌اي ندارد تا از آفرينش آن، اهداف خود را پي‌بگيرد و براي رسيدن به آن اهداف تكاليفي وضع كند؛ لذا انسان به صورتي مديريت خواهد شد كه تا بي‌نهايت از وجود او در سازمان استفاده شود و اما اگر گفتيم كه انسان آفريننده‌ا‌ي دارد به نام خداوند، همان‌گونه كه انسان را آفريده، براي او اهدافي نيز در نظر گرفته و تكاليفي براي رسيدن به آن اهداف وضع كرده كه حتماً بايد در مديريت و سازماندهي به آن توجه شود. مثلاً همچنان‌كه خداوند انسان را آفريده، براي او نماز را نيز واجب كرده است كه هر روز، در پنچ وقت آن را بر پا دارد. روزه را هم واجب كرده است كه مدير بايد آنها را در مديريت و سازماندهي لحاظ كند؛ يعني براي آن وقتي در نظر بگيرد و زمينة آن را فراهم آورد. خلاصه اينكه اگر گفتيم كه آفريدگار انسان خداوند است، ديگر مدير در استفاده از نيروي انساني آزادي كامل ندارد و وحدت فرماندهي مدير از بين مي‌رود و انسان در زمان و حالت‌هايي مكلف است علاوه بر اينكه از مدير فرمان مي‌برد، از خداوند نيز بايد اطاعت ‌كند. حتي در موارد كه واجب از واجبات هستند كه بايد در زمان خاص و محدود (واجب مضيق) انجام شود، مدير حق ندارد افراد را در آن محدودة زماني به انجام دادن وظايف سازماني وادارد؛ يعني در اين موارد فرماندهي خداوند و اطاعت از او بر فرماندهي مدير سازمان تقدم دارد. بنابراين، براساس اين نوع انسان‌شناسي اگر افراد سازمان در اينكه فرمان خداوند را برآورند يا مدير سازمان را، دچار تعارض شوند، حق اين است كه اطاعت از فرمان خداوند را مقدم بدارند.
    آفرينش انسان از ديدگاه اسلام و غرب
    در طول تاريخ ديدگاه دانشمندان مغرب زمين دربارة آفرينش انسان‌هاي نخستين، فراز و نشيب‌هاي بسياري داشته است. از اينكه انسان همانند گياهان از زمين مي‌رويد،  شروع شده و به اينكه نطفة نر و مادة تمام جانوران در فضا وجود داشته و وجود خواهد داشت كه وقتي به زمين مرطوب فرو مي‌آيند و با هم لقاح مي‌يابند و موجودات به شكل انسان پديد مي‌آيند،  ادامه پيدا كرده تا اينكه نظرية ترانسفورميسم،  يعني تبدل انواع و اينكه انسان از نسل حيوانات ديگر است و تكامل يافته و به اين صورت درآمده است  و در نهايت نظرية فيكسيسم كه بر اساس آن، انسان به صورتي كه هست آفريده شده است.  
    اما اينكه نگرش غرب در دوران معاصر دربارة آفرينش انسان چيست، در شرايط فعلي نگرش غالب و حاكم بر جامعة غربي، سكولاريسم است. سكولاريسم به حذف يا بي‌اعتنايي و به حاشيه راندن نقش دين در ساحت‌هاي مختلف حيات انساني، از قبيل سياست، حكومت، مديريت، علم، عقلانيت اخلاق و... گرايش دارد.  بر اساس سكولاريسم الحادي، دين و خدا امري غيرواقعي و زاييدة جهل، ترس يا حاكمان قدرت‌طلب است  و هيچ‌گونه واقعيت خارجي ندارند. به اين ترتيب مي‌توان گفت لازمة اين ديدگاه آن است كه آفرينش موجودات از جمله انسان يك امر زميني است و به خدا ربط ندارد. «بر اساس تفكر سكولاريستي، ذهن بشر ابتدايي به جهت سادگي علل پديده‌ها را نمي‌شناخت؛ لذا دين را تخيل كرد تا براي او پناهگاهي باشد و يا حداقل كنجكاوي‌اش را در شناخت منشأ پديده‌ها ارضاء كند.»  همچنين بر مبناي انديشة سكولاريستي مي‌توان گفت: «جهان موجود خود پيدايش و انسان نيز بخشي از همين جهان طبيعت است كه بر اساس يك فرايند تحولي پديد آمده است.» 
    بر اساس ديدگاه قرآن كريم، خداوند انسان را آفريده   و مادة آفرينش انسان گِل است و بعد از اينكه آن را به صورت آدم درآورد، خداوند از روح خود بر آن دميد  و انسان را به اين صورت كنوني يعني «احسن الخالقين»(مؤمنون: 14) آفريد.
    ارزيابي آفرينش انسان
    براساس اين دو نوع تفكر، يعني نظر قرآن كريم و تفكر انديشوران غرب در مورد آفرينش انسان، دو نوع ساختار سازماني و به تبع آن دو رويكرد دربارة مديريت و سازماندهي سازمان شكل مي‌گيرد. چنان‌كه ذكر شد، بر اساس رويكرد غربي انسان موجود خودپيداست، يعني خودش بدون تأثير هيچ علتي پديد آمده است. در نقد اين ديدگاه بايد گفت: اولاً اين رويكرد غربي‌ها به معناي انكار اصل وجود خداوند و همچنين انكار توحيد در ربوبيت الهي است كه از نظر قرآن كريم مسلم و قطعي است: «الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»(فاتحه: 2) ثانياً اين ادعا به معناي انكار انبيا و اوليا است كه زماني در يك قلمرو جغرافيايي خاص مسؤليت ادارة جامعه را داشته‌‌اند و با ظهور حضرت ولي عصر اين امر از بعد زماني و مكاني فراگير و مداوم خواهد شد. ثالثاً اين سخن به معناي انكار كتاب‌هاي آسماني است كه مباحث فراواني دربارة ادارة جامعه طرح كرده‌اند. رابعاً اين رويكرد تأثيرات بسيار مهمي بر مديريت و سازمان مي‌گذارد كه به برخي از آنها در زير اشاره مي‌شود:
    ـ‌ عقل محوري: يعني عقل قادر است كه همة مسائل سازمان را درك نمايد و به حل آن پرداخته، به اين ترتيب زندگي بشر را به نحو مطلوب اداره ‌كند.
    ـ علم محوري: يعني يافته‌هاي علمي و تجربي مي‌تواند سازمان و جامعه را اداره كند و ديگر به دين و دستورهاي آن نياز نيست. 
     ـ مديرمحوري: يعني در سلسله مراتب سازمان، وحدت فرماندهي و به عبارتي مدير محوري شكل خواهد گرفت. به سخن ديگر، بر اساس اين تفكر تنها كسي كه حق فرمان دادن دارد، مدير است و از نظر قانوني جز او هيچ‌كس حق دستور دادن ندارد.
    اما بر اساس نگرش قرآني كه انسان را آفريدة خدا مي‌داند، تمام اين معادلات حاكم بر مديريت غربي بر هم خواهد خورد؛ زيرا بر اساس توحيد در ربوبيت تشريعي، تنها خداوند حق فرمان دارد. به عبارت ديگر، وقتي معتقد شديم كه آفرينندة ما خداوند است و اختيار وجودي ما در دست او و تدبير زندگي ما استقلالاً از اوست، بايد به صورت طبيعي معتقد باشيم كه كسي جز خداوند حق فرمان دادن و وضع قانون براي ما ندارد. هركس به ديگري بخواهد دستور بدهد و امر كند، بايد به اجازة او باشد. هر قانون بايد به پشتوانة امضاي الهي و اجازة الهي رسميت يابد. جز خداوند كسي حق وضع قانون براي انسان‌ها را ندارد. همة هستي از اوست. هيچ كسي حق ندارد بدون اذن او، به مخلوقات او امر و نهي كند، فرمان بدهد و براي آنان قانون وضع كند. اين توحيد در ربوبيت تشريعي است. 
    كوتاه آنكه از نظر قرآن كريم مسائل و موضوعات انساني در دو سطح قرار دارند: يكي موضوعاتي كه عقل مي‌تواند آنها را بفهمد كه اصطلاحاً به آن «مستقلات عقليه» گفته مي‌شود؛ ديگري موضوعاتي كه عقل قادر به درك و فهم آن نيست؛ زيرا اين سطح بالاتر از فهم عقل است كه اصطلاحاً به آن «غيرمستقلات عقليه» گويند. برخي دانشوران از سطح اول به حوزة «تذكر» و از سطح دوم به حوزة «تعبد» تعبير كرده‌اند.  گفتني است كه عقل هم در موارد مسقلات عقليه و هم در موارد غيرمستقلات عقليه، به دين نيازمند است. 
    الف. مستقلات عقليه 
    عقل،‌ حتي در موارد مستقلات عقليه، يعني جايي كه مستقل از دستورهاي ديني موضوعات ديني را درك مي‌كند نيز از احكام دين بي‌نياز نيست. اينك سه نمونه از نمونه‌هايي كه در مورد مستقلات عقليه نياز به دين احساس مي‌شود:
    ـ‌ ضمانت اجرايي حكم عقل: يعني جايي كه انسان مستقلاً قبح چيزي را مي‌داند ولي در عين حال به اين قبيح عمل مي‌كند؛ مانند تبعيت عقل از نفس كه عقل مستقلاً قبح آن را درك مي‌كند‌ اما در عين حال از آن پيروي مي‌كند. در اين مورد دين ضامن اجراي عقل مي‌شود كه به آن قبيح عمل نكند؛ يعني در واقع وحي است كه در اين عرصه به فرياد عقل مي‌رسد و از پيروي عقل از نفس جلوگيري مي‌كند.
    جلوگيري از تزلزل كاركرد عقل: يعني با نقض حكم عقل توسط نفس در نظام عقلاني و احكام عقل تزلزل پديد مي‌آيد. تنها وحي است كه مي‌تواند عقل را از آن تزلزل نجات دهد.
    جلوگيري از بردگي عقل نسبت به نفس: يعني انسان با ضعف تربيت ديني و وسوسه‌هاي نفساني حتي نسبت به احكام عقلاني خود نيز تزلزل پيدا كرده و فقط دين است كه مي‌تواند او را از اين سقوط قطعي نجات دهد. 
    ب. غير مستقلات عقليه
    چنان‌كه گفته شد، عقل به تنهايي قادر به درك بعضي موضوعات نيست كه اصطلاحاً به آن غير مستقلات عقليه گفته مي‌شود. اينك بعضي مقوله‌هايي كه عقل توانايي شناخت آن را ندارد:
    1. معرفت انسان به خودش: يعني انسان دربارة خود نمي‌تواند آشنايي لازم را داشته باشد. اما خداوند چون خالق انسان است، به او آشناتر است؛ لذا انسان در شناخت خود نيز به دين نيازمند است: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»(ق: 16.) و ما انسان را آفريده‏ايم و مى‏دانيم كه نفس او چه وسوسه‏اى به او مى‏كند و ما از شاهرگ [او] به او نزديك‌تريم».
    2. معرفت انسان به مقصد: يعني انسان مي‌تواند دربارة رشد جسمي خود اطلاعاتي كسب كند؛ اما از شناخت هدف و مقصد نهايي كه به آن بايد دست يابد، عاجز است؛ لذا خداوند خطاب به انسان مي‌فرمايد: «متصدي رشد و كمال خلافت الهي  و پادشاهي عالم به اذن خداوند است». 
    3. شناخت انسان از مسير: از نظر اسلام زندگي دنيا مقدمه براي زندگي آخرت است؛ يعني دراين مرحله از زندگي انسان به مدد قوة انتخاب و اختيار مسير خويش را برمي‌گزيند و سرنوشت خود را مي‌سازد. انسان براي اينكه راه صحيح را انتخاب كند نيازمند اين است كه راه صحيح را بشناسد. اين آشنايي چيزي نيست كه انسان به تنهايي بتواند آن را انجام دهد؛ بلكه انسان در اين بعد از زندگي به وحي نيازمند است. 
    4. شناخت الگو: يعني انسان دربارة الگوها نيز آشنايي لازم را ندارد. خداوند است كه اين الگوها را به منظور دستيابي آنان به آن هدف، به افراد بشر معرفي مي‌كند.  از اين بحث مي‌توان نتيجه گرفت كه عقل براي اداره و هدايت جامعه كافي نيست؛ زيرا در زندگي فردي و اجتماعي موضوعات مهم و سرنوشت‌سازي وجود دارد كه عقل توانايي درك آنها را ندارد. نمي‌توان تنها با عقل زندگي انسان را اداره كرد. بنابراين، سازمان و جامعه را نمي‌توان بر اساس عقل تنها و بي‌نياز از دين مديريت كرد. بايد پيش از همه چيز خداوند و فرمان او را در كانون توجه قرار داد؛ زيرا خداوند كه آفرينندة انسان است حق دارد تكاليفي بر عهدة او بگذارد كه بايد در مديريت و سازماندهي سازمان بدان توجه شود. به اين ترتيب وحدت فرماندهي از سازمان حذف و سرسلسلة مراتب سازمان به خداوند بزرگ وصل خواهد شد و بدون امر و اجازة او هيچ كاري مجاز و قانوني نخواهد بود. 
    هدف از زندگي انسان
    يكي از مسائل مهم در سازمان‌ها، تعيين اهداف و دستيابي به آن است. اين اهداف اگر همسو با اهداف انساني نباشد، افراد براي رسيدن به آن تلاش چنداني نخواهند كرد؛ لذا بايد ديدگاه قرآن كريم و دانشمندان‌مغرب زمين دربارة اهداف انساني مشخص شود تا براي توفيق بيش‌تر، اهداف سازمان را با آن اهداف هم‌سو كرد. مثلاً اگر هدف از زندگي لذت يا قدرت باشد سازمان بايد به صورتي مديريت شود كه افراد علاوه بر تأمين اهداف سازمان، به حداكثر لذت و قدرت نيز دست يابند. اما اگر گفتيم هدف از زندگي انسان كمال، سعادت و رستگاري و قرب به خداوند است، سازمان به صورتي ديگر بايد اداره شود تا اينكه اعضاي آن به اين اهداف دست پيدا كنند. 
    2-1. هدف از زندگي از ديدگاه اسلام و غرب
    در غرب ديدگا‌ه‌هاي گوناگوني دربارة هدف از زندگي انسان وجود دارد. از نظر اپيكور هدف نخستين و نهايي زندگي انسان دستيابي به لذت است و حتي از نظر او سعادت نيز جز از طريق لذت‌جويي امكان‌پذير نيست.  او لذت را به معناي فقدان رنج دايم جسمي و روحي مي‌داند و آن را به دو دسته تقسيم مي‌كند:
    الف. لذت در حركت: اين نوع لذت ملازم با درد و رنج است، مانند ارضاي غريزة جنسي كه ملازم با رنج و خستگي و سستي است يا لذت‌هاي پرخوري، شرابخوري و شهرت‌طلبي كه سبب بيماري و اضطراب مي‌شود.
    ب. لذت در سكون: اين نوع لذت فاقد درد و رنج است و آدمي را دچار آلام جسمي و روحي نمي‌كند؛ مثلا، «لذت دوستي» اين‌گونه است. اپيكور طرفدار اين نوع لذت است، لذا او هميشه افراد را به دوستي سفارش مي‌كرد. 
    طرفداران مكتب رواقي هدف از زندگي انسان را در ابتدا شناخت طبيعت و زندگي بر وفق آن دانسته و سپس هدف از زندگي را دستيابي به فضايلي چون: حكمت، عدالت، شجاعت، سخاوت و آزادي مي‌دانند. 
    از نظر نيچه هدف از زندگي پرداختن به تن و زندگي زميني است. او مي‌گويد: انسان آن هنگام انسان است كه به حيوانيت او توجه شود. از نظر او قبل از آنكه از انسان انتظار تفكر و تعقل داشته باشيم بايد به جنبة حيوانيت و نياز‌هاي غريزي او توجه كنيم و مهم‌تر آنكه عقل و نطق نيز بايد در خدمت حيوانيت بشر و ارضاي نياز‌هاي حيواني او باشد. 
    اكنون سؤال اساسي اين است كه تفكر غالب مغرب زمين در مورد هدف زندگي انسان چيست؟ اين تفكر چه تأثيري بر سازمان و مديريت دارد؟ چنان‌‌كه ذكر شد در اين‌باره اختلاف نظر بسياري وجود دارد. اما در اوضاع فعلي تفكر غالب بر غرب، تفكر اومانيستي، سكولاريستي و اين دنيايي بودن است و بر اساس اين تفكر هدف از زندگي انسان، لذت، ثروت، قدرت و در يك جمله دستيابي به مزايا و ظواهر اين جهان است. بر اساس اين نگرش، غير از اين جهان چيز ديگري واقعيت ندارد تا انسان آن را هدف، خود قرار دهد. «بر اساس تفكر اومانيستي هدف انسان نه عشق و ستايش خداوند است و نه بهشت موعود، بلكه تحقق بخشيدن به طر‌ح‌هاي انساني متناسب با اين جهان است كه از سوي عقل ارائه مي‌شود.» 
    از نظر قرآن كريم هدف نهايي آفرينش انسان سعادت، پيشرفت، هدايت، معنويت، پرورش،  تقوا، تكامل، و رستگاري و در يك جمله قرب به خداوند است كه از طريق عبادت،  تزكيه،  جهاد،  خشوع در نماز، اعراض از لغو، پرداخت زكات، امانت‌داري، وفا به عهد، و پايداري در نماز به دست مي‌آيد.  به بيان ديگر، هدف نهايي از زندگي انسان رستگاري است كه از طريق قرب به خدا حاصل مي‌شود، غير از آن، تمام آنچه ذكر شد، همه مقدمه براي رسيدن به رستگاري است.  به اين ترتيب مي‌توان گفت كه هدف ذاتي زندگي انسان رستگاري است و هدفي بالاتر از آن وجود ندارد.  
    2-2. ارزيابي هدف از زندگي انسان 
    بر اساس نگرش انديشوران مغرب زمين كه هدف از زندگي انسان را، بر اساس تفكر اومانيستي و سكولاريستي لذت و برخورداري از مزاياي طبيعي اين‌جهاني مي‌دانند، بايد مديران در سازمان به صورتي مديريت، برنامه‌ريزي و سازماندهي كنند كه افراد جامعه نهايت لذت را از زندگي ببرند و از منابع و امكانات سازماني و دنيايي نهايت بهره‌برداري كنند. به عبارت ديگر، بر اساس اين نگرش غرب به انسان، مديران بايد به صورتي سازمان را اداره كنند كه زندگي دنيايي و لذات مادي‌شان تأمين شود؛ زيرا انسان در زندگي هدفي بالاتر از آن ندارد. اما بر پاية نظر قرآن كريم كه هدف از زندگي اين دنيا را در نهايت رستگاري و سعادت مي‌داند، بايد مديران به صورتي رفتار و برنامه‌ريزي كنند كه افزون بر تأمين اهداف سازماني، اعضاي سازمان، به رستگاري و قرب به خداوند، نيز نايل آيند. به بيان ديگر، مديران بايد به صورتي سازمان را اداره كند كه اهداف عالي انسان را برآورده و خانة آخرت او را نيز آباد كند. در حقيقت مديران وظيفه دارند كه زندگي سازماني و اين جهاني را مقدمه براي زندگي اخرت كنند چراكه «الدنيا، مزرعة الاخرة».
    خلاصه از نظر دانشمندان مغرب زمين هدف از زندگي لذت، قدرت و استفاده از متاع و مزاياي طبيعي و مادي است. اهداف اين دانشمندان چيز‌هايي است كه در همين دنيا تحقق‌پذير است. همان‌گونه كه گفته شد بيشتر دانشمندان مغرب زمين بعد از رنسانس بر اساس تفكر سكولاريستي و اومانيستي به دنبال اهداف زميني براي انسان‌اند و هيچ‌گاه فراتر از اينها گام نمي‌نهند؛ يعني به دنبال اهدافي نيستند كه در ماوراء طبيعت باشند. از نظر قرآن هدف از زندگي رستگاري است كه با تقوا، عبادت، تزكيه، جهاد و در نهايت تقرب به خداوند بزرگ حاصل مي‌شود. تمام افراد بشر بايد تمام تلاش‌هايشان را در داخل و يا بيرون سازمان در اين جهت قرار دهند. 
    طبيعت انسان
    يكي از بحث‌هاي مهم انسان‌شناسي، دربارة سرشت و طبيعت انسان است؛ به اين معني كه آيا طبيعت انسان خوب است يا بد؟ هر پاسخي به اين پرسش، يعني چه به سرشت خوب يا سرشت بد حكم داده شود،‌ مديريت و سازماندهي مبتني بر آن، كاملاً متفاوت خواهد بود. مثلاً اگر گفته شود كه افراد طينت پاك و خوبي دارند، در اين صورت مي‌توان كارهاي سازمان را بدون كوچك‌ترين دغدغه، به افراد سازمان واگذار كرد و مطمئن بود كه از يك طرف، آنان با توجه به اينكه داراي طينت پاك‌اند و در نتيجه از هيچ چيز كم نمي‌گذارند، كارهاي سازمان ‌را براي دستيابي به اهداف آن به نحو مطلوب انجام مي‌دهند و از طرف ديگر در سازمان لزومي ندارد كه يك تن شماري از كارمندان را سرپرستي و بر كار آنان نظارت كند؛ زيرا كارمندان با توجه به طينت خوب انساني‌شان از نبودن ناظر سوءاستفاده نمي‌كنند و تلاش لازم را در انجام دادن كارها براي نيل به اهداف سازماني، خواهند كرد. به اين ترتيب سلسله مراتب سازمان كوتاه و حيطة نظارت گسترده‌تر خواهد شد. اما اگر به اين باور بوديم كه انسان طينت و سرشتي بد و زشت دارد در اين صورت بر عكس فرض پيشين اولاً هيچ كاري را نمي‌توان با اطمينان كامل به كسي واگذار كرد؛ زيرا با توجه به اينكه انسان داراي خوي زشت و پليد است، و تعهد انساني و اخلاقي ندارد، اين احتمال وجود دارد كه كار را ناقص انجام دهد يا اصلاً انجام ندهد. ثانياً هيچ كاري را نمي‌توان بدون نظارت مستقيم به افراد سازمان واگذارد؛ زيرا اين خطر وجود دارد كه اين كارها اصلاً در سازمان انجام نشود؛ بلكه براي بهبود آن، ناظراني تعيين مي‌كنند و به اين ترتيب حيطة نظارت محدود مي‌شود و با شكل‌گيري تسلسل نظارت‌ها،‌ سلسله مراتب سازماني به شدت افزايش مي‌‌يابد.  گفتني است كه نظريه‌هاي x و y در مديريت ناشي از نگاه به طبيعت انسان است كه در اين مورد توضيح لازم داده خواهد شد.
    3-1. طبيعت انسان از ديدگاه اسلام و غرب
    دربارة طبيعت انسان نيز در ميان انديشه‌وران مغرب زمين اختلاف نظرهاي بسياري وجود دارد كه به برخي از آنها در زير اشاره‌ مي‌شود.
    فوير باخ
    از نظر فوير باخ انسان داراي دو طبيعت است: يكي طبيعت خوب و ديگر طبيعت بد. به بيان ديگر، از نظر او انسان داراي دو نوع وجود است: يكي وجود عالي انساني كه به خوبي‌ها و نيكي‌ها ميل دارد و انسان را به سوي صفات نيك اخلاقي رهنمون مي‌سازد؛ ديگري وجود بد و طبيعت پست انساني كه به زشتي‌ها و بدي‌ها ميل دارد و انسان را به سوي رذايل اخلاقي سوق مي‌دهد. او معتقد است ناسازگاري و تضاد ميان اين دو بعد نيك و بد انسان سبب مي‌شود او وجود عالي و طبيعت نيك خويش را از خود جدا سازد و به آن، جنبة الهي و ديني ببخشد. 
    ماركس
    از نظر ماركس طبيعت انسان به خودي خود، اقتضاي خوبي و بدي ندارد. به بيان ديگر، «انسان در انديشة ماركسيسم نه يكسره نيك و نه يكسره بد است.»  از نظر ماركس «اين چنين انساني بجز يك سلسله نياز‌هاي فردي مانند خوردن، خوابيدن و ارضاي غريزة جنسي و يك سلسله نياز‌هاي نوعي چون عشق ورزيدن، همكاري با ديگران و غيره، عاري از هرگونه طبيعت و سرشت مثبت و منفي مي‌باشد.»  «به بيان ديگر از نظر او انسان داراي سرشتي "سنتي ـ اجتماعي" مي‌باشد ؛يعني انسان يك سلسله نياز‌هاي اوليه دارد كه در حيوانات نيز يافت مي‌شود و يك سلسله نياز‌هاي ديگري دارد كه تابع شرايط اجتماعي بوده و تاريخ آنها را خلق مي‌كند و در هر دوره از دوره‌هاي تاريخ نيز ظاهر مي‌شود.»  خلاصه اينكه از نظر ماركس انسان محكوم تاريخ، ابزار و مناسبات توليد است. اين‌گونه نيست كه او هر آنچه را بخواهد انجام دهد، بلكه هر دوره‌ا‌ي از تاريخ چيزهاي خاصي بر او تحميل مي‌كند و «انسان خاص خود را مي‌پروراند. دورة فئوداليسم انساني مطابق با عصر خود، و دورة سرمايه‌داري نيز انساني متناسب با روابط اجتماعي حاكم بر عصر خود، مي‌پروراند.» 
    ژان پل سارتر
    انسان از نظر سارتر شبيه انسان از نظر ماركس مي‌باشد؛ يعني او معتقد است انسان طبيعت ثابت يعني خوب يا بد ندارد، بلكه انسان آن چيزي است كه مي‌خواهد باشد. به بيان ديگر، انسان موجودي است كه هيچ خصلت ثابتي در درون خود ندارد؛ موجودي بي‌رنگ كه در عين حال آمادة پذيرش هرگونه رنگي است. 
    سارتر انسان را محكوم به آزادي مي‌داند كه تنها مي‌تواند دست به گزينش بزند. از نظر او هيچ عامل تاريخي، محيطي، عاطفي، دروني و بيروني نمي‌تواند وي را از اين محكوميت رها سازد.  سارتر از اين نظر در برابر اميل دوركهايم، ماركس و فرويد قرار مي‌گيرد كه هريك به ترتيب انسان را محكوم محيط اجتماعي، جبر تاريخي و غرايز مي‌دانند.  از نظر سارتر انسان يك موجود وانهاده در جهان است كه در آن نه تنها خدا وجود ندارد؛ بلكه هيچ تكيه‌گاهي نه در جهان درون و نه در جهان بيرون، براي انسان وجود ندارد. همان‌گونه كه گفته شد، از نظر سارتر انسان طبيعت ثابتي ندارد؛ يعني نه خوبي در نهادش نهفته و نه بدي، ولي او با آزادي اراده و اختيار و مسئوليت جهاني كه دارد مي‌تواند دست به انتخاب بزند و آيندة خود را بسازد.  
    خلاصه در مغرب زمين دربارة طبيعت و سرشت انسان سه نوع ديدگاه وجود دارد:
    الف. ديدگاه مثبت
    دانشوراني چون فروم و اريكسن  معتقدند انسان استعداد خاصي براي خوب بودن دارد، ولي اينكه او خوب است يا نه، بستگي دارد به اجتماعي كه در آن زندگي مي‌كند و دوستاني كه به ويژه در كودكي با آنان رابطه بر قرار مي‌سازد. همچنين مردم‌گرايان  مانند مازلو  و راجرز  معتقد‌ند انسان استعداد خوب بودن و خوب شدن را دارد. از نظر آنان اگر نياز‌هاي اجتماعي در تصميم‌هاي انسان دخالت نكنند، او خوبي خود را نشان مي‌دهد. رمانيست‌ها  مانند روسو نيز معتقدند انسان از بدو تولد صاحب يك خوبي طبيعي است و هر عمل بدي كه انجام مي‌دهد، برآمده از شرايط اجتماعي مخرب است نه ناشي از چيزي در ذات خود او.  اين نگرش تا آنجا پيش‌رفت كه سر از اومانيستي در آورد و در پي آن افرادي چون اسپيففززا گفتند: «انسان براي انسان خداست.»  اينان انسان را مغلوب و مجبور جامعه مي‌دانند، در حالي كه واقعيتي به نام جامعه نداريم تا چه رسد به اينكه جبرآور باشد؛  يعني به عقيدة آنان انسان از نظر طبيعت استعداد خوب بودن را دارد يا طبيعتاً خوب است. احياناً اگر كارهاي زشتي مرتكب مي‌شود، اين زشتي ناشي از اوضاع و جوّ حاكم بر جامعه‌اي است كه در آن زندگي مي‌كند.
    ب. ديدگاه منفي
    فرويدگرايان معتقدند انسان سرشتي اهريمني دارد. او با غرايزي بر‌انگيخته مي‌شود كه ريشه‌هاي زيست‌شناختي دارند. تجربه‌گرايان  مانند هابز معتقد است كه انسان فقط در جهت منافع خود حركت مي‌كند. از نظر او انسان براي انسان گرگ است؛ يعني موجودي سلطه‌جو، طبعاً متمرد، طالب هرج ومرج، ذاتاً داراي خاصيت منفي است  و طبيعت درندگي دارد.  سودگرايان  مي‌گويند انسان فقط در پي برآوردن نياز خود به لذت و گريختن از مواجه با رنج است. اوتولوژيست‌ها  مانند لورنز  به اين باورند كه انسان فطرتاً شرور است؛ به اين معنا كه با نياز به پرخاشگري برضد همنوعان خود به دنيا مي‌آيد.  نيچه معتقد است انسان جانوري تو در تو و دروغگو است كه به سبب حيله‌گري‌ها و زيركي‌هايش براي جانوران ديگر ترسناك مي‌باشد.  
    ج. ديدگاه خنثي
    رفتارگرايان مانند واتسن  و اسكينر  معتقدند انسان ذاتاً خوب يا بد نيست، او را محيطش مي‌سازد. به باور نظريه‌پردازان يادگيري اجتماعي مانند باندورا  و ميشل  خوبي يا بدي را چيزي به انسان مي‌آموزد كه برايش پاداش به ارمغان مي‌آورد و از مجازات مي‌رهاند. اگزيستانسياليست‌ها، مانند سارتر مي‌گويند كه انسان اساساً خوب يا بد نيست. هر عملي كه انسان انجام مي‌دهد بر جوهر سرشت انسان اثر مي‌گذارد. از اين‌رو، اگر عملكرد همة آدم‌ها خوب باشد، سرشت آنان نيز خوب خواهد بود، و بر عكس.  بر اساس اين نظر انسان مجبور محيط و طبيعت است. بنابراين، از ديدگاه دانشوران مغرب زمين انسان از نظر طبيعت مي‌تواند خوب، بد، يا خنثي باشد.
    قرآن كريم و طبيعت انسان
    قرآن كريم با اين سه ديدگاه دربارة طبيعت انسان مخالف است؛ زيرا از نظر قرآن انسان استعداد خوب يا و بد بودن هردو را دارد. اما اينكه او بد مي‌شود يا خوب به اين بستگي دارد كه كدام يك را انتخاب مي‌كند نه وابسته به اينكه جامعه خوب باشد. همچين قرآن ديدگاه دوم را نيز نمي‌پذيرد كه انسان «فطرتاً شرور» آفريده شده باشد؛ زيرا از نظر قرآن انسان بر اساس اختياري كه دارد، امكان و استعداد اين را دارد كه راه درست يا غلط را انتخاب كند، هرچند هيچ يك از آن دو را بالفعل نداشته باشد. چنان‌كه خداوند مي‌فرمايد: «ما راه را به او نشان داديم،‌ خواه شاكر باشد [و پذيرا گردد] يا ناسپاس.» 
    همچنين قرآن كريم ديدگاه سوم را نيز نمي‌پذيرد كه انسان ذاتاً نه بد باشد و نه خوب، ولي محيطش باشد كه او را خوب يا بد بسازد؛ زيرا همان‌گونه كه گفته شد از نظر قرآن انسان هم استعداد خوب بودن را دارد و هم استعداد بد شدن را دارد و او بر اساس اختيار و حق انتخاب مي‌تواند راه درست يا نادرست را برگزيند و حتي بر محيط خود نيز غلبه كند؛ چنان‌كه پيغمبر اكرم با تصميم قاطع توانست وضعيت فرهنگي شبه جزيرة العرب را دگرگون كند.
    نظر قرآن كريم دربارة طبيعت انسان چيست؟ قرآن دربارة‌ خوب يا بد بودن طبيعت و سرشت انسان داورييِ كلي نمي‌كند. قرآن هم او را تا منتها درجه مدح و هم تا منتها درجه نكوهش كرده است. قرآن در ستودن انسان مي‌فرمايد: «او موجودي است برگزيده از طرف خداوند، خليفه و جانشين او در زمين، نيمه ملكوتي و نيم مادي، داراي فطرتي خدا آشنا، آزاد، مستقل، امانت‌دار خدا و مسئول خويشتن و جهان، مسلط بر طبيعت و زمين و آسمان، ملهم به خير و شر، وجودش از ضعف و ناتواني آغاز مي‌شود و به سوي قوت و كمال سير مي‌كند و بالا مي‌رود، اما جز در بارگاه الهي و جز با ياد او آرام نمي‌گيرد. ظرفيت علمي و عمليش نامحدود است. از شرافت و كرامتي ذاتي برخوردار است. احياناً انگيزه‌هايش هيچ‌گونه رنگ ماده و طبيعت ندارد. حق بهره‌گيري مشروع از نعمت‌هاي خدا به او داده شده است، ولي در برابر خداي خودش وظيفه‌دار است.»  همچنين در مذمت او مي‌گويد: «او بسيار ستمگر و نادان است.  او نسبت به پروردگارش بسيار ناسپاس است.  او آن‌گاه كه خود را مستغني مي‌بيند طغيان مي‌كند.  او عجول و شتابگر است.  همين كه گرفتاري را از او برطرف مي‌كنيم گويي چنين حادثه‌اي پيش نيامده است.  او تنگ‌چشم و ممسك است.  مجادله‌گرترين مخلوق است.  او حريص آفريده شده است.  اگر بدي به او رسد جزع‌كننده است و اگر نعمت به او رسد بخل‌كننده است.» 
    آيا با توجه به اين مدح و ذم مي‌توان گفت كه انسان از نظر قرآن داراي دو نوع سرشت و طبيعت است: نيمي از آن خوب و نيم ديگر آن بد است؟ «حقيقت اين است كه اين مدح و ذم از آن جهت نيست كه انسان يك موجود دوسرشتي است: نيمي از سرشتش ستودني است و نيم ديگر نكوهيدني. نظر قرآن به اين است كه انسان همة كمالات را بالقوه دارد و بايد آنها رابه فعليت برساند، و اين خود او است كه بايد بر اساس اختيار كه دارد سازنده و معمار خويشتن باشد.» 
    3-2. ارزيابي سرشت و طبيعت انسان
    بر اساس نگرش دانشمندان مغرب زمين كه طبيعت انسان را مثبت، منفي يا خنثي مي‌دانند، بايد از اول مطابق برداشتي كه از انسان دارند براي ادارة انسان در سازمان برنامه‌ريزي كنند. مثلاً مثبت‌گرايان مي‌توانند بر اساس اعتمادي كه به انسان دارند، يك سازمان و نظام اجتماعي باز و دموكراتيك و با حيطة نظارت گسترده و سلسله مراتب تخت، تأسيس كنند. اما بنابر نظرية منفي‌گرا امر كاملاً بر عكس مي‌باشد. بنابر نظرية خنثي انسان هيچ‌گونه اختياري از خود ندارد و به اين بستگي دارد كه محيط سازماني و اجتماعي چه چيزي را بر انسان تحميل مي‌كند. اما بنا بر نظر قرآن كريم كه همة رفتار انسان را بالقوه مي‌داند، نمي‌توان در آغاز براي نيروي انساني يك برنامة ثابت ريخت، بلكه بايد از نظرية اقتضا استفاده كرد و ديد افرادي كه در سازمان گردهم آمده‌اند چگونه انسان‌هايي هستند و چه راهي را انتخاب مي‌كنند، راه شكران يا راه كفران را، آن‌گاه بر اساس آن براي آنها برنامه‌ريزي كرد. 
    براساس نظريه‌هاي سازمان و مديريت به نظر مي‌رسد كه نظريه‌پردازان كلاسيك، انسان را داراي سرشت بد مي‌دانند و بر عناصري همانند تمركز، حيطة نظارت محدود، سلسله مراتب طويل تأكيد دارند. از طرف ديگر، نظريه‌پردازان روابط انساني و رفتاري، انسان را داراي سرشت و طبيعت نيك مي‌دانند؛ لذا آنان به اصالت، طبيعت و ارتباطات انساني توجه خاصي دارند. نظريه‌پردازان اقتضايي انسان را موجود خنثي مي‌دانند كه نه داراي سرشت بد و نه واجد سرشت نيك است. محيط، مقتضي خوب بودن يا بد بودن انسان است. گفتني است كه ديدگاه نظرية اقتضايي بسيار به نظرية قرآن كريم نزديك است منتهي با اين تفاوت كه بر اساس ديدگاه خنثي، انسان ذاتاً نه استعداد خوب بودن و نه استعداد بد شدن را دارد؛ بلكه محيط اجتماعي است كه هريك از اين دو را بر انسان تحميل مي‌كند. اما بر اساس نظرية قرآن كريم انسان هم استعداد خوب بودن و هم استعداد بد شدن را دارد و اما اينكه انسان بد يا خوب شود، به اين بستگي دارد كه كدام يك از آن دو را انتخاب كند؛ زيرا ما انسان را موجود مختار مي‌دانيم. بنابراين، مي‌توان گفت كه يكي از دلايل تنوع تئوري در سازمان و مديريت، تنوع نگاه‌ها به انسان است؛ لذا دانشمندي مي‌گويد: «مكاتب مديريت كلاسيك و نئوكلاسيك و نهضت روابط انساني تا برسد به مديريت اقتضايي و سيستمي، به طور كلي متأثر از مباني فكري گروه‌ها و مكتب‌ها نسبت به انسان است.»  از نظر او «تغيير تصور نسبت به انسان موجب تغيير اساسي در تحول علم مديريت مي‌شود.» 
    خلاصه در اينكه انسان چگونه موجودي است؟ آيا ذاتاً شرور، بدسرشت، فرصت‌طلب و فتنه‌جو است يا موجودي پاك‌طينت؟ در ميان دانشمندان مغرب زمين سه ديدگاه مختلف وجود دارد: مثبت، منفي، و خنثي. از نظر قرآن انسان، بالفعل نه خوب و نه بد است؛ البته اين‌گونه هم نيست كه او كاملاَ خنثي باشد، بلكه استعداد خوب بودن و بد بودن را بر اساس اختيار خودش، دارد؛ يعني مي‌تواند مسير درست را انتخاب كند و از ملك پران شود و هم مي‌تواند مسير نادرست را برگزيند و از حيوان پست‌تر شود.
    حقيقت انسان
    يكي از موضوعاتي كه بر علم مديريت تأثير شگرف مي‌گذارد، حقيقت و ماهيت انسان است؛ زيرا اگر گفتيم حقيقت انسان همان جسم اوست، مدير بايد طوري سازمان را اداره كند كه فقط جسم انسان در آسايش باشد و هيچ‌گونه آسيبي متوجه او نشود. اما اگر گفتيم حقيقت انسان تنها جسم او نيست، بلكه او روح نيز دارد، در اين صورت مدير بايد در ادارة سازمان، به رضايت و سلامت روحي و رواني او نيز كه به مراتب مهم‌تر از جسم اوست، توجه كند؛ يعني نبايد تنها به غذاي جسمي انسان عنايت داشته باشد؛ بلكه به غذايي روحي او كه همان ايمان، عبادت، معنويت و رضايت خداوند تبارك و تعالي است، و همچنين زندگي جاودانه‌ اخروي او نيز عنايت داشته باشد. مثلاً اگر انسان را داراي روحي بدانيم كه مستقل از بدن مي‌تواند باقي بماند، در آن صورت عالم آخرت و معاد، معنا و مفهوم مي‌يابد و مدير بايد براي آسايش و رفاه او در آن عالم در كنار كارهاي سازمان برنامه‌ريزي كند، اما اگر چنين بعدي از ابعاد وجودي انسان را قبول نداشته باشيم موضوع معاد اساساًُ فرض معقولي نخواهد داشت  و در اين صورت هيچ لزومي ندارد كه مدير در سازماندهي سازمان براي اين بخش از زندگي انسان برنامه‌ريزي كند يا وقتي را در نظر بگيرد كه در آن زمان افراد براي زندگي اخروي خود توشه فراهم آورند.
    4-1. حقيقت انسان از ديدگاه اسلام و غرب
    دربارة حقيقت انسان ميان انديشوران مغرب زمين اختلاف وجود دارد كه نمونه‌هايي از آن اينك ذكر مي‌‌شود. گفتني است كه ميان حقيقت انسان كه در اين مرحله در كانون بررسي قرار مي‌گيرد و طبيعت انسان كه در مرحله پيشين بررسي شد تفاوت وجود دارد؛ زيرا طبيعت انسان عمدتاً به مباحث روحي و رواني انسان توجه دارد و حقيقت انسان به عناصر سازندة انسان مانند روح و جسم انسان عنايت دارد. در هر حال در اينجا ديدگاه اسلام و غرب دربارة حقيقت انسان مورد بررسي قرار مي‌شود.
    اپيكور و حقيقت انسان
    از نظر اپيكور حقيقت انسان همان جسم و بدن انسان است و از جان و روح خبري نيست. او معتقد است روح امري مادي است و چيزي جز تركيب اتم‌ها نيست.  بديهي است كه وقتي روحي در كار نباشد و حقيقت انسان همان جسم او باشد، لازمه‌اش اين است كه از آخرت و عالم پس از مرگ نيز خبري نيست. به اين صورت مي‌توان گفت كه زندگي انسان منحصر به همين دنيا است؛ لذا اپيكور معتقد است هدف ابتدايي و نهايي انسان از زندگي همين لذت دنيايي است و سعادتمند كسي است كه از لذت بيش‌‌تري در اين دنيا برخوردار باشد.  اين بيان اپيكور براساس جهان‌بيني مادي او است. او معتقد است: «نه تنها وجود عالم كه وجود انسان و حتي روح او نيز از مجموعة اتم‌ها تشكيل شده است.» 
    ماركس و حقيقت انسان
    ديدگاه ماركس نيز دربارة حقيقت انسان بسيار شبيه ديدگاه اپيكور است. ماركس مي‌گويد: «حقيقت انسان جز ماده نيست. روح، فكر، ذهن، عقل و انديشه همه و همه جلوه‌ها و تأثراتي از ماده مي‌باشند، هر مكتبي كه بخواهد براي اين امر، حقيقتي خارج از قلمرو ماده در نظر گيرد به پندار‌گرايي محكوم خواهد شد.»  اين نگرش ماركس نيز زاييدة جهان‌بيني اوست. او معتقد است كه هستي از جمله انسان چيزي جز مادة بي‌شعور و گنگي نيست. از نظر او جهان نيز بر اثر يك سلسله فعل و انفعالات فيزيكي و مكانيكي با تضادهاي دروني پيدا شده است نه آنكه قدرتي به نام خدا از خارج موجب پيدايش انسان و جهان شده باشد. به قول فوير باخ انسان خدا را آفريده است نه آنكه خدا انسان را آفريده باشد. 
    حقيقت انسان از نظر قرآن كريم
    از نظر قرآن كريم، انسان مركب از روح و بدن است. روشن‌ترين آيات در اين زمينه آيات خلقت نخستين انسان است كه در آنها تعبير «نفخ روح» به كار رفته است:
    «هنگامي كه كار او [حضرت آدم] را به پايان رساندم، و در او از روح خود [روح شايسته و بزرگ] دميدم، همگي براي او سجده كنيد».(حجر: 29) اضافة روح به خدا در اين آيه بيانگر اين واقعيت است كه انسان گرچه از نظر «بعد مادي» از «خاك تيره» و يا از «آب بي‌مقداري» آفريده شده است، از نظر «بعد معنوي و روحاني» حامل «روح الهي» است. به بيان ديگر، يك سوي وجود او به خاك منتهي مي‌شود، و سوي ديگرش به عرش پروردگار و به سبب داشتن همين دو بعد، قوس صعودي و نزولي و تكامل و انحطاط او فوق‌العاده وسيع است.  يكي از انديشوران اين دو بعد را از آية «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً» استفاده كرده است. او معتقد است منظور از «ارض» در اين آيه بُعد مادي و حيواني انسان و منظور از «خليفه» بعد ملكوتي و معنوي اوست. به باور او خرده‌گيري فرشته از خداوند دربارة آفرينش انسان «قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء»(بقره: 30) با توجه به بعد مادي و حيواني انسان و ناديده گرفتن بُعد معنوي و ملكوتي اوست.   با توجه به اين دو بُعد، انسان دو نوع حيات دارد: حيات دنيايي؛ حيات اخروي.
    اگر انسان داراي دو بعد نبود، از اين دو عالم خبر نبود؛ زيرا اگر داراي بعد مادي بود، عالم دنيا كفايت مي‌كرد و به عالم آخرت نياز نداشت و همچنين اگر داراي بعد روحاني بود به عالم آخرت بسنده مي‌شد و به عالم دنيا نياز نبود و اينكه انسان داراي دو نوع حيات است، به سبب وجود دو بعدي اوست، يعني بدن و روح.  
    4-2. ارزيابي حقيقت انسان
    بر اساس نظام سكولاريستي، اومانيستي و انديشه‌هاي اپيكور و ماركس كه روح انسان را جلوه‌اي از ماده مي‌دانند و براي ‌آن حقيقت ماوراي مادي قائل نيستند، سازمان‌ها بايد به صورتي اداره شوند كه نياز‌هاي فيزيكي و اين‌جهاني انسان برآورده شود. به بيان ديگر، سازمان‌ها بايد به صورتي مديريت شوند كه نهايت لذت مادي و جسماني براي افراد سازمان حاصل شود و اما بنابر نظر قرآن كريم كه افزون بر جسم، براي انسان جان و روح نيز قائل است، سازمان‌ها را نمي‌توان به گونه‌اي اداره كرد كه تنها نياز‌هاي مادي و فيزيكي افراد برآورده شود، بلكه بايد به صورتي ساماندهي شود كه رضايت روحي و رواني انسان نيز حاصل شود. همين امر باعث شده است كه امروزه رضايت رواني افراد سازمان يكي از مهم‌ترين موضوعات براي اثربخشي و كارآيي سازمان تلقي ‌شود.
    چنان‌كه گفته شد، چون تفكر غالب امروزي دنيايي غرب، انديشة سكولاريستي و اومانيستي است، مي‌توان گفت كه دانشمدان مغرب زمين انسان را امر مادي مي‌دانند و اگر احياناً روحي براي انسان قائل‌اند، اين روح را نيز مادي تلقي مي‌كنند. براي اطلاع بيشتر از اين دو نوع تفكر آنها را جداگانه بررسي مي‌كنيم. 
    انسان‌محوري (اومانيسم)
    يكي از پيامد‌ها و آثار مهم رنسانس، اومانيسم و انسان‌مداري است؛ لذا مي‌گويند: «اومانيسم نگرش پرنفوذي است كه از رنسانس به اين سو در بسياري از آرا و نظريه‌هاي فلسفي، ديني، اخلاقي، ادبي، هنري و همچنين در ديدگاه‌هاي سياسي، مديريتي، اقتصادي و اجتماعي مغرب زمين، ريشه دوانده است.» 
    از آنجا كه در اوضاع فعلي، تفكر حاكم بر دنيايي غرب اومانيستي است، اين عنصر از عناصر ديگر اهميت بيشتري دارد. بر اين اساس اين عناصر از زوايايي مختلف، بررسي مي‌شود.
    معاني انسان محوري
    1. معناي عام انسان محوري: منظور از اومانيسم به معناي اعم عبارت از «هر نظام فلسفي، اخلاقي، سياسي است كه هستة مركزي آن را آزادي و حقيقيت انساني تشكيل مي‌دهد.»  به عبارت ديگر، اومانيسم به معناي عام عبارت است از شيوة فكري و حالتي روحي كه شخصيت انسان و شكوفايي كامل او و همچنين عمل موافق با اين حالت را بر همه چيز مقدم مي‌شمارد. به بيان ديگر، اومانيسم عبارت است از انديشيدن، عمل كردن با تأكيد بر حيثيت انساني و كوشيدن براي دستيابي به انسانيت اصيل. اين معناي اومانيسم يكي از مباني و زيرساخت‌هاي دنياي جديد به شمار مي‌آيد و در سخنان بسياري از فلاسفه و افكار و مكاتب پس از رنسانس تا به امروز وجود داشته است. 
    2. معناي خاص انسان محوري: اومانيسم به معناي اخص عبارت است از «نهضتي كه در سدة‌ چهاردهم در اروپا پديد آمد و بيشتر حالت عصيان بر ضد رفتار و سلطة اوليا و عالمان دين و فلسفة قرون وسطايي داشته و انسان و توانايي‌هاي او را محور قرار مي‌داد.» 
    پيشينة انسان‌محوري
    ريشة اومانيسم به يونان باستان باز مي‌گردد. در يونان باستان، خدايان، صفات و سجايايي انساني و حتي صورت انساني داشتند. همچنين انسان محور اصلي اشعار، هنر، مجسمه‌سازي و نقاشي به حساب مي‌آمد. توجه به انسان در آن دوره به حد اعلاي خود رسيد و حتي در انديشة سوفسطاييان، انسان، مقياس همه چيز بود. سقراط نيز در همان دوره بر خود‌شناسي تأكيد فراوان داشت. به طور كلي، بسياري از دانشوران، تاريخ و فرهنگ يوناني را تاريخ وقوف به ارزش حيثيت انسان در استقلال فرد انساني مي‌دانند. با زوال استقلال يونان، همين فرهنگ يوناني به صورت بسيار رنگ باخته به روم منتقل گرديد. 
    تفكر انسان‌محوري با حاكميت مسيحيت و نضج گرفتن كليسا در طول قرون وسطي به صورت كامل تغيير كرد تا اينكه در قرن چهاردهم يكباره در ايتاليا گرايش آشكار به فرهنگ يونان باستان، يعني انسان‌محوري، نخست ناآگاهانه و اندكي بعد آگاهانه به طور انفجارآميز پديدار شد و پس از آن به سراسر اروپا گسترش يافت. اين جنبش به جنبش نوزايي(رنسانس) معروف شد. نتيجة چنين نگرشي، استقلال فرد انساني و آزادي از قيمومت كليسا و پيدايش اومانيسم بود.  پس از شكل‌گيري اومانيسم، آنچه مورد توجه اومانيست‌ها قرار گرفت عبارت بود از: طبيعت‌گرايي، تصديق جايگاه لذت در زندگي اخلاقي، تساهل و تسامح ديني.  
    تفكر اومانيستي در قرن‌هاي هفدهم و هجدهم (دورة روشنگري) بر انديشه‌هاي دانشمندان آن دوره چون ولتر، منتسكيو، ديدرو، دالامبر، لاك، هيوم و كندرسه حاكم بود. آنها معتقد بودند موضوع اساسي و محوري وجود آدمي و سر و سامان يافتن زندگي فردي و اجتماعي بر طبق موازين عقلي است، نه كشف ارادة خداوند دربارة اين موجود خاكي.  
    اين روند، يعني روند اومانيسم در دورة روشنفكري، تا دورة معاصر همچنان ادامه يافته است. در واقع، گذشته از بسياري جريان‌هاي انتقادي كه ضد تفكر اومانيسم عقل‌محور به راه افتاده است، درون‌ماية بسياري از مباحث اخلاقي، مديريتي، سياسي، حقوقي، ديني و زيبا‌شناختي معاصر را تاكنون انديشه‌هاي انسان‌گرايانه شكل مي‌دهد. 
    نگرش اومانيستي در مقاطع فراواني، به ويژه در دورة روشنگري، شكل افراطي و راديكال يافته و درصدد حذف هرگونه انديشة ماوراي طبيعي و دين الهي برآمده و انديشه‌ها و رويكرد‌هاي ديني را بزرگترين مانع جدي بر سر راه حاكميت خرد و ارزش‌هاي انساني دانسته و انسان را به موجود مطلق تبديل كرده است. سپس كوشيده تا ارزش‌ها و آرمان‌هاي انساني و صرفاً دنيايي را بر تمام عرصه‌هاي مختلف علمي، فرهنگي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي و مديريتي حاكم كند؛ كوششي كه در نهايت، نام دين به خود گرفت و عنوان «دين انسانيت» نيز پيدا كرد.  خلاصه اينكه انديشة اومانيستي تاكنون همچنان ادامه يافته و علاوه بر اينكه موضوعات مختلف زندگي اجتماعي و ابعاد آن را تحت تأثير خود قرار داده، دين مسيحيت و مكاتبي همچون سوسياليسم، ماركسيسم، ليبراليسم و اگزيستانسياليسم و نظاير آنها را نيز تحت تأثير جدي قرار داده است. 
    مؤلفه‌هاي اومانيسم
    از قرن چهاردهم تا كنون اومانيسم در معناي عام خود، داراي مؤلفه‌‌هايي بوده است؛ هرچند اين مؤلفه‌‌ها در برخي از دوره‌ها يا از نظر بعضي انديشوران شدت و ضعف داشته‌اند. اين مؤلفه‌‌ها عبارت‌اند از:
    1. انسان‌محوري: اين اصل كه در مقابل محوريت خداوند و فرمان‌هاي الهي قرار دارد، انسان را محور و ميزان همه‌ چيز و مركز عالم مي‌داند. از رياضت‌هاي جسماني نفرت شديد دارد و لذت‌هاي جسماني و هوا‌هاي نفساني را اصل مي‌شمارد.  انسان را مالك مطلق هستي مي‌شناسد و اشعار مي‌دارد كه همه چيز را بايد انسان ارزش‌گزاري كند. 
    2. عقل‌گرايي: بر اساس اين اصل خرد انسان، محور قرار مي‌گيرد و عقل انساني رهبري بشر را بر عهده گرفته،  دين را از فرماندهي، هدايت و رهبري خلع مي‌كند. 
    3. اختيار: اختيار بعد بنيادي وجود انسان به حساب مي‌آيد.
    4. تساهل و تسامح:  بر اساس اصل مدارا و تساهل و تسامح اومانيستي، تمام صاحبان عقايد به مدارا با يكديگر و همزيستي مسالمت‌آميز، فرا خوانده مي‌شوند و بر وحدت ميان تمام مذاهب اصيل و توحيدي يا خرافي و شرك‌آلود، تأكيد مي‌‌شود. 
    5. دموكراسي:  بر دموكراسي به مثابة بهترين تضمين‌كنندة حقوق انسان‌ها  در برابر اقتدار فرمانروايان و حاكمان سلطه‌جوي تأكيد مي‌شود. 
    6. جدايي دين از سياست: يعني التزام به اصل جدايي نهادهايي ديني از دولت؛
    7. گفتمان: يعني پرورش هنر مذاكره و گفت‌وگو، به عنوان ابزار حل تفاوت و تقابل فهم‌هاي مختلف؛
    8. نگرش ماترياليستي: منظور از طبيعت‌گرايي اين است كه انسان بخشي از طبيعت و طبيعت قلمرو انسان است. تركيبي كه او را به طبيعت گره مي‌زند عبارت است از: جسم، حواس، و نيازهايي كه انسان نمي‌تواند خود را از آن امور طبيعي جدا يا از آنها غفلت كند. البته اومانيسم روح انسان را به دليل قوة اختيارش ستايش مي‌كند؛ اما توجه فراوان به ارزش لذت جسماني و لذت‌گرايي و تنفر از پرهيز‌گرايي و رياضت‌هاي مطرح در ارزش‌هاي مسيحي قرون وسطي، طبيعت‌گرايي آنان را نشان مي‌دهد. بر اين اساس، لذت، فايدة انحصاري و پايان انحصاري فعاليت‌هاي انسان است. 
    طبق اين اصل، متافيزيك، و ماوراء طبيعت نفي مي‌شود و تبيين جهان بر پاية واقعيات ماوراي طبيعي و توجه به يك جهان غيردنيايي براي حل معضلات بشري، تلاشي است براي تضعيف و بي‌ارزش كردن عقل انسان.  چنان‌كه ذكر شد، براساس تفكر اومانيستي، جهان موجودي خود پيدايش و انسان نيز بخشي از همين جهان طبيعي است.  به بيان ديگر، «فرهنگ اومانيستي بر بنيان جهان‌بيني ماتريالستي قرار دارد؛ چراكه اومانيسم به معناي انسان‌محوري در هستي است. بر بستر همين جهان‌بيني ماترياليستي است كه نظام هستي فاقد هرگونه غايت، مقصد، محتوا و عدالت تلقي شده و با نفي علت فاعلي و خير مطلق از آن، جدايي «بايد» از «است» مطرح مي‌گردد.»  اين اصل، بيانگر اين حقيقت است كه سياست، اقتصاد، فرهنگ و ساير ابعاد اجتماعي بايد از هرگونه نظريه‌هاي مابعدالطبيعي يا متافيزيك دوري گزينند. اين اصل، در درون خود جدايي دين از دولت و جدايي دين از سياست را مي‌پرواند و در نهايت زمينه‌ساز سياست ماكياوليستي مي‌شود؛ سياستي كه طي آن براي رسيدن به قدرت و حفظ و نگهداري آن، بهره‌گيري از همة انواع وسايل مشروع و نامشروع، مجاز است). ماديگري ناشي از طبيعت‌گرايي و نفي ماوراءالطبيعه، به انسان توصيه مي‌كند كه براي رسيدن به اهداف اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي، نظامي و مانند آن، با زير پا گذاشتن اخلاق به هر شيوه، وسيله و حتي جنايتي دست بزند. 
    9. ارزش‌گذاري: اعتقاد به اين كه تمام ايدئولوژي‌ها و سنت‌ها اعم از ديني، سياسي يا اجتماعي را، بايد انسان ارزش‌گذاري كند؛ نه اينكه صرفاَ بر اساس ايمان پذيرفته شوند.
    10. شناخت‌شناسي: جست‌وجوي ملموس و عيني، با درك و اعتراف به اينكه شناخت و تجربة جديد، پيوسته ادراك‌هاي ناقص ما را از حقيقت عيني تغيير مي‌دهد؛ لذا برخي از دانشمندان غربي آشكارا اعتراف مي‌كنند كه «انسان روزگار ما وحي و شناخت‌هاي الهامي و اشراقي را كنار گذاشته و شناخت تجربي را تنها وسيله شناخت حقيقت مي‌داند.» 
    11. اومانيسم جانشين خدا: اعتقاد به اينكه اومانيسم، جانشين و بديل واقع‌بينانه و معقول براي الهيات نااميدكننده و ايدئولوژي‌هاي زيان‌آور است؛ زيرا با اعتقاد به اومانيسم، خوش‌بيني، اميد، حقيقت‌طلبي، تساهل و بردباري، عشق، ترحم و دلسوزي و زيبايي حاكم مي‌شود و عقل‌گرايي به جاي بدبيني، يأس، جزميت، گناه، خشم و نفرت، تعصبات، ايمان كوركورانه و غيرعقلايي مي‌نشيند.  با توجه به اين عناصر است كه برخي از پژوهشگران معتقدند: «مهم‌ترين ويژگي تفكر معاصر غربي كه تفكر انسان كنوني نيز زاييدة آن است، اومانيسم مي‌باشد.» 
    ب. خدا محوري
    اومانيسم از ديدگاه اسلام سر تا پا ـ از اصل اين انديشه گرفته تا مؤلفه‌‌هاي آن ـ در كانون نقد است. مهم‌ترين نقد آن، محوريت انسان است كه در مقابل محوريت خداوند قرار دارد. از ديدگاه قرآن كريم محوريت با خداوند است: «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»(حديد: 3.) اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چيزى داناست»؛ «وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ»( لقمان، 22.) و هر كس خود را در حالى كه نيكوكار باشد تسليم خدا كند قطعاً در ريسمان استوارترى چنگ‌زده و فرجام كارها به سوى خداست». دليل اين امر آن است كه رابطة ما و خداوند، تكويني و حقيقي است؛ يعني وجود ما وابسته به اوست. به بيان ديگر، همچنان‌كه افعال و حالات نفساني ما وابسته به ماست ـ زيرا مثلاً صورتي كه شما در ذهن خود ايجاد مي‌كنيد، متعلق به خود شماست و امكان ندارد كه آن صورت عيناً در ذهن كسي ديگر، ايجاد شود ـ همچنين همة عالم هستي و از جمله وجود انسان، بر اساس حركت جوهري به مراتب قوي‌تر و نيرومندتر به وجود خداوند بستگي دارند، به صورتي كه اگر او كوچك‌ترين نازي كند، همة قالب‌ها فرو خواهد ريخت. بر اساس محوريت خداوند است كه برخي از انديشوران اسلامي مي‌گويند: «انسان بايد اين حالت را ببيند كه وجودش نسبت به خدا يك ربط و ارتباط است؛ هستي‌اش در يد قدرت الهي است. بخواهد هست، نخواهد نيست».  «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»(يس: 82) چون به چيزى اراده فرمايد كارش اين بس كه مى‏گويد باش پس [بى‏درنگ] موجود مى‏شود». بنابراين، براساس محوريت الهي، انسان هيچ‌‌گونه استقلالي ندارد و همة عالم هستي تبلور ارادة خداوند است و همان‌گونه كه گفته شد، اين خواست اوست كه جهان هست؛ اگر او نمي‌خواست هيچ ‌چيزي وجود نداشت. البته از نظر قرآن كريم نه تنها خداوند از بُعد آفرينش و تكون براي انسان محوريت دارد، بلكه از ابعادي چون ربوبيت تكويني، ربوبيت تشريعي، و معبوديت نيز محوريت دارد؛ يعني هيچ كس در اين عالم به صورت بالاصاله متصدي كار تدبير عالم نيست و جز او كسي حق قانون‌گذاري ندارد و همچنين غير از او هيچ كس و هيچ چيز سزاوار پرستش نيست.  گفتني است كه مستقل نبودن انسان در موارد پيش‌گفته به معناي اين نيست كه انسان مجبور مي‌باشد؛ بلكه انسان در عين حالي كه از نظر وجودي و مسائل ديگر، كاملاً وابسته به ارادة خداوند است، در طول ارادة خداوند داراي اراده و انتخاب است و حتي او و همچنين بسياري از عوامل ديگر، با اذن خداوند مي‌توانند به اقدامات مؤثر ديگري دست بزنند. 
    ارزيابي انسان محوري
    نگارنده در اينجا از نقد و بررسي اومانيسم به صورت تفصيلي، صرف‌نظر كرده، به چگونگي اثرگذاري اين تفكرات، يعني خدامحوري و انسان‌محوري بر نظام سياسي و مديريتي، مي‌پردازد.
    بر اساس تفكر انسان‌محوري و شعارها و ادعاهايي چون اختيار، عقل‌گرايي، آزادي، برابري، و برادري، عقل آدمي مي‌تواند، همة مصالح و مفاسد خود را تشخيص دهد و بر اساس آزادي و اختيار سرنوشت خود را رقم زند و جامعه را بر محوريت خود هدايت و مديريت كند. اما ضمانت اجرايي اين ادعاها چيست؟ و چگونه مي‌توان اعلاميه‌هاي جهاني حقوق بشر را كه به پشتوانة تفكر انسان‌محوري نوشته شده است عملي كرد، بدون اينكه هيچ‌گونه تبعيضي ميان مجموعة انسان‌ها وجود داشته باشد؟ به بيان ديگر، چگونه مي‌توان نظامي اداري و مديريتي پي‌ريزي كرد كه ميان انسان‌ها از نظر نژاد، جنسيت، مناطق جغرافيايي، مذهب و رنگ هيچ‌گونه تفاوت وجود نداشته باشد؟ انديشوران غربي در اين‌باره هيچ‌گونه توجيه و ضمانت اجرايي عرضه نكرده‌اند. البته وقتي كه كردار و گفتار اومانيست‌ها مورد مقايسه قرار مي‌گيرد، اين حقيقت آشكار مي‌شود كه ميان گفته‌ها و عمل آنان، تفاوت از زمين تا آسمان است. و براي اين تفكر هيچ‌گونه ضمانت اجرايي وجود ندارد كه از آنها باز خواست كند و بپرسد كه اين باورهاي شما عملي نشده و چرا ميان شعار و شعورتان تا اين حد تفاوت هست؟ مثلاً در اين روزها اسرائيلي‌ها از زمين و آسمان به مردم غزه حمله كرده‌اند  و مردم غزه كه بيش از يك سال است كه تحريم اقتصادي شده، در بدترين شرايط از ابعاد سياسي، اقصادي، نظامي و بهداشتي قرار دارند. اما متأسفانه هيچ‌يك از مدعيان نظام اومانيستي صدايي در حمايت از آن مردم به عنوان انسان در نمي‌آورد و هيچ كسي هم نيست كه بگويد: آي كساني كه از محوريت انسان و از حقوق بشر دفاع مي‌كنيد، چرا از مردم بي‌دفاع غزه حتي در سطح حمايت لفظي دفاع نمي‌كنيد؟ به گفتة شهيد مطهّري «لازمة محبت عمومي داشتن به همة انسان‌ها (صلح كلي) و مسئوليت نداشتن، كار به كار گمراه و ظالم داشتن نيست. بر عكس انسان‌گرايي واقعي شديد‌ترين مسئوليت‌ها را در اين زمينه‌ها ايجاب مي‌كند».  در واقع از نظر استاد، ادعاهاي انسان‌محوري و برادري و دوستي كه از شعارهاي اصلي اومانيست‌هاست، نه تنها با بي‌اعتنايي در برابر ستمديده‌ها و مظلومان نه تنها هم‌خواني ندارد، بلكه با انسان‌محوري نيز در تناقض است. بنابراين، هواهاي نفساني، منافع شخصي، قدرت‌طلبي، ملي‌گرايي، آرمان‌هاي مذهبي، محدوديت‌هاي اطلاعاتي و ضعف توانايي‌هاي جسمي، نمي‌گذارند كه انسان براي ادارة جامعه برنامه‌اي ارائه دهد و به تصويب برساند كه منافع همة انسان‌ها را دربر گيرد. بر اساس تفكر انسان‌محوري، سازمان به هر صورتي كه ساماندهي شود نمي‌تواند حتي مصالح دنيايي بشر را تأمين كند. در نهايت سازمان‌هايي كه بر اين مبنا مديريت مي‌شوند ضعف‌ها و نقص‌هاي بسياري خواهند داشت؛ لذا توني ديويس در اين زمينه مي‌گويد: «تا به امروز همة اومانيسم‌ها شاهانه بوده‌اند. آنها با تأكيد بر منافع يك طبقه، جنس و نژاد از انسان سخن مي‌گويند.» 
    اما بر اساس خدامحوري مي‌توان سازمان را بسيار متفاوت با انسان‌محوري مديريت كرد؛ زيرا قرآن كريم براي ادارة جامعه نه تنها از عقلي كه اومانيست‌ها آن را معادل و برابر با وحي الهي و چه بسا برتر  از آن مي‌دانند، بهره مي‌گيرد،  بلكه از وحي نيز استفاده مي‌كند. چنان‌كه ذكر شد، عقل نه تنها در مستقلات عقليه، بلكه در مستقلات غيرعقليه نيز نيازمند وحي است؛ زيرا عقل از نظر دين اگرچه جايگاه بسيار رفيعي دارد، به تنهايي، فقط يك بال شكوفايي انسان است و اين پرنده بدون بال ديگر، يعني «وحي»، قدرت پرواز ندارد و سقوط خواهد كرد.  بنابراين، بر اساس نگرش خدامحوري، خداوند با توجه به اينكه آفريدة انسان است از تمام ابعاد روحي و جسمي، فردي و اجتماعي، سياسي و فرهنگي، نظامي و اقتصادي، آگاهي داشته يا خود مي‌تواند براي رفاه حال زندگي دنيايي انسان و همچين براي سعادت اخروي او در عالم آخرت ساماندهي و برنامه‌ريزي كند يا اينكه به ديگران (ملائكه، انبيا، اوليا، ولي فقيه، شوهر، همسر و فرزندان و پدر براي فرزندان) اجازه دهد تا اينكه با استفاده از پيامبران دروني (عقل) و پيامبران بروني (وحي) براي زندگي فردي و اجتماعي انسان قانون‌گذاري، برنامه‌ريزي و ساماندهي و آنان را به سمت سعادت دنيا و اخرت هدايت كنند. بديهي است كه اين ديدگاه ضمانت اجرايي نيز دارد؛ زيرا در صورت كوتاهي در اين‌باره، انسان در اين عالم در كانون خشم خدا و در عالم ديگر مجازات خواهد شد.
    گفتني است كه معناي خدامحوري از نظر قرآن كريم اين نيست كه اسلام و بخصوص قرآن كريم به انسان توجه نداشته باشد. از نظر قرآن كريم نيز انسان محوريت دارد، اما نه به آن معنا كه اومانيست‌ها مي‌گويند كه: تمام ارزش‌ها بايد بر محوريت انسان ملاحظه شود و جز او هيچ چيز ديگري نمي‌تواند خاستگاه ارزش قرار بگيرد؛ بلكه به اين معناست كه همه چيز براي انسان آفريده شده و در تسخير او قرار دارد: «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً»،(بقره: 29.) «وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الأَنْهَارَ؛ وَسَخَّر لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَآئِبَينَ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ»،(ابراهيم: 32 و 33) «وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالْنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالْنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»،(نحل: 12) «سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ» تا اينكه آدمي با اختيار خود از تمام مواهب الهي براي دستيابي به سعادت دنيا و آخرت بهره‌مند گردد.
    بديهي است كه موضوع آخرت‌گرايي و اينكه انسان داراي زندگي ديگري غير از اين جهان مي‌باشد، بر سازمان و مديريت جامعه تأثيري مهم خواهد گذاشت؛ چنان‌كه انديشوري مي‌گويد: «اين جهان‌بيني، يعني آخرت‌گرايي در تنظيم روابط زندگي و در تنظيم پايه‌هاي حكومت اسلامي، ادارة جامعه، و ادارة عالم مؤثر است.»  به عبارت ديگر، محوريت انسان از نظر قرآن كريم در طول محوريت خداوند قرار دارد؛ يعني قرآن كريم براي انسان استعداد و ظرفيت بسيار بالاي قائل است؛ لذا برخي در ذيل آية شريفة «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»، مي‌گويند: منظور از اين آيه كه در بهترين اندازه‌گيري انسان را آفريديم، آن اندازه گيري است كه رشد او ديگر نهايت و اندازه ندارد تا آن جايي مي‌رود كه در عالم وجود سقفي ديگري بالاتر از آن نيست؛ يعني از فرشتگان و از موجودات عالي و از همة اين‌ها مي‌تواند بالاتر برود.» 
    صعود و تكامل انسان تا اين مرحله جز با استفاده از امكانات عالم ماده ممكن نيست «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً»(بقره: 29) بنابر‌اين، شكوفايي انسان، همراه با شكوفايي عالم ماده و عالم طبيعت است. اين در شكوفايي او اثر مي‌گذارد، و پيشرفت‌هاي شگفت‌آوري پديد مي‌آورد. به اين ترتيب از نظر اومانيست‌ها كه براي انسان محوريت قائل‌اند بايد سازمان‌ها و جوامع به صورتي سامان داده و اداره شوند كه انسان بتواند بيشترين بهره را از مواهب طبيعت ببرد. اما از نظر قرآن كريم سازمان‌ها بايد به صورتي ساماندهي و جوامع بايد به صورتي اداره شوند كه بتوانند استعدادهاي انسان را در اين دنيا شكوفا و در عالم آخرت او را سعادت‌مند كنند و مورد لطف و عنايت خداوند بزرگ قرار دهند. به عبارت ديگر، باتوجه به اين نگاه كه انديشوران مغرب زمين به انسان دارند بايد سازمان‌ها را به صورتي اداره كرد كه دنياي انسان آباد شود و هرچه بيشتر از زندگي لذت ببرد. اما براساس نگاه قرآن به انسان كه او را كمال‌جو و سعادت‌طلب مي‌داند بايد سازمان‌ها به صورتي مديريت شوند كه افزون بر آباد شدن خانة دنيايي انسان، خانة آخرت او نيز آباد شود؛ يعني جامعه و سازمان اضافه بر اينكه از لذت‌هاي مقطعي دنيا بهره‌مند مي‌شود، از لذت‌هاي هميشگي انسان در عالم آخرت نيز بر خوردار باشد كه اين امر، تنها از طريق نگاه قرآن كريم به انسان و مديريت و ساماندهي سازمان و جامعه با برنامه‌هاي اسلامي امكان دارد.
    نتيجه‌گيري
    نگاه قرآن كريم به انسان از جهات آفرينش، هدف از زندگي،‌ طبيعت و حقيقت و ارزش‌محوري، با نگاه انديشوران مغرب زمين كاملاً متفاوت است. بر اساس اين تفاوت‌ها نظام سياسي و مديريتي حاكم بر غرب كاملاً، از نظام سياسي و مديريتي اسلامي متمايز خواهد بود؛ يعني تمايز در نظام سياسي و مديريتي، برخاسته از نگاه‌هاي متفاوت قرآن كريم و انديشه‌وران غربي به انسان است؛ مثلاً در دوران معاصر، تفكر اومانيستي و انسان‌محوري بر دنيا غرب حاكم است و اين يك نظام سياسي و مديريتي متناسب خود همانند نظام سكولاريستي مي‌طلبد. در حالي كه از نظر قرآن كريم، محوريت با خداوند است. در نگاه قرآن كريم همه چيز انسان به خداوند وابسته است، از آفرينشش گرفته تا وضع قانون و مقرراتش در زندگي فردي و اجتماعي. از نگاه قرآن كريم سعادت دنيا و آخرت انسان به اين است كه تحت رهنمودهاي پيامبران دروني (عقل) و بيروني (انبيا) به قرب الهي نايل شود و رنگ خدايي بگيرد. بديهي است كه اين نگاه به انسان نظام سياسي و مديريتي خاص خود را مي‌طلبد تا اينكه زمينة رشد او را در اين دنيا و كمال و رستگاري او را در عالم آخرت فراهم ‌كند.

     
     

    References: 
    • ادبي، حسين، زمينه شناسي، بي‌جا، انتشارات روح، بي‌تا.
    • بيات، عبد الرسول و همكاران، فرهنگ واژه‌ها، قم، مؤسسه انديشه و فرهنگ، 1381.
    • بيات، عبد الرسول، «واژه شناسي اومانيسم»، رواق انديشه، ش 26، بهمن 1382.
    • بي‌نا، «مرورکوتاه بر مباني فلسفي اومانيسم از زاويه نگاه انديشه اسلامي»، 15 خرداد، شماره 3، (مرداد و شهريور1370.
    • جاويد، عباسعلي، «مقايسه ديپلماسي در اسلام و غرب با تأكيد بر ديپلماسي ايران و آمريكا»، پايان‌نامه كارشناسي ارشد علوم سياسي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1384.
    • جعفري، محمدتقي، انسان در افق قرآن، اصفهان، قائم، بي‌تا، ص99.
    • حلبي، علي‌اصغر، انسان در اسلام و مكاتب غرب، تهران، اساطير، 1374.
    • ديويس، توني، اومانيسم، ترجمة عباس مخبر، تهران، مرکز، 1378.
    • رجبي، محمود، جزوه جامعه شناسي 4 رابطة جامعه شناسي با انسان‌شناسي، بي‌تا، ص3.
    • روح‌الأميني، محمود، مباني انسان‌شناسي، چ چهارم، تهران، عطار، 1370.
    • سجادي، سيدابراهيم «نخستين انسان در نگاه‌هاي بشري» پژوهش‌هاي قرآني، ش 15 و 16، پاييز و زمستان 1377.
    • صانع‌پور، مريم، «مباني معرفتي اومانيسم»، قبسات، ش 12، تابستان 1378.
    • قرائتی محسن، تفسیر نور، تهران، مرکز فرهنگی درس‌های از قرآن، 1383.
    • قنبري، نقدي بر اومانيس و ليبراليسم، قم، فراز انديشه، 1383.
    • مصباح‌، محمدتقي، اخلاق در قرآن، قم، انتشارات اسلامي، 1376.
    • ـــــ، پيش‌نيازهاي مديريت اسلامي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1376.
    • ـــــ، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، چ پنجم، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1380.
    • ـــــ، جزوه انسان‌شناسي از ديدگاه اسلام، 1373.
    • ـــــ، خدا شناسي در قرآن، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1384.
    • ـــــ، راه و راهنما شناسي، چ دوم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1379.
    • ـــــ، معارف قرآن خدا شناسي ـ كيهان شناسي ـ انسان‌شناسي، چ دوم، قم، مؤسسة در راه حق، 1368.
    • مطهري، مرتضي، انسان در قرآن، قم، صدرا، بي‌تا.
    • مطهري ـــــ، جهان‌بيني، تهران، صدرا، بي‌تا.
    • مکارم‌شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، چ پنجم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374.
    • نصري، عبدالله، سيماي انسان كامل از ديدگاه مكاتب، چ سوم، تهران، دانشگاه علّامه طباطبائي، 1371.
    • نقي‌پورفر، ولي‌الله، مديريت در اسلام، تهران، مركز مطالعات و تحقيقات مديريت اسلامي، 1382.
    • واثق‌غزنوي، قادرعلي، «بررسي اصول حاكم برسازماندهي از منظر قرآن كريم »، پايان نامه كارشناسي ارشد مديريت مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1385.
    • يوسفي، حسن، «طرحي از اومانيسم اسلامي» بازتاب انديشه، ش 40، مرداد 1382.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    واثق، قادر علی.(1390) جایگاه انسان‌شناسی در سازمان و مدیریت از دیدگاه اسلام و غرب. دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های مدیریتی، 1(2)، 5-40

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    قادر علی واثق."جایگاه انسان‌شناسی در سازمان و مدیریت از دیدگاه اسلام و غرب". دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های مدیریتی، 1، 2، 1390، 5-40

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    واثق، قادر علی.(1390) 'جایگاه انسان‌شناسی در سازمان و مدیریت از دیدگاه اسلام و غرب'، دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های مدیریتی، 1(2), pp. 5-40

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    واثق، قادر علی. جایگاه انسان‌شناسی در سازمان و مدیریت از دیدگاه اسلام و غرب. اسلام و پژوهش‌های مدیریتی، 1, 1390؛ 1(2): 5-40